درباره جنجال‌هایی که بر سر یکی از سرشناس‌ترین شخصیت‌های ادبی ایران و جهان برپا شده‌است؛

مولانا، آری یا نه؟

صادق شیخی

دعوای شریعت و طریقت یک موضوع قدیمی است. اگرچه تاکنون شاید به میان عموم کشیده نشده و در حد یک مباحثه علمی بین عالمان این دو مکتب مانده باشد اما این روزها با انتشار یک خبر جنجالی، بخش قابل توجهی از جامعه توجهشان به این موضوع جلب شد و خیلی‌ها می‌خواهند بدانند که حق با کیست. درواقع این جدال بر سر راه‌های رسیدن به خدا است. شریعت می‌گوید احکام و قوانین الهی بهترین و مطمئن‌ترین راه برای رسیدن به حقیقت است و طریقت، به مسیرهای دیگری نیز قائل است. اگرچه در بین خود عرفا نیز اختلاف نظرهایی در این خصوص وجود دارد همانگونه که فقها نیز بصورت متفق‌القول، نگاه یکسانی به عرفان ندارند.

برای مثال، برخی از عرفا معتقدند پس از رسیدن به حقیقت، دیگر نیاز به عبادت نیست و می‌توان شریعت را کنار گذاشت اما برخی دیگر معتقدند عبادت، اصلی فراموش ناشدنی است. بسیاری امام خمینی(ره) را استوار بر همین اعتقاد دانسته و وی را عارفی شریعت‌مدار می‌خوانند.

قصه از کجا شروع شد؟!

اما این موضوع چگونه بین مردم درز کرد؟  ماجرا از جایی شروع شد که خبر ساخت فیلمی درباره مولانا و شمس تبریزی با حضور بازیگرانی چون شهاب حسینی و پارسا پیروزفر به سرعت در رسانه‌ها پیچید و جمعی از طلاب حوزه علمیه قم نیز از دو تن از مراجع تقلید خواستند نظر خود را نسبت به این اتفاق بیان کنند.

آیت‌الله نوری همدانی و مکارم شیرازی نیز در پاسخ این استفتا، صوفیه را فرقه‌ای ضاله خطاب کرده و مرتبط دانستن شمس و مولانا به این فرقه، ساخت این فیلم را جایز ندانستند و حتی آیت‌الله نوری همدانی این اقدام را حرام اعلام کرد.

وزیر ارشاد نیز در پاسخ به این واکنش‌ها گفت: به طور طبیعی مسیر استفتاء از مراجع تقلید مسیر کسب نظر آن‌هاست و طبعا این نظرات نیز قابل احترام است، اما قوانین کشور مسیر خود را طی می‌کند.

عباس صالحی تاکید کرد: درباره فیلم «مست عشق» چون ساخت آن در داخل ایران اتفاق نمی‌افتد، مسیری فیلم‌هایی که در داخل ساخته می‌شوند را طی نمی‌کند و طبعا این امکان برای بررسی فیلمنامه و سایر جزئیات آن در سازمان سینمایی فراهم نمی‌شود.

نظر رهبری و شهید مطهری درباره مولانا

رهبر انقلاب در دیدار با جمعی از شعرا در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۸۷ می فرمایند: « یک بخش مهمی  از شعر آئینی ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. و این هم یک دریای عظیمی است.  شعر مولوی را شما ببینید. اگر فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم و اگر آن را کسی یک قدری دوردست بداند، مثنوی، مثنوی؛ که خودش می‌گوید: و هو اصول اصول اصول الدین. »

آیت الله خامنه ای با اشاره به خاطره خود از شهید مطهری در ادامه می افزایند: « واقعاً اعتقاد من هم همین است. یک وقتی مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوی چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول اصول اصول الدین … ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیده‌ام همین است.»

مولوی هم آری هم نه

مرحوم آیت الله العظمی سید عزالدین حسینی زنجانی از مراجع عالیقدر شیعه ساکن مشهد بود که  به انصاف علمی شناخته می‌شد.

گفتار شیرین و کلام نافذ برخواسته از دانایی و حکمت، باعث شده بود علاوه بر طلاب، مردم عادی نیز پای درس ایشان در مسجد امام صادق(ع) مشهد بنشینند و تلمذ کنند.

یکی از ویژگی‌های آیت‌الله زنجانی علاقه به روشنگری و هدایت نسل جوان بود و از آنجا که تمایلات جوانان به مطالب مثنوی معنوی را شاهد بودند  به مثنوی و برگزاری جلسات مثنوی خوانی با رعایت اصل انصاف دینی و نگاهی برگرفته از مکتب اهل بیت تاکید ویژه‌ای داشتند.

حجت الاسلام والمسلمین وحید قنبری راد شاگرد و مسئول دفتر آیت الله زنجانی در مصاحبه‌ای با مجله آیه درخصوص توجه ایشان به مولانا گفته است: ایشان روش میانه‌ای در بحث فلسفه داشتند و می‌فرمودند من نه به شرط شیئ قم هستم نه به شرط لا ی مشهد هستم ، در بحث عرفان نیز اعتقاد به حرکت در مسیر اهل بیت داشتند و برخلاف برخی مکاتب که معتقد به گوشه‌نشینی بودند، اعتقاد داشتند روح انزوا در تعارض با تعالیم اسلام است و چیزی که باعث رشد می‌شود کار و تلاش و عمل به دستورات اخلاقی اهل بیت است.

از دیگر ویژگی‌های علمی استاد، تشویق طلاب به مثنوی خوانی است، زیرا معتقد بودند  فهمی را که مولوی از آیات قرآن داشته نظیر ندارد اما در عین حال حاوی مطالب انحرافی است که باید برای جوانان روشن شود. استاد با این توضیحات از مرحوم آیت‌الله مروارید اجازه گرفته بودند که شرح مثنوی را تدریس کنند.

مکتب مولانا با صوفیه متفاوت است

دکتر علیرضا قیامتی استاد برجسته دانشگاه فردوسی می‌گوید: مکتب مولانا مکتب عرفان اشراقی ایرانی و برگرفته از آموزه‌های ایرانی و تعالیم اسلامی است و مولانا این مکتب عرفانی را به اوج می‌رساند. عرفان اشراقی به نوعی ترکیبی میان عشق، باور و خردورزی است و با تصوف و صوفیه تفاوت دارد. در عرفان، عبادت با خداوند، عبادت عاشقانه است و عشق را در تصوف وارد می‌کند. به همین جهت نیز با تصوف زاهدانه کاملا متفاوت است. مثنوی و دیوان شمس مولانا، اوج شعر عارفانه ما است و او در مکتب عرفانی خود، نکاتی را مشخص و برجسته می‌کند که روی به اشراق و به باطن تکیه دارد. به همین خاطر ظاهرگرایی در نگاه مولانا وجود ندارد.

او معتقد است آنچه مولانا را در جهان ماندگار کرده، تلاشی است که به واسطه شعر گفتن برای هم‌بستگی کل بشریت انجام داده و به عرفان گرائیده و تاکید می‌کند: مولانا در مثنوی، عرفان را در خدمت آموزش می‌گیرد و تلاش می‌کند دریافت‌ها و کشف‌وشهودهای درونی خود را، به مخاطب عام و خاص منتقل کند. به همین خاطر، مثنوی جنبه تعلیمی و آموزشی مسائل عرفانی دارد. اما مولانا در دیوان شمس رها است و در آنجا غم دل خود و عاشقش را فریاد می‌کند. به همین جهت، کمتر شاعر و عارفی به اندازه مولانا توانسته‌است عشق را وارد عرفان کند. یکی دیگر از نمادهای عرفان او، وحدت وجودی او است. البته این وحدت وجودی در آثار ابن عربی به‌طور گسترده موجود است. جرقه وحدت وجود توسط بایزید بسطامی زده شده و مولانا آن را در شعر و غزلیات خود به اوج رسانده‌است. او بیان کرد خدا در وجود همه انسان‌ها است و درواقع همه ما روح خداوندی را در وجود خود داریم.

دکتر قیامتی در رابطه با دلایل اختلاف فقه و عرفان و اختلاف نظر علما در مورد مولانا تصریح می‌کند: درست است که ظاهرا ما احساس می‌کنیم که در ابتدا بین فقه و عرفان اختلاف بوده، که البته در دوره‌ای این اختلافات به طور دامنه‌دار بوده‌است، اما نگاه من این است که فقه تلاش می‌کند از یک راه به خداوند برسد و عرفان از راه دیگری، اما هدف هر دو مشترک و رسیدن به خداوند است. فقه با توجه به جزئیات و مسائل ظاهری، و عرفان با توجه به باطن، درون و کشف‌وشهود به خدا می‌رسد. فقها و عرفا، هردو مردان خدا هستند و در طول تاریخ، این اختلاف سلیقه‌ها بوده‌است و گاها این ظاهرگرایی‌ها باعث شده‌است بسیاری از عارفان آزاد مثل بایزید بسطامی یا سهروردی در اوج جوانی و با فتوای متعصبان اعدام شوند. البته خود مولانا نیز در دوره‌ای از جانب ظاهرگرایان دستگیر شده‌بود. به همین خاطر مولانا و دیگر عارفان، راه عرفان را از راه فقه گسترده‌تر، بهتر و شهودی‌تر می‌بینند و طبیعی است که به این راه علاقمند باشند.

او همچنین درخصوص اتفاقات اخیر می‌گوید: نظر من در مورد صحبت بزرگانی چون آیت الله مکارم شیرازی این است که آن‌ها تا حدودی تصوف و عرفان را یکی می‌دانند. درحالی که، اگر دقت کنیم، در بعضی فرقه‌های تصوف انحراف‌هایی بوده‌است که البته در هر گروه و فرقه‌ای در طول تاریخ ممکن است انحرافاتی به وجود آمده‌باشد، اما عرفان مولانا و عرفان اشراقی متفاوت با تصوف و صوفی‌گری است. در اینجا آن ریاضت‌های خاص و برداشت‌های غلط از دین و تعبیرهای عجیب از قرآن وجود ندارد. احساس من این‌ است که در برداشت از صوفیه و عرفان، تفکیکی صورت نگرفته‌است.

در بحثهای اخیر بویژه در جهان تشیع بین عرفا و فقها آشتی خاصی برقرار می‌شود. در این زمینه، حاج ملّاهادی سبزواری، فقیه و عارف بزرگوار، یا فدایی مازندرانی را داریم که در عین حال عارف بودن یک مجتهد است و اشعار عارفانه دارد. همچنین شیخ‌بهایی، فقیه و عارفی بزرگوار است و یا حبیب خراسانی، که دیوان او سراپا شور و اشتیاق است. در واقع خود مولانا نیز فقیه می‌شود و بعد به سمت عرفان می‌گراید. یعنی به قله‌های فقه می‌رسد و بعد عرفان را بهتر تشخیص می‌دهد. در دوره معاصر، علامه طباطبایی مجتهد و مفسر قرآن را داریم که شخص بزرگی در عالم تشیّع است. حتی در دیوان امام خمینی هم می‌توانیم این نشان را ببینیم که در اوج قله‌های تصوف، شعر عارفانه و عاشقانه دارند. من فکر می‌کنم این سفارش بسیاری از بزرگان ما در مورد فقه مولانا، نشان‌دهنده این است که او را منبع و سرچشمه معنویت و رسیدن به خداوند می‌دانستند.

image_print
718 پاسخ