لیلی گلستان از «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» می‌گوید؛

ما در ایران اصلا اخلاق حرفه‌ای نداریم

لیلی گلستان از مترجمین برجسته و شناخته شده کشور است که البته فعالیت در بخش ترجمه کتاب، تنها قسمتی از کارنامه موفق او را پر می‌کند. بدون شک اگر بخواهیم معرفی‌اش کنیم، پرداختن به همه جنبه‌های زندگی‌اش، در مجال این نوشتار نمی‌گنجد. کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اثر اوریانا فالاچی از جمله کتاب‌هایی است که با قلم شیوای این مترجم برای ایرانیان عرضه شده است. در این مطلب او با بیان روایتی از چگونگی ترجمه و انتشار این کتاب از دلخوری‌اش برای صوتی کردن این اثر بدون اطلاع می‌گوید.

دختری جوان و مترجمی ناشناسی بودم

به گزارش روزنامه «صبح امروز» این مترجم در گفت‌وگو با ایسنا با اشاره به نحوه ترجمه و انتشار کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشته اوریانا فالاچی گفت: من کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را در سال ۱۳۴۸ ترجمه کردم و انتشارات امیرکبیر هم که بزرگ‌ترین انتشارات آن زمان بود، قبول کرد که آن را (در سال ۱۳۴۹) چاپ کند و این برای من شانس خیلی بزرگی بود، برای این‌که دختری جوان و مترجم ناشناسی بودم و آن‌ها از این کتاب خوش‌شان آمده بود. ضمن این‌که در هنگام جنگ ویتنام و درست به‌موقع بود، البته که من متوجه این نبودم ولی انتشارات امیرکبیر به خوبی متوجه این موضوع بود.

او ادامه داد: آن‌ها برای من سنگ تمام گذاشتند، پوسترهای بزرگی درست کردند و تمام شهر پر از پوسترهای این کتاب بود، تمام کتابفروشی‌های روبه‌روی دانشگاه تهران در ویترین‌شان پوستر کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را نصب کرده بودند و در عرض دو، سه ماه با وجود تعداد تیراژ بالای آن زمان، این کتاب به چاپ سوم رسید. در همه جا سروصدا کرد و با استقبال و فروش عجیب و غریبی روبه‌رو شد، حتی روزنامه‌ها درباره‌اش نوشتند و من هول و خیلی خوشحال بودم.

جمع‌آوری تمام پوسترهای این کتاب از کتابفروشی‌ها

گلستان سپس به جمع شدن پوسترهای کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» از کتابفروشی‌ها توسط ساواک اشاره و بیان کرد: در همین زمان بود که نیکسون به ایران آمد و چون قرار بود از فرودگاه مهرآباد با ماشین به خیابان پاستور برود و از جلو دانشگاه تهران رد می‌شد، ساواک تمام پوسترهای این کتاب را از کتابفروشی‌ها جمع کرد تا نیکسون عکس فاجعه ویتنام را که خودش به راه انداخته بود، نبیند. همین مسئله هم به کتاب کمک کرد و فروش آن چندین برابر شد چون همه جا سروصدا کرد که ساواک پوسترهای کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را به خاطر آمدن نیکسون جمع کرده، البته وقتی نیکسون رفت، دوباره پوسترها گذاشته شدند.

او افزود: حالا ۵۰ سال است که این کتاب منتشر می‌شود ولی چون من یک مترجم ناشناش و جوان بودم و بلد نبودم که باید چه کار کنم، فقط برای یک‌بار و برای همیشه با من قرارداد بستند؛ یعنی عملا کتاب را از من خریدند و هر چه این کتاب بعد از آن و در این ۵۰ سال چاپ شده، من بابت آن پولی دریافت نکرده‌ام. البته که منفعت معنوی خیلی زیادی برای من داشت و راه را برای مترجم شدن من باز کرد و من اصلا به پولش فکر نکردم چون خیلی خیلی در مترجم شدن به من کمک کرد.

ظرافت حرفه‌ای به خرج نداند

لیلی گلستان با گله از اطلاع ندادن برای صوتی کردن ترجمه‌اش از کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اظهار کرد: وقتی انتشارات امیرکبیر مصادره شد، هیچ‌وقت از آن‌ها طلبی نکردم که بگویم این کتاب را به من پس بدهند ولی حالا که این کتاب را صوتی کرده‌اند، اولا که در قرارداد بنا به صوتی شدن نبوده، اما کتاب برای آن‌هاست و هر کار که دوست دارند با آن می‌کنند، مهم نیست ولی یک ظرافت حرفه‌ای به خرج می‌دادند و زنگی به من می‌زدند و می‌گفتند «خانم گلستان، خبر خوش! ما داریم این کتاب را صوتی می‌کنیم»، من هم می‌گفتم «مبارک‌تون باشه، اگر آماده‌ شد، دو تا سی‌دی هم برای من بفرستید من خوشحال شم»؛ اما هیچ‌کدام از این کارها را نکردند و به من خبر هم ندادند و حالا این کتاب صوتی توسط نوین کتاب گویا به طرز خوبی خوانده و منتشر شده، همه چیز عالی است اما ظرفت حرفه‌ای به خرج ندادند و من از این موضوع دلخورم.

این مترجم در پاسخ به این سوال که آیا کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» همان کتابی‌ است که قبلا در روایتی از زندگی خود گفته بود به واسطه انتشار آن، دخترهای جوان با دیدن پدرش (ابراهیم گلستان) او را «بابای لیلی گلستان» خطاب می‌کردند، گفت: بله، برای همین کتاب بود چون خیلی سروصدا کرد. من بعد از آن کتاب‌های دیگری (بیش از ۳۰ تا) ترجمه کردم. اولین‌بار بود که برای یک کتاب پوستر درست کردند؛ پوسترهای خیلی بزرگی که تمام ویترین‌های کتابفروشی‌ها را گرفته بود و من وقتی می‌دیدیم کیف می‌کردم.

ماجرای علاقه لیلی به ترجمه «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»

لیلی گلستان ماجرای علاقه خود به ترجمه «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را نیز چنین بیان کرد: من نقد این کتاب را در یک مجله فرانسوی خواندم و چون همیشه خیلی عاشق خبرنگاری و همچنین اوریانا فالاچی بودم، وقتی باخبر شدم چنین کتابی منتشر شده، دلم می‌خواست آن را ترجمه کنم و وقتی آن را خواندم، آن‌قدر دوستش داشتم که حیفم آمد بقیه آن را نخوانند، می‌خواستم بقیه هم در این خوشی با من سهیم باشند که سهیم هم شدند.

لااقل به من خبر بدهید، خودم هم گوش کنم

او در پایان گفت که بسیار زیاد پیش‌ آمده ترجمه‌هایش بدون اطلاعش خوانده شوند و گفت: ولی من اصلا به این موضوع اهمیت نمی‌دهم چون فکر می‌کنم هر چه بیشتر شنیده و خوانده شوند، بهتر است. هر چند که ما در ایران اصلا اخلاق حرفه‌ای نداریم؛ یک روز رادیو را باز کردم، متوجه شدم در حال خواندن بخش سوم «شبی از شب‌های زمستان» با ترجمه من هستند، از من یا ناشر اجازه‌ای نگرفته بودند اما من اعتراضی نکردم فقط مطلبی در روزنامه نوشتم مبنی بر این‌که لااقل به من خبر بدهید، خودم هم گوش کنم و کیف کنم. اصلا حرفه‌ای نیستند، من که پولی نخواستم، فقط خواستم ظرافت داشته باشند.

شایان ذکر است نسخه صوتی «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» با ترجمه لیلی گلستان به تازگی با صدای شهین نجف‌زاده منتشر شده است.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *