جستاری بر آسیب‌شناسی فرهنگ و هنر معاصر

خرده‌فرهنگ؛ فرهنگ خردشده در مدیریت کلان فرهنگی

وحدانه آخوند شریف

نادیده انگاشتن “خرده‌فرهنگ”ها گویای حقیقتی است که متأسفانه در برنامه‌ریزی‌های فرهنگی به‌شدت به آن بی‌توجه هستیم و به همین خاطر موجب ناکام ماندن سیاست‌گذاری‌ها در نیل به اهداف پیش‌فرض ما می‌گردد؛ اما چگونه؟ چرا بسیاری از نابسامانی‌های فرهنگی،هنری،اقتصادی،اجتماعی و حتی امنیتی ما ریشه در اندیشه جاری در میان “خرده‌فرهنگ”های “جوامع خرد” ما دارد؟

 موضوع بخش سوم:

آسیب‌های ناشی از نادیده گرفتن”خرده‌فرهنگ” و “جوامع خرد” در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی هنری

در دو هفته گذشته به‌قصد پرداختن به مقوله فراموش‌شده آفت‌های وارده بر فرهنگ و هنر کشور به گفتگویی دامنه‌دار با مجتبی انوریان یزدی نویسنده، فعال در حوزه نویسندگی، نقد، تحقیق و تدریس در رسته‌های مختلف ادبیات داستانی،نمایشنامه،فیلم‌نامه پرداختیم که در هفته نخست به معرفی کامل ایشان و فعالیت‌های وی پرداخته‌شده که در سایت روزنامه قابل‌مشاهده است. در ابتدا مروری بر گفتار دو بخش نخست گفتگو خواهیم داشت و پس‌ازآن به بخش سوم این گفتگوی چالشی خواهیم پرداخت.

خلاصه دو گفتگوی قبل:

▪ “فرهنگ پایه تمدن”

▪ “غلبه سیاست” بر “فرهنگ” و آفات ناشی از آن

▪ “سانسور” و “خودسانسوری” زمینه‌ساز ریا و نفاق است که با “محافظه‌کاری” به معنای “سودجویی” و “فراموشی نقد” همراه هست.

▪ نقد سالم فرهنگی را می‌بایست جایگزین سانسور ناعادلانه مضر ساخت

▪ در هر عصری خیانت فرهنگی هویتی با “تغییر ذائقه مخاطب” شروع می‌شود

▪ جامعه فرهنگ و هنر نیاز به “بهداشت فرهنگی” دارد

▪ دست رسانه و روزنامه‌نگار در ترویج “بهداشت فرهنگی” هنوز بسته است

▪ دغدغه مندان فرهنگی مهجورترین متخصصان هستند که به جهت باور به اصول فقط مراعات حیات سالم جامعه و منافع آن را می‌کنند نه ادامه حیات یک مدیر را.

▪ فلسفه وجودی رسانه‌ها در بازتاب نقاط ضعف و قوت یک جامعه و جلوه بخشی آگاهی‌های فراموش‌شده نهاد بشری از دریچه یک منتقد تأثیرگذار فرهنگی است

▪ جامعه عاری از “فرهنگ نقدپذیر” به سمت رفع عیوب خود نخواهد رفت

▪ دیدگاه خیلی از مستندسازان و مستند نویسان ما با قضاوت از دریچه سوزن همراه هست

▪ پیکره فرهنگ نیازمند احیای دوباره یا همان ریکاوری فرهنگی دارد

▪ آن‌قدر که اسیر بزک‌دوزک این پیکره_فرهنگ_گشته‌ایم که دیگر پیکری نمی‌بینم که از رنگ و رویش پی به احوالش ببریم.

بخش سوم گفتگو

پیش‌تر از این موضوع اهمیت نگاه به “خرده‌فرهنگ” ها را در رفع آسیب‌های فرهنگی هنری مطرح کردید، اما به آن پرداخته نشد.”خرده‌فرهنگ”تا می‌توانند چه نقشی در کاهش این آسیب‌ها ایفا کنند؟

¤ بیایید ابتدا نگاهی کلی به “خرده‌فرهنگ” داشته باشیم تا به‌ضرورت آن در حیات کلی فرهنگ جامعه بهتر پی ببریم. همان‌گونه که پیش‌ازاین  گفتیم اگر “فرهنگ‌” را مجموعه دستاوردهای معنوی یک “جامعه”_یعنی مجموعه دستاوردهای افراد و جمع‌های گوناگون_ قلمداد کنیم که بروز عینی آن اندیشه‌ها به‌صورت دستاوردهای مادی در کنار تولیدات ذهنی و معنوی بشر پایه تمدن آن اجتماع را بنا می‌نهد، به این امر قائل گشته‌ایم که هر “اجتماعی” برخوردار از زیرمجموعه‌هایی از فرد تا اجتماعات گوناگون است. اما چه عامل مشترکی قادر است افراد مختلف با اندیشه‌های شخصی را گرد هم بیاورد که موجب یگانگی آن‌ها در هدف شود؟ پاسخ نیازهای مشترکی که ریشه در اندیشه آنان دارد. اندیشه مشترک است که می‌تواند اقوام و گروه‌های مختلف صنفی را در کنار هم بیاورد. اندیشه‌های مشترکی که ریشه در زبان،فرهنگ، رسوم و آداب یا اعتقادت مشترک دارد، پایه ایجاد “خرده جوامع” و درنهایت یک “جامعه” را فراهم می‌آورد.

حال این “فرهنگ مشترک” که می‌تواند افراد و جوامع قومی مختلف را در غالب یک “فرهنگ” و یک “جامعه” گرد هم بیاورد، زمانی می‌تواند در سیاست‌گذاری‌های مدیریتی خود “تمدن مشترک” خویش را گسترش دهد، که به حیات “خرده جوامعی” که بر اساس “خرده‌فرهنگ” ها شکل یافته باورمند و پاسخگو باشد. چنین نگرشی در مدیریت به‌سوی سپردن امور مدیریتی هر “خرده جامعه” ای به افراد برجسته همان جمع خواهد رفت.چراکه “خرده مدیران” برخاسته از آن جمع آگاه‌تر از افراد “خرده جوامع” دیگر به نیازهای خویش است و هرچقدر آن “خرده جوامع” در مدیریت خود موفق‌تر عمل کنند، “مدیریت کلان” نیز که از “جمع شورایی” این “خرده جوامع” شکل یافته در دستیابی به اهداف مدیریتی خود رهاتر و موفق‌تر پیش خواهد رفت. حال فرض کنید برای جامعه‌ای که دارای “خرده جوامع” صنفی،قومی،دینی و فرهنگی مختلفی چون جامعه کارگری، جامعه معلمان،مهندسان،پزشکان،هنرمندان و… می‌باشد و در نیازهای فرهنگی،اقتصادی، اجتماعی و حتی امنیتی خود_در عین برخی اشتراکات_ متفاوت هستند، دست به اعمال یک سیستم مدیریتی واحد فرهنگی_بدون توجه به تفاوت‌های موجود در نیازهای فرهنگی اقتصادی و اجتماعی آن‌ها_بزنیم.حاصل چه خواهد بود؟

فرض دوم عدم دقت در انتخاب “خرده مدیران” از میان آن “جامعه خرد” و عدم تدوین سیاست‌های فرهنگی مبتنی بر شاخص‌های “خرده‌فرهنگی” این جوامع متکثر است. بی‌شک نتایج چنین مدیریتی فاجعه‌بار خواهد بود.

تأثیر متقابل آسیب‌های “کلان فرهنگی” و “خرده‌فرهنگ”ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

¤ این پرسش گویای حقیقتی است که متأسفانه در برنامه‌ریزی‌های فرهنگی به‌شدت به آن بی‌توجه هستیم و به همین خاطر موجب ناکام ماندن سیاست‌گذاری‌ها در نیل به اهداف پیش‌فرض ما می‌گردد؛ اما چگونه؟ چرا ریشه بسیاری از نابسامانی‌های فرهنگی،هنری،اقتصادی،اجتماعی و حتی امنیتی ما ریشه در اندیشه جاری در میان “خرده‌فرهنگ”های “جوامع خرد” ما دارد؟

برای درک بهتر این موضوع مثالی می‌زنم. “قضاوت” امری حیاتی در بینش دینی و اخلاقی هر جامعه‌ای است.آن‌چنان‌که قرآن کریم در آیه‌ای ما را به دوری از “ظن بد” نسبت به دیگران امر می‌کند؛چرا؟ تصور کنید معلمی نسبت به دانش‌آموز خود دچار قضاوت شتاب‌زده شود.یاس و نومیدی واردشده بر دانش‌آموز می‌تواند به‌راحتی تمامی تلاش‌های آموزشی و پرورشی معلم را نابود سازد.این واقعیت در تمامی امور زندگی بشر می‌تواند مصداق داشته باشد.داوری ناعادلانه بدون بررسی و تحقیق جامع نسبت به هر موضوع می‌تواند انگیزه‌های بالقوه هر تولیدکننده اقتصادی،تولیدکننده علمی،فرهنگی و هنری را نه‌تنها به افسردگی بکشاند که حتی ترغیب به مقاومت و رفتن به جهتی خلاف سیاست‌گذاری‌های مدیریتی نماید. یادم هست سال‌ها پیش مطلبی می‌خواندم در علل رشد اقتصادی ژاپن که پژوهشگر آمریکایی پس از سال‌ها تحقیق یکی از دلایل مهم این رشد را دوری از قضاوت شتاب‌زده و مذموم دانستن آن به‌عنوان یک ناهنجاری شدید نزد فرهنگ عمومی مردم ژاپن اعلام کرده بود. متأسفانه علیرغم دستورهای دینی و اخلاقی ما همین یک مورد ناهنجاری به جهت عدم توجه مدیریت کلان فرهنگی به “خرده‌فرهنگ”ها و عدم سرمایه گزاری در بخش پژوهش‌ها ازجمله فرهنگ عمومی موجب نابسامانی‌های فراوان در امور اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و نیز فرهنگی هنری ما گشته به شکلی که ما امروزه در “فرهنگ نقد” و “نقدپذیری”، در “نقد ادبی هنری” و “اخلاق نقد” و در تولیدات ادبی هنری به‌ویژه در بخش ادب و هنر مستند کشور دچار افراط، تفریط و حتی “ترور فرهنگی و شخصیتی” شده‌ایم. انگ چسباندن راهی برای فرار از “نقد” از سوی شبه منتقد معاصر است.

ما در کشور نهادهایی ایجاد کرده‌ایم که وظیفه آن‌ها کار و تحقیق در جهت فرهنگ عمومی است.با این توصیف ارزیابی کارکرد آن‌ها چگونه است؟

¤ اشاره بجایی داشتید. ببینید تا زمانی که ما شاهد بیماری در تن بیماری هستیم نشانگر ناکارآمدی شیوه و سیستم درمانی ماست. ممکن است افراد بکار گرفته‌شده در این نهادها افراد برجسته‌ای باشند اما فرد زمانی می‌تواند بر جمع تأثیرگذار شود که ابزارهای لازم و زمینه‌های ایجابی برای او فراهم شود.پژوهشگر نیاز به ابزارهای مادی و فرهنگی دارد.او پیش از آن‌که به سراغ افراد جامعه برود نیاز دارد سیستم مدیریتی‌اش زمینه‌های آمادگی و تبلیغی ترویجی فرهنگ سالم را در دل و ذهن مردم با هر ابزاری ازجمله تولیدات رسانه‌ای و فرهنگی هنری فراهم آورد. گاه مشکل فراتر از این می‌رود. یعنی ریشه ناکارآمدی درمان در بخش مدیریتی و خود درمانگران کل هست. ثمره آن به‌هم‌ریختگی در تمامی امور نزد نهادها و مخاطبان خود است و ایجاد تشکیلاتی تزیینی با خروجی کاربردی در حد صفر.

می‌توانید مثالی را در این زمینه ارائه کنید؟

¤ یک نمونه از وجود فرهنگ غلط جمعی ما که در مدیریت کلان ما هم‌ریشه دوانده، قدرنشناسی ما نسبت به داشته‌های خویش و نبود بینش آینده‌نگری، رفع نیاز فعلی خود و بی‌اهمیت دانستن نسل آینده و آنچه برای او به یادگار می‌گذاریم، می‌باشد. مصداق عینی آن در باقی گذاشتن داشته‌های فرهنگی هنری گذشتگان ما برای زمانه حال ماست. ببینید گذشتگان ما از فرد گرفته تا مدیر جزء و کل فرهنگی تا چه اندازه داشته‌ها و محصولات فرهنگی هنری زمانه خویش را برای ما به یادگار گذاشته‌اند؟ تا چه اندازه شواهد عینی ازآنچه درباره ادبیات معاصر، موسیقی، سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی،پژوهش‌های علمی فرهنگی و… شنیده‌ایم، امروزه دردست داریم؟ بیایید از فرزندان خود بپرسیم معماری یا لباس مردم فلان کشور اروپایی،آمریکایی در چند صدسال گذشته چگونه است؟ او می‌تواند با نگاهی به فیلم، نقاشی یا کتب موجود درباره چند صدسال پیش آن‌ها پاسخ ما را بدهد.حال از او راجع به شکل لباس، آرایش سر و رو،گوشه‌های قدیمی موسیقی، وسایل ایاب و ذهاب و حتی آنچه بر مردم در جنگ جهانی اول یا دوم گذشت،بپرسید.اگر او نتواند پاسخگو باشد، مقصر او نیست که خود و فرهنگ خویش را نمی‌شناسد.اگر او بخواهد بداند، باید گریبان که و کجا را بگیرد؟ بدیهی است به خاطر وجود آفتی به نام نهادهای موازی که حاصلی جز حیف‌ومیل بودجه و سرمایه‌های انسانی را در برندارد، هیچ نهادی پاسخگو نخواهد بود و هرکدام دیگری را موظف به این پاسخگویی خواهد کرد. دررفتن از زیر بار پاسخگویی و عدم مطالبه پاسخ از سوی ما نیز ریشه در همین فرهنگ‌عامه ما دارد. یکی از نتایج مهلک دیگر وجود نهادهای موازی، “سیاست‌گذاری چندگانه” در امور مدیریتی و درنتیجه “گیجی” و “سردرگمی مخاطب” در تصمیم‌گیری برای تولید و انتخاب پشتیبان برای محصول خود است که مبحثی طویل دارد.بماند خرافات و کژاندیشی‌هایی چون “به من چه” و تفکر “خر خود را از پل گذراندن” که همچنان هیچ ضرورتی برای درمان آن‌ها نمی‌بینیم. برای رسیدن به حجم این فرصت سوزی‌ها و هدر رفتن سرمایه‌های مالی انسانی ناشی از بی‌توجهی به “خرده‌فرهنگ”ها و “فرهنگ عمومی” به حجم این نگرش‌ها و نهادهای موازی بی‌حاصل نگاهی بیندازیم.

مدیران کلان فرهنگی ما تا چه اندازه متوجه تأثیر اندیشه‌های منفی فرهنگ عام در خود هستند؟

بیایید منصفانه نگاهی به وجود ادامه همین تفکر نزد خود به‌عنوان مخاطب یا مدیر فرهنگی بیندازیم. چنانچه ما به‌عنوان متولیان فرهنگی تربیتی و حتی دینی آگاه به وجود چنین اندیشه‌ای در خود می‌بودیم و برنامه‌های ما کارکرد عملی می‌داشت، لااقل می‌بایست نتایج این آگاهی در چند نکته چون سپاسگزار بودن در برابر اندیشه و هنر خود را نشان بدهد.آیا نسبت به داشته‌های فرهنگی هنری حال خود قدردانیم؟ تا چه اندازه حرمت هنر و هنرمند و اندیشمند را نگه می‌داریم؟ تا چه اندازه در حفظ هنر و اندیشه تولیدی آن‌ها و ارائه باکیفیت آن‌ها برای انتقال به نسل آینده کوشش می‌کنیم؟ اگر کتابی را که با سلایق من نوعی سازگار نباشد حاضر هستم برای حفظ آن_به خاطر آیندگانی که فرزندان من نیز جزو آن‌ها هستند_آن محصول فرهنگی را باکیفیتی مرغوب به چاپ سپرده و برای رساندنش به مخاطب فعلی نیز تبلیغ آن را بر عهده بگیرم؟ آیا می‌توانم به سخن امام خود جامه عمل بپوشم که (ببین چه می‌گوید، نبین که می‌گوید؟) اگر من در مدیریت خود هنوز دچار قبض و بست ناعادلانه هستم ولی باورمند به وجود اندیشه‌ای چون “جوانمردی” باشم که ریشه در فرهنگ عام جامعه من دارد، بی‌شک یا به اصلاح خود می‌اندیشم یا بنا بر همان تفکر جوانمردی منصب خود را به فرد شایسته‌تری می‌سپارم تا مخاطب من به خاطر خام‌اندیشی من دچار آسیب در اندیشه و برداشت خود از امور فرهنگی یا دینی و اعتقادی خود نشود.چراکه او عمل مرا نتیجه اندیشه من می‌داند.اگر من مدعی تفکر اخلاق فرهنگ ایرانی یا تفکر دینی باشم نتایج عملی مدیریت من برای مخاطب گاه به معنای تعریف ما از اصول همان فرهنگ یا اعتقاد است و چنانچه کمی کژاندیش باشیم، ریشه اعتقادی را در او و چند نسل پس از او خشکانده‌ایم. این حقیقت حساسیت مدیریت فرهنگی است که آسیب‌های آن  بر فرد فرد یک جامعه چندوجهی است.

○ در بخش چهارم گفتگو نگاهی گذرا خواهیم  داشت به “تک‌صدایی فرهنگی” و آسیب‌های ادب و هنر انقلاب و دفاع مقدس.

لازم به ذکر است که می‌توانید نظرات خود را در خصوص این مبحث به ایمیل: vahdane.sharif@gmail.com با ما در میان بگذارید.

با ما همراه باشید، این بحث ادامه دارد…

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *