حکایت «صبح امروز» از احیای مجدد خانواده‌ای که در اسماعیل‌‌آباد تکد‌ی‌گری می‌کردند؛

 راه هموار نیست، ولی می‌توانم

حمیده طاهری

رنج و محنت مشهد از زخم کهنه اعتیاد موضوعی گریبان‌گیری‌است که سال‌هاست مردم به ویژه ساکنان حاشیه شهر با این بلای خانمان‌سوز دست‌وپنجه نرم می‌کنند. اعتیاد یا بهتر بگویم این غول بی‌شاخ و دمُ زندگی افراد را با چالش‌های جدی و گاهی جبران‌ناپذیری مواجه کرده است، آیا اراده فرد می‌تواند در مبارزه با غول اعتیاد پیروز شود؟

به گزارش روزنامه «صبح امروز» بعد از انتشار گزارش «من گمشده‌ام مرا مجویید» به سراغ فردی رفتم که از تکدی‌گری در اسماعیل‌‌آباد و اعتیاد خود و همسرش برایم سخن گفت، آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح مصاحبه با هایده ۳۶ ساله‌ای است که به همراه همسر و دو فرزند دخترش تقریباً دو سالی می‌شود که با معنای واقعی زندگی آشنا شده‌اند:

پرده‌ اول؛ با مرگ پدرم آزارهای مادر شروع شد

فرزند پنجم خانواده‌‌ام و در یکی از روستاهای فاروج به دنیا آمده‌ام، تقریباً ۱۷ ساله بودم که پدرم فوت کرد و تمام بدبختی‌هایم از همان روز کذایی شروع شد. وقتی پدرم رفت انگار در یک لحظه تمام پشت و پناهم را از دست دادم.

 

فشارهای زیاد منجر شد تا در دام اعتیاد بیافتم، گاهی اوقات مادرم تریاک می‌کشید منم بخاطر اینکه توان کار داشته باشم از تریاک‌های مادرم برمی‌داشتم و مصرف می‌کردم. زمانی هم که مریض می‌شدیم مادرم ما را دکتر نمی‌برد و می‌گفت چندتا دود بزنید خوب می‌شوید!

 

در ۲۰ سالگی نامزد کردم، اما بعد از پنج سال به علت اختلاف‌های خانوادگی جدا شدم و روند طلاق گرفتنم دو سال زمان برد. بعد از طلاق آزار و اذیت‌های مادرم شروع شد با وجود اینکه تمام کارهای خانه و رسیدگی به حیوانات را انجام می‌دادم همیشه توهین و تحقیر می‌شدم و مانند یک خدمتکار کار می‌کردم.

پرده دوم؛ دوبار اقدام به خودکشی کردم

به قدری تحت فشار بودم که یک‌بار «سم» در چشمانم ریختم که کور شوم تا دیگر هیچ‌چیزی نبینم، یک‌بار هم حجم زیادی از تریاک را خوردم تا خلاص شوم، اما زنده ماندم. با اینکه وضع مالی خانواده من خوب بود، اما می‌خواستند با فردی ازدواج کنم که به آن‌ها هم پولی برسد، اما چون با «اسحاق» ازدواج کردم و شغلش کارگری بود به او اهانت می‌کردند. جانم به جان اسحاق وصل است و زمانی که به شوهرم توهین می‌کردند انگار که کارد بر استخوانم می‌زدنند، خیلی دوران سخت و مشقت‌باری بود، در آن سال‌ها مادرم حتی یک جفت جوراب برایم نگرفت و فقط از من کار می‌کشید.

پرده سوم؛ برای فرار از فشارها در دام اعتیاد افتادم

فشارهای زیاد منجر شد تا در دام اعتیاد بیافتم، گاهی اوقات مادرم تریاک می‌کشید منم بخاطر اینکه توان کار داشته باشم از تریاک‌های مادرم بر می‌داشتم و مصرف می‌کردم. زمانی که مریض می‌شدیم مادرم ما را دکتر نمی‌برد و می‌گفت چندتا دود بزنید خوب می‌شوید.

 

دغدغه و ناراحتی امروزم کار سنگین شوهرم، اسحاق ۶۵ ساله‌ست و کار در میدان‌بار توانش را بریده، تا آبان‌ماه باید خانه را خالی کنیم، اما نمی‌دانم با ۴۵۰ هزار تومانی که از بهزیستی ماهانه کمک می‌گیریم چطوری‌ می‌توانیم خانه‌ای را اجاره یا رهن کنیم

 

زمانی که با اسحاق سر خانه خودمان رفتیم گرفتار اعتیاد بودیم و شیره مصرف می‌کردیم. یک روز به من گفت: «هایده همین امشب برو مقداری کریستال بگیر با شیره مخلوط کنم و بکشم تا جان بگیرم و بتوانم کار کنم»، قرار بود یک‌بار مصرف کنیم، اما به خودمان که آمدیم دیدیم کریستالی شده‌ایم.

پرده چهارم؛ تکدی‌گری در الماس شرق

روزها گذشت تا اینکه از طبرسی به اسماعیل‌آباد نقل مکان کردیم و تمام اثاثیه را برای مصرف مواد فروختیم و با بچه‌هایم در الماس شرق تکدی‌گری می‌کردم. یک شب که اسحاق از میدان‌بار برمی‌گشت گرفتنش و به کمپ بردند، وقتی دیدم چند روزی از شوهرم خبری نیست به مدرسه دختر بزرگم رفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم. از طرف مدرسه برنج، گوشت، خواروبار و… به ما دادند، اما با وجود اینکه بچه‌هایم چیزی برای خوردن نداشتند همه را به ۱۰۰هزارتومان فروختم و کریستال خریدم، بخاطر این‌کار همیشه خودم را نفرین می‌کنم.

 

یک روز به خودم گفتم بس کن هایده تا کجا می‌خواهی پیش بروی؟ همان زمان تصمیم گرفتم ترک کنم و خودم را به کمپ معرفی کردم، زمانی که کمپ بودم دخترانم را به بهزیستی بردند. بعد از اینکه سه ماه در کمپ بودم با کمک خانم خیری، خانواده‌ام دور هم جمع شدند. برایمان خانه و زندگی درست کردند، دو سال است که پاکم حتی متادون را هم کنار گذاشته‌ام.

پرده پنجم؛ می‌توان اعتیاد را شکست داد

دلم می‌خواهد به کسانی که گرفتار اعتیاد هستند بگویم که با امید و توکل به خدا اگر اراده کنند می‌توانند به زندگی باز گردند، خدا رو شکر می‌کنم که با وجود تمام روزهای سخت امروز فرزندانم سالم هستند و سایه همسرم بالای سرم است، اما یکی از مشکلاتمان کار سنگین شوهرم است. اسحاق ۶۵ ساله ‌است و کار میدان توانش را بریده، تا آبان‌ماه باید خانه را خالی کنیم، اما نمی‌دانم با ۴۵۰هزار تومانی که ماهانه از بهزیستی  می‌گیریم چطوری می‌توانیم خانه‌ای را اجاره یا رهن کنیم، امیدوارم مسئولان حواسشان به افرادی مانند ما باشد و حمایتمان کنند.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *