دریاچه گروندل
جواد لگزیان “طوفان میآید. موجها بالا میآیند. از یک طرف به طرف دیگر پرتاب میشوم. جان از روی تخته کج میشود و در آب میافتد. دستش را از آب بیرون میآورد. فریاد میزند: «کمک! دارم غرق میشوم!». بلا فریاد میزند: «کوسه، آنجا کوسه هست!». داد میزنم: «کوسه! مراقب باش!». بلا فریاد میزند: «ما باید نجاتش […]