من نا امید منتظرم
«راستش ساعتها به این فکر کرده بودم که چطور میتوانم آسانترین روش را انتخاب کنم. حتما باید یک راهی وجود داشته باشد شبیه جمله کوتاهی که روی کاغذهای کوچک، پشتِ اغلب ویترینهای طلافروشی میزنند: «بدون درد و خونریزی». روی تمام پلهای شهر پیاده راه رفته بودم و تمام محیط اطراف آنها را انداز و برانداز […]