نگفتمت که به پایان قصه نزدیکم؟

چهار سال پیش شماره تلفنش را از یکی از شاعران جوان مشهد(مهدی آخرتی) که دوست صمیمی­اش بود، گرفتم. مهدی می­گفت شعرش خوب است و خوب­تر از آن شخصیتی دارد که همیشه متواضع و صبور است. با او تماس گرفتم و در دفتر خبرگزاری قراری گذاشتیم و سر ساعت آمد. در همان اولین گفت­وگو دوست شدیم و از او خواستم کتاب شعری به من معرفی کند. یادم می­آید گفت: «از من نخواهید کتابی به شما معرفی کنم چون اخیرا کتاب­های قدیمی می­خوانم که خیلی طرفداری ندارد». خواستم حتی اگر قدیمی است، کتابی معرفی کند و گفت: «توصیه می­کنم دیوان طالب آملی را بخوانید. واقعا زیبا و خواندنی است». اتفاقا نسخه­ای قدیمی از همان کتاب در کتابخانه پدرم موجود بود و به او گفتم از آن نسخه­ای دارم. خندید و گفت: «حاضرم به قیمت خوبی از شما خریداری کنم.» لبخندش هنوز در خاطرم مانده. همین چند روز پیش در یکی از کتاب­فروشی­های مشهد بعد از چند سال دیدمش، با همان لبخند متواضع و همان چهره­گشاده. صحبت کردیم و دقیقه­ای بعد هر دو لای­ قفسه­های کتاب گم شدیم.

 

یک خبر تلخ و سرد!

شب گذشته خبری از یکی از شاعران به دستم رسید. رضا عابدین­زاده در تلگرام از من پرسیده بود: «خبر ایمان بخشایشی درست است؟» منظورش را نفهمیدم اما دقیقه­ای بعد وسط خبرها چیزی به چشمم خورد که در یک لحظه چشم­هایم را بی­رحمانه به خود متوجه کرد. مرتضی حمیدزاده شاعر جوان مشهدی در پستی تلگرامی نوشته بود: «متاسفانه خبردار شدم، امروز ایمان بخشایشی از شاعران خوب خراسان و از اعضای سابق تیم «اقیانوس بهشت»، به علت سانحه رانندگی فوت کرد، این واقعه تلخ را به همه شاعران و اهل ادب تسلیت می­گویم». منظور رضا عابدین­زاده را فهمیدم اما دوست داشتم خبر درست نباشد. با مهدی تماس گرفتم و صدایش گرفته بود. در یک جمله فقط گفت: «بله، ایمان رفت».

باید چیزی می­نوشتم اما چیزی جز چند بیت از شعرهایش و لبخندی که همیشه برلب داشت به ذهنم نرسید. پیام­های تسلیت به سرعت در فضای مجازی می­چرخید و عکس­ پروفایل­های دوستانش یکی یکی عوض می­شد. همه «ایمان بخشایشی» شده بودند!

وقتی صحت این خبر دردناک را تأیید کردم و به رضا پیام دادم، در جوابم چند بار نوشت: «وای، وای، وای…» دقیقه­ای با هم صحبت کردیم و گفت: من واقعا شوکه شدم، خیلی مهربان بود و لطف داشت اما این اواخر دیده بودمش که خیلی پریشان و آشفته بود. خودش می­گفت سرگردان است.

 

نمی­دانم چه بگویم؟

امروز صبح از خواب که بیدار شدم می­دانستم باید برای ایمان بنویسم اما قبل از هر چیز احساس کردم باید از زبان کسی نوشت که خیلی بیشتر با او خاطره دارد. از مهدی آخرتی خواستم فقط چند جمله برایم بگوید و گفت: ایمان متولد 13 دی 1364 بود، از سال 85 شعر می­گفت و در جلسات شعر اداره ارشاد می­آمد و شعر می­خواند. خیلی سال بود که شعر می­گفت. شاعر خوبی بود و بیشتر چارپاره و غزل می­سرود. خیلی با هم خاطره داشتیم، نمی­دانم واقعا، نمی­دانم چه بگویم!… به من گفتند در حال رانندگی بوده که لاستیک ماشینش می­ترکد و ماشین واژگون می­شود، دیگر هیچ چیز نمی­توانم بگویم.

با یکی از دوستان صمیمی­اش صحبت کردم. وقتی از علی حاجی­یاری پرسیدم چه حسی دارد، گفت: چه حسی می­شود داشت؟ دوستی ما جدا از جریان شعر و شاعری بود و تقریبا هفته­ای چند بار می­دیدمش. خیلی خاطره­ داریم که حضور ذهن ندارم بگویم. همین که از صبح همه تماس گرفته­اند و جویای خبر شده­اند نشان می­دهد که چقدر ایمان محبوب و دوست­داشتنی بود. فقط چند بیت از او در ذهنم می­آید: ابن­سینا هوای تلخی داشت/ مثل سیگارهای فروردین/ آخر قصه بود و مشتی از/ قرص اعصاب­های بی­تسکین/ آخر قصه باد می­آمد/ باورش را هلال خنده گرفت/

باور شاعرانه­ی ابری/که شترمرغ را پرنده گرفت!

 

شاعری مستقل

با رضا سرسالاری شاعر، محقق و برگزارکننده جلسات شعری در مشهد تماس گرفتم و گوشی­اش خاموش بود. پی­گیر شدم و تماسی برقرار شد. سرسالاری گفت: ایمان یکی از مودب­ترین آدم­هایی بود که می­شناختم. شاعر رنج کشیده و بسیار احساسی و نیک نفس. با هیچ کدام از خط و خطوط­ها و ادا و اصول­های شعری ارتباط نداشت و نمونه بارز یک شاعر مستقل بود. غزل و چهارپاره را بسیار خوب می­سرود و زبانی را در شعر پرورده بود که بسیار از واژه­ها و ترکیب­ها در قالب زبان او جای می­گرفت. به لحاظ محور و ارتباط جانشینی واژگان بسیار خوش سلیقه و خوش قریحه بود. به خاطر دارم در گروهی تلگرامی با یک شاعر و نویسنده غیرخراسانی درگیری لفظی داشت که تا مدت­ها از حرف­هایی که در حال عصبانیت گفته بود اظهار پشیمانی می­کرد و تمام سعی خودش را کرد تا از دل آن طرف در آورد که نشان از مهربانی او دارد. دوستیِ عمیق و طولانی مدتی نداشتیم ولی به شدت احترام متقابل بین من و او وجود داشت و تمام خاطراتی که از ایمان به یاد دارم خاطرات خوش و همراه با احترام است.

 

بی­‌ادعایی و فروتنی

سرسالاری تأکید کرد: به اعتقاد من تکبر­ها و از بالا نگاه کردن­ها در شعر امروز مشهد بیداد می­کند و همین باعث پسرفت­ها و خوشبینانه­تر باعث در جازدن­های شعر خراسان شده است. دوستان به محض این که در ادبیات راه باز می­کنند سهم احترام و بالانشینی می­خواهند و من شهادت می­دهم که ایمان بخشایشی شاعری به مراتب بهتر از بسیاری دوستان صاحب ادعا بود ولی هیچ وقت سهم ویژه­ای از ادبیات این شهر طلب نکرد. من در مورد ارتباط او در یک سال گذشته با دوستان قدیم و جدیدش چیزهایی می­دانم که لازم به ذکر نیست ولی به این نکته بسنده می­کنم که کاش ما زودتر محبت­هایمان گل کند و پیش­بینی اتفاقات این چنینی در زندگی امروز را بکنیم تا حسرت حرف­های نزده و کارهای نکرده و شرمندگی حرف­های زده و کارهای کرده برایمان نماند.

 

 

گزارشی از نوید موسوی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *