گفت و گوی صبح امروز با چند غسال:

ایستگاه آخر

مرگ به‌عنوان دروازه ورود انسان به عالم آخرت، با مسائل و احکامی همراه است که از سویی، تکلیف بازماندگان و از سویی تکریم و آرامش رفتگان است که تغسیل یکی از این احکام است.

 

آرامستان‌ها آخرین میعادگاه است، اما برای غسال‌های آن جای دیگری است. آنها به گریه و شیون‌ها خو کرده‌ و خاطراتتلخشان جزیی از زندگی آن‌هاست.

گوشه ای از این شهر پر‌هیاهو عده ای به شغلی مشغولند که امروز یا فردا، میزبان تک تک ما و شریک حزن و اشک بازماندگانمان می شوند تا جسمی را مهیای سفر به دیار باقی کنند.

امروزه عمده وظایف یک مرده در زمینه های مختلف به خادمان آرامستان ها سپرده می شود و همچنین بخشی از مسائل تطهیر به افرادی سپرده می شود که نام آنها غسال است.

روایت از کار در غسالخانه، حکایت سختی و مشقت است، اما زندگی یک غسال می تواند آنقدر پاک و بی آلایش باشد که حتی به مرگ هم طعنه بزند؛ هرچند که در جامعه امروزی ما هر کسی قادر به انجام این کار ارزشمند نمی باشد و قالب افرادی که به این شغل می پردازند به‌دلیل نبودن فرهنگ درست در جامعه و خانواده هایشان، با مشکلات زیادی مواجه می شوند؛ لذا باید بدانیم که غسال ها علاوه بر کار سخت و زیانبار، وظیفه سنگینی را بر دوش می کشند و اگر در غسل و کفن و برنامه های فرد مرده خدای ناکرده از لحاظ شرعی دقت لازم را نداشته باشند مدیون مرده می شوند.

صدای جیغ، فریاد، عجز و ناله لحظه‌ای قطع نمی‌شود. به چهره غمبار خانواده هایی که عزیزان‌شان را از دست داده‌اند، نگاه می‌کنم. همه جا را رنگ سیاه گرفته اما پرنده‌ها کماکان بر شاخه درختان خشک آواز می‌خوانند؛ شاید سمفونی مرگ.

صدای بلند جمعیتِ لا اله الا الله گویان بیشتر می‌شود. دری در آن انتها باز می‌شود و جنازه را تحویل می‌گیرد و جمعیت پشت در ضجه می‌زنند. هوا گرم بود اما گویی در اینجا هوا منفی بی‌نهایت است؛ سرمایی که آرام آرام از پاهایت بالا می‌رود و به نفس‌هایت می‌رسد. بوی سدر و کافور پراکنده در هوا، هوش را از سرت می‌پراند و برق را از چشم‌هایت می‌گیرد. سنگ‌های خاکستری کف و دیوارها به هم پیوند می‌خورد و فضای دور و نزدیک به هم می‌آمیزد. اینجا پایان بی آغاز است.

در بهشت زهرا گویی هیچ مکانی به اندازه غسالخانه وحشت‌آور نیست. با خودم فکر می‌کنم چه خوب که به جای واژه غسالخانه نوشته شده است «اتاق تطهیر». نزدیک‌تر می‌شوم. واکنش آدم‌ها در مواجه با غسالان یا تطهیرکنندگان متفاوت است، عده‌ای کارشان را بر ترازوی دین و ایمان و ثواب می‌سنجند و برخی از آن‌ها می‌ترسند و دوری می‌کنند.

مدت‌ها بود که منتظر فرصتی بودم تا مصاحبه‌ای داشته باشم با افراد دارای شغل‌هایی که هم هستند و هم نیستند. هستند از این لحاظ که توی زبان عامه می‌چرخند، اما نیستند چرا‌که در اطرافمان کمتر از این افراد می‌بینیم. غسال یا همان مرده‌شور نمونه بارزی از این شغل‌هاست.

«ملیحه» غسال 21 ساله مي‌گوید که از 19 سالگی و با میل و علاقه وارد ‌اين شغل شده است . او مي‌گوید که تا به حال در بهشت رضا خاطره تلخی نداشته و با اشتیاق شغلش را دنبال مي‌کند. او از نگاه‌های جامعه به شغلش ناراحت است و مي‌گوید جامعه باید پذیرش بهتری نسبت به‌اين شغل داشته باشد.

تطهیر مردگان؛ پیش شرط ازدواج من با رضا

ملیحه بیان می‌کند: یکی از پیش شرط‌های من برای ازدواج با رضا انجام تغسیل بود و جالب‌تر اینکه رضا از این شرط من استقبال کرده و اکنون هردو سال‌هاست به عنوان غسال مشغول به کار هستیم.

او از نگاه سنگین اطرافیانش به شغل او و گذاشتن لقب مرده‌شوری بر امثال او گلایه‌مند است و ابراز می‌کند: این شغل بر حسب وظیفه شرعی تا حدودی برای خانواده من و همسرم جا افتاده و طبیعی بوده اما هنوزم در جامعه افرادی حضور دارند که از ارتباط با هم شغلان من طفره رفته و از ما فراری هستند.

خیاط دیگر غسال بهشت رضا بوده که با ما سخن می‌گوید: غسالی شغل باارزشی است و مرا از گناه دور می کند و بیشتر بیاد آخرت می اندازد. برای من شستن اموات ترسی ندارد و اگر قرار بود دوباره شغلی را انتخاب کنم همین شغل را انتخاب می کردم.

از همان روزهای کودکی دوستدار غسالی بودم

او با حدود 35 سال سن بیان میکند: از روزهای کودکی دنبال تجربه کار در غسال خانه و انجام عمل کفن و دفن بوده و از همان روزها با مخالفت خانواده روبرو شدم اما با گذشت زمان این شغل برای خانواده خود و همسرم طبیعی شد.

خیاط می‌گوید: کار با اموات ترس ندارد چرا که این جسمی که درزیر دستان و بر روی تخته در حال شست و شو هستیم قادر به آسیب زدن به ما نبوده و زنده‌ها تنها می‌توانند به ما آسیب برسانند.

راننده مرا از ماشین پیاده کرد

خیاط با صورتی بی آلایش ادامه می‌دهد: برای بسیاری از همکارانم اتفاقات تلخی در جامعه رخ داده به طور مثال گاهی مارا به بهانه بدیمنی در مراسمات عروسی دعوت نکرده و یا شاید اتفاق تلخ‌تری که هنوز به یاد دارم این است که هنگامی که به عنوان مسافر سوار تاکسی شدم و راننده متوجه شغلم شد خیلی سریع در کناری توقف کرده و مرا از ماشین پیاده کرد.

محمد نیز غساله29 ساله دیگری است که شستن اجساد ناقص و یا سوخته را کار دشواری دانست و تصریح می‌کند: این کار در روحیه ام تأثیر بدی دارد؛ وقتی جنازه جوانی زیر دستم می آید تا غسلش دهم، دلم خیلی می سوزد و اشکم سرازیر می‌شود.

چرا از من بدشان می‌آید

وی ادامه می‌دهد: وقتی یکی از آشنایانم را می شویم، یاد حرف هایی می افتم که موقع زنده بودنشان با آنها می زدم که از من می خواستند آنها را بشورم، اما اطرافیانم نسبت به من و شغلم احساس خوبی ندارند و ارتباط مان با آنها بسیار کم شده. من از این موضوع بسیار ناراحتم، کسی نیست که از آنها بپرسد که آیا من کار اشتباهی می کنم که از من بدشان می آید؟

هواگرم است؛ اما عرق پیشانی‌ و دست‌های یخ زده‌ام حکایت از ترس دارد نه سرمای هوا. بوی ماندگی جنازه مرا پرت می‌کند به این فکر که همه ما مسافریم. مسافرانی که دیر یا زود نه با چمدانی بر دست بلکه با آنچه که از خوبی و بدی در این جهان کرده‌ایم، به سفری دور و دراز خواهیم رفت.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *