«بیست تا داستان هزار تومن»
«صدایش بلند است. با کت گشاد سبزرنگ، عینک ذره بینی و قدی به اندازه یک سر و گردن بلندتر از بقیه؛ وسط پیاده روی بلوار مدرس فریاد میزند: «بدو، بدو حراجه. یک -حراج واقعی، یک حراج باورنکردنی، داستان ارزون شد. بیست تا داستان هزار تومن» در میان همهمه و هیاهوی جمعیت که سیلوار از سمت […]