میخ نقاش آلمانی بر اشعار حافظ!

وارد موزه بزرگ خراسان شدم و مستقیم به طبقه‌‌ منفی دو رفتم. به محض باز شدن درب آسانسور با تابلوی «کرنش به حافظ»مواجه شدم. واقعا چه اسم با مسمایی. تعریف نمایشگاه را بسیار شنیده بودم. در زمان افتتاحیه هر دوست و آشنایی دیدنش را توصیه می‌کرد.

روبه‌روی نقاشی اول، سرم را چندباری کج و راست کردم تا شاید بتوانم بفهمم چه اتفاقی در تابلو افتاده است، یا حتی ربط کمی بین نقاشی و حافظ بیابم‌! شک کردم شاید طبقه را اشتباه آمده‌ام.وقتی مطمئن شدم آدرس درست است با فاجعه‌ای عظیم رو‌به‌رو شدم،سواد پایین خودم در زمینه‌ هنر. نمی‌توانستم درک کنم چه ربطی بین حافظ و نقاشی‌ها برقرار است. برای همین به سراغ یک اهل فن رفتم تا شاید بتوانم جواب سوالاتم را بگیرم.

استاد «عباس شهسوار»، نامی آشنا بین هنرمندان کشور به ویژه نقاشان است.او از اساتید زبده و ماهر در نقاشی است که در طول فعالیتش سابقه‌ برگزاری چندین نمایشگاه بین سال‌های 90 تا 95،دریافت چندین جایزه و دیپلم افتخار، نصب دائم اثر در مقبره‌ عطار نیشابوری و تدریس در دانشگاه را دارد. به سختی او را پیدا کردم، اما گپی بسیار ارزشمند با او داشتم.

*هیچ ارتباطی میان نقاشیها و حافظ نیست!

اگر همین آثار را یک نقاش تازه فارغ‌التحصیل ارائه می‌کرد با موج منفی و ترور شخصیتی مواجه می‌شد. تمام مشهد یکپارچه او را به باد انتقاد می‌گرفتند. چه رابطه‌ای میان نقاشی‌ها و حافظ میتوان یافت که تا این اندازه این نمایشگاه مورد تایید اساتید قرار گرفته است؟

شهسوار سوالم را اینگونه پاسخ داد: هیچ ربطی ندارند!ما صرفا هیجان زده‌ایم. درواقع ما نسبت به هیجان یک فرد خارجی که نسبت به حافظ هیجان زده شده است هیجان زده‌ایم! ما در این نمایشگاه با آثار آبستره(هنر انتزاعی) که با تفکر آلمانی خلق شده‌اند مواجه‌ایم. ما هنوز خودمان درک درستی از حافظ نداریم، چه برسد به آقای اوکر که ترجمه‌ غزلیات را خوانده است. برای مثال شعر معروف لورکا با نام «ساعت پنج عصر»، اگر من بخواهم این شعر را نقاشی کنم هیچ‌گاه موفق نخواهم بود،چراکه من تا به‌حال مراسم گاوبازی را از نزدیک ندیده‌ام و نمیتوانم درک درستی از اتفاقات آن داشته باشم. بدون شک گاوی که من بر تابلو می‌کشم همان گاو شیرده‌ای‌ است که در روستاهای سرزمین خودم دیده‌ام.و این برای یک اسپانیایی بی‌معناست. من یک ایرانی‌ هستم که شعر او را با ترجمه شاملو خوانده‌ام‌، درواقع ما با شاملویی روبه‌رو هستیم که شعر لوراکا را سروده. پس به واسطه‌ عدم شناخت مستقیم من از او، درک من از شعر لورکا درک ناقصی است. همین اتفاق برای آقای اوکر هم پیش آمد. عدم درک درست نسبت حافظ باعث شده تا او آثاری را با توجه به مکان و سبک هنری‌ که با آن بزرگ شده است نقاشی کند و این برای ما ایرانیان کاملا بیمعناست.

او ادامه داد: فرض کنید یک برگزار کننده نمایشگاه مرا به عنوان یک نقاش انتخاب کند و بخواهد من در اسپانیا یک نمایشگاه در مورد شعر لورکا بگذارم،واقعا امکان پذیر نیست. چون من اصلا تصوری از او و فضای حاکم بر زندگی لورکا ندارم.

این نمایشگاه نه تنها کمکی به ما نکرد،بلکه مخرب هم بود!

استاد شهسوار معتقد است نمایشگاه آقای اوکر نه تنها کمکی به ما نمی‌کند، بلکه مخرب هم هست.

او با یک مثال جالب این مسئله را توضیح داده و گفت: تصور کنید یک دانش‌آموز هنرستانی این آثار را ببیند! چه چیزی می‌تواند برداشت کند؟ اگر به این دانش‌آموز هنرستانی بگوییم که این تصویر شعری‌ است از سنایی یا مولوی چه فرقی می‌کند؟ یا اگر بگو‌ییم این شعر از شاملو است چه تفاوتی برای او دارد؟ این اشتباه در درجه اول به برگزارکننده این نمایشگاه برمی‌گردد. آیا او نمی‌دانسته که این آثار با فرهنگ آلمانی سازگار است؟ آیا این آثاربیشتر با یک بعد از ظهر پاییزی در دوسلدورف(زادگاه گونتر اوکر) سازگار نیست؟ کجای این نقاشی‌ها با حافظ در ارتباط است؟حافظ وقتی شعری مانند:«بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین» را سروده است،کاملا این اتفاق را لمس کرده. او واقعا لب جوی بوده وقتی این شعر را نوشته. اما آیا آقای اوکر این موضوع را فهمیده است؟ یا اگر فهمیده در نقاشی‌اش به آن پرداخته است؟

نقاشی‌ها برای یک ایرانی بی معناست!

شهسوار حال و هوای نقاشی‌های اوکر را غربیه با فضای ذهنی یک ایرانی از حافظ توصیف کرد و ادامه داد: واقعیت این است که نقاشیهای او برای من در ایران هنر انتزاعی محسوب می‌شود،اما برای یک آلمانی هم هنری انتزاعی‌ است؟ خیر! چون یک آلمانی در درجه اول درگیر محتواست و او با نوشته‌هایی روی اثر مواجه می‌شود که ترجمه شعرهای حافظ است. برای او همین کافیست تا با نقاشی و حافظ ارتباط برقرار کند. چون او تصوری از حافظ و عمق افکار او ندارد و همین موضوع باعث پذیرش راحت‌تر تابلو می‌شود.

اصلا چرا باید در مورد اشعار حافظ از میخ استفاده شود؟ تمام کتاب حافظ را هم بخوانیم صحبتی از میخ نشده!چرا انتخاب مدیای میخ درغزلیات حافظ برای قسمتی از آثار نمایشگاه انتخاب شده است؟ چیزی جز هیجان زد‌گی است؟آیا سردمداران هنر انتزاعی  به این شکل به آن کرده‌اند؟ جواب نه است! ما در نقاشی‌های کاندینسکی ریشه می‌بینیم، در آثار رودکو فلسفه می‌بینیم، تابلوهای آن‌ها صرفا هیجان زد‌گی نیست! آن‌ها هیجان‌زد‌‌گی‌هایشان را در جوانی تمام کرده‌اند. یکی از مهمترین خصوصیات هنر انتزاعی خلق اثر درابعاد بسیار بزرگ است(که این نه به عنوان یک قانون، اما عنصری مهم است). اگر ما در این نقاشی‌ها با هنر انتزاعی رو‌به‌رو هستیم چرا هیچ تابلویی با ابعاد حداقل سه متر در سه متر نمی‌بینیم؟

به عقیده من اگر آقای اوکر این آثار را بدون ذکر نامی از حافظ، و صرفا برای ادای احترام به ایرانیان به موزه تقدیم می‌‌‌‌کرد بسیار قابل توجه‌تر بود.

برگزارکننده ناآگاه است!

او با اشاره به تجربه‌های مشابه در ایران، اضافه کرد: سال‌ها پیش «گرهارد ریشتر» نمایشگاهی از آثارش را با سبک اتنزاعی در موزه معاصر تهران به نمایش گذاشت. اما نمایشگاه‌گردان، سیر تکامل هنر او را هم مد نظر داشت!در نمایشگاه ابتدا با نقاشی جوانی‌های او مواجه می‌شدیم، سپس با جلو رفتن میتوانستیم درک درستی از اینکه چرا او برای خلق نقاشی به هنر انتزاعیرو آورده داشته باشیم. هوشمندی برگزارکننده باعث شد تا ما با کمال میل هنر و حضور او را بپذیریم. اما در این نمایشگاه چه؟!آیا هیچ نشانه‌ای از اینکه چرا این نقاشی به این سبک کشیده شده‌اند وجود دارد؟ اصلا آیا نوشته‌ای وجود داشت که ما در صورت عدم دسترسی به اینترنت با آقای اوکر آشنا شویم؟

چیزی در این نقاشی‌ها یافت نمی‌شود

پرسیدم ما در این نقاشی‌ها باید دنبال چه چیزی باشیم؟که در جواب گفت: هیچ‌چیز!خودتان را خسته نکنید! شما چیزی در این نقاشی‌ها نمی‌یابید و این مشکل آقای اوکر نیست،این مشکل از نمایشگاه‌گردان است. او عملا نقاش را کُشته. شما چیزی در این آثار پیدا نمی‌کنید به واسطه اینکه برگزارکننده اولین اشتباهش را زمانی انجام داد که بدون هیچ مقدمه‌ای مخاطب را با انتزاعی‌ترین نقاشی آشنا می‌کند. اگر این نمایشگاه در آلمان به نمایش دربیاید مفهوم راحت‌تر ارائه میشود. یک فرد آلمانی جنگ جهانی را بهتر از ما می‌شناسد، می‌داند وقتی از میخ استفاده شده، معنای آن مهر و موم کردن خانه به هدف زنده ماندن بوده و نمادی از درد است.اما برای ما هم همین معنا را دارد؟

نقاشی‌ها در حد یک ژوژمان و اتود هستند

البته استاد شهسوار، «اوکر» را در آلمان فردی شناخته‌شده و نقاشی بزرگ می‌داند اما معتقد استآثاری که او برای این نمایشگاه فرستاده در حد یک اتود هستند، یا نهایتا ژوژمان یک دانشجوی ترم اول. در همین رابطه از او پرسیدم اینکه اساتید مشهد از نمایشگاه استقبال کرده‌اند چه معنایی میتواند داشته باشد؟آیا می‌تواند در اثر ترس از زیر سوال رفتن خودشان باشد؟که توضیح داد: من نمی‌توانم به این سوال پاسخ دهم،اما بگذارید طور دیگری جواب سوال شما را بدهم.اساتید در مشهد به دو دسته تقسیم میشوند،سنت گراها و نوگراها. متاسفانه قسمت عمده هنر در دستان سنتگراهاست. اما در موج نوگرا انتقاد، جایگاه مهمی دارد. آن‌ها در مواجه شدن با یک اثر هنری می‌پرسند چرا! چرا باید این خط اینجا باشد؟ چرا از فلان رنگ در تابلو استفاده شده است؟این‌ها نسل سازنده‌ای هستند که اگر فضا برایشان فراهم شود دیگر شاهد استقبال این‌چنینی از یک نمایشگاه نخواهیم بود و دیگر هر برگزارکننده‌ای اجازه برپایی نمایشگاه‌هایی از این دست را به خود نمی‌دهد.

 سخنی با مخاطب

بعد از صحبت با «عباس شهوار» بیشتر مطمئن شدم که این خانه از پای‌بست ویران است. پایه‌های هنر ایران نیاز به تغییری موثر و اصولی دارد. به عقیده من ایران اعتماد به نفس هنری خود را از دست داده است و نیاز به درمان دارد.

رائین امان الهی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *