دستهای لرزان استاد و میهمان 15 ساله
دوست دارم به عقب برگردم و با چشمانی نیمه باز خاطرات خوش و زیبای نوجوانیام را به یاد آورم. سالهای دهه چهل بود و من نوجوان و داشتن ته صدایی و اعتماد به نفسی و تقلید از خواندن خوانندگان کوچه و بازاری همه دغدغهمان بود. آن زمان پدر برای ما پنج برادر و خواهر یک […]