«منجی در صبح نمناک»
«این را از طرف من بده بهش. یک وقتی عصای من بود. و امروز… یادگار من است. به او بگو، بگو وقتی این را دست میگیرد، یاد من باشد، یاد موهای من، که پایش سفید شد. بگو این قلم نیست؛ وصیت من است، تاریخچة همة رنجهای من، که پیش او امانت میگذارم. و او برای […]