لبخند استاد شجریان که در خاطرم ماند

برخورد از نزدیک با بزرگان ممکن است برای همه پیش نیاید اما این برای من در سال 1364 و در شبی فراموش نشدنی اتفاق افتاد. سالهاست که دستی بر ساز دارم و با موسیقی فاخر ایرانی زندگی می­کنم. در این سالها با خصوصیات نوازنده­ها بخوبی آشنا شده­ام. کسانی که در ساز خودشان تبحری زیاد پیدا می­کنند کمتر دیده شده است که با نوازنده­ای در حد پایین­تر همکاری و تجربه خودشان را در عمل به دیگری انتقال دهند.

سال 1364 بود و کنسرت شهرام ناظری با استاد مشکاتیان در بخش فرهنگی سفارت فرانسه در خیابان نوفل لوشاتو تهران قرار بود که به روی صحنه برود. من هم عاشق دیدن ولی بلیتی در کار نبود و فقط مهمانانی از طرف سفارت دعوت شده بودند. زن عمویک خواهر پرویز مشکاتیان است، دل به دریا زدم و درست روزی که قرار بود کنسرت در بعدازظهر اجرا شود برای دیدن عمویم به خانه­اش در یوسف آباد تهران رفتم. در زدم و پس از دقایقی درب طبقه هشتم و درون خانه عمو باز شد. سلامی گرم کردم و وارد شدم؛ عمویم لبخندی زد و گفت مثل اینکه بوی کنسرتی شنیدی؟  سر به زیر انداختم. می­دانست که آمدنم بدون دلیل نیست و همان شد که می­خواستم. چند ساعت بعد در ماشین او به طرف سفارت فرانسه در حرکت بودیم. جمعیت زیادی دم درب حضور داشتند و من به دنبال عمو و زن عمو به سفارت وارد شدم و در ردیف اول مهمانان نشستم. از خوشحالی در پوست نمی­گنجیدم که ناگهان استاد شجریان وارد شد و در صندلی کنار من نشست. وای از لحظه هایی که قابل توصیف نیست برای عاشقی که معشوقش را دیده باشد!

کنسرت شروع شد و من در حس و حال موسیقی و پایانی و دیدن شهرام ناظری و داشت می رفت که کنسرت به فراموشی سپرده شود.

استاد شجریان از پرویز مشکاتیان پرسید که امشب کجا هستی؟ و پرویز دستی به ریش زیبا و پرپشتش کشیده و گفت: خانه خواهرم. استاد گفت که ما هم می­آییم. قلبم داشت می زد. نکند عمویم مرا از همین جا با خودش نبرد! ولی بخت با من یار بود و دوباره به سوی خانه عمو در ماشین او و لبخندهایی که عمو نثار من می­کرد و من در این دنیا انگاری نبوده و پر و بالی درآورده باشم!

همه چیز سریع پیش می­رفت و زمان در حال سپری شدن بود. کبابی از بیرون تهیه و بعد از نیم ساعتی استاد شجریان به همراه استاد مشکاتیان وارد خانه شدند.

نشستیم و استاد خواند و پرویز خان هم نواخت و من لذت بردم. در فرصتی که پیش آمد عمویم رو به استاد شجریان کرد و گفت: این پسر برادر ما هم دستی به ساز دارد. همان لحظه به ناگهان سردم شد، لرزش دست و بیقراری به سراغم آمد و ساز استاد سه تار استاد مشکاتیان در دستانم جای گرفت. استاد شجریان رو به من کرد و گفت: بزن پسرم، هر چی بلدی. و من با دستان لرزان درآمد اول ماهور و در حال زدن درآمد دوم بودم که استاد با من هم نوا شد و حالی وصف ناشدنی در وجودم سرازیر شد. به سرعت به انتهای درآمد رساندم و تمامش کردم و لبخند استاد که همیشه با من است همراهم شد.

تا همین امروز لبخندش در خاطرم مانده است. استاد شجریان یک الگو برای همه نوازندگان و خوانندگان بلکه الگویی اخلاقی برای همه مردم ایران و جهان است.

دوستش دارم برای خاطر­ه­ای که من را تا آخر عمرش با صدایی جاودانه درگیر خود کرده است.

 

سعید بابایی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *