شب تاریک
مرد میان سال نگران بود و زیر لب با خودش چیزهایی زمزمه میکرد. میگفت: بعد از یک عمر کار و تلاش، بازنشسته شدم و درحال تهیه جهیزیه دخترم بودم تا او را راهی خانه بخت کنیم. فصل تعطیلات به مرداد رسید و تصمیم گرفتیم یکی دو روز به مسافرت برویم. دل به جاده زدیم و […]