خانواده معلولین در خطر فروپاشی
با باز شدن درب کلاس نگاهِ مهربانشان به سمت من چرخید، با لبخندهایی زیبا و با لحنی شیرین سلام کردند. امیرعلی سرش را روی میز گذاشت و به نوشتن مشقهایش ادامه داد. معلم از او خواست که از روی نوشتهاش بخواند. امیر علی با خجالت گفت آآآش. انگشتانش به سختی مداد را در دست گرفته […]
