دریاچه گروندل

جواد لگزیان

“طوفان می‌آید. موج‌ها بالا می‌آیند. از یک طرف به طرف دیگر پرتاب می‌شوم. جان از روی تخته کج می‌شود و در آب می‌افتد. دستش را از آب بیرون می‌آورد. فریاد می‌زند: «کمک! دارم غرق می‌شوم!». بلا فریاد می‌زند: «کوسه، آنجا کوسه هست!». داد می‌زنم: «کوسه! مراقب باش!». بلا فریاد می‌زند: «ما باید نجاتش بدهیم!». همسرم می‌گوید: «شما باید مراقب لیلی باشید!». جان فریاد می‌زند: «کمک!». بلا فریاد می‌زند: «زود باش! کوسه‌ها!». جان را با تمام توان می‌کشد. جان محکم ملحفۀ کتان را می‌گیرد. سعی می‌کند خودش را از ملحفه بالا بکشد، اما ملحفه درمی‌رود و او دوباره توی آب سر می‌خورد.”

جان، بلا و لیلی تابستان را همراه پدر و مادرشان در رفاه و آسایش درکنارِ دریاچۀ گروندل سپری می‌کنند. هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌داند که زندگی چه چالش‌هایی را برایشان تدارک دیده است. اگر می‌دانستند، کارهایشان را سریع‌تر پیش می‌بردند…

“راهمان را به سمت دریاچۀ توپلیتز کج می‌کنیم. از گنج‌های بزرگی که در دریاچۀ توپلیتز تخمین زده شده تعریف می‌کنم و از عملیات جست‌وجوی گنج. جان می‌گوید: «کدام گنج؟» می‌گویم: «یک عالمه پول و جواهرات توی چند صندوقچه» جان می‌گوید: «توی صندوقچه؟ مثل آن‌هایی که دزدان دریایی دارند؟» می‌گویم: «بله!»”

کتاب “دریاچه گروندل” به قلم گوستاو ارنست، نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس اتریشی با ترجمه لیلا بختیاری را انتشارات تیسا در 128 صفحه رهسپار بازار کتاب کرده است.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *