داستانم یک میلیون نسخه میفروشد!
ساعت یازده شب، پانزده روز مانده به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بر روی تخت خواب دراز کشیده و مشغول نگاه کردن به کانالهای هنری و آهنگی از شجریان هستم. موبایلم زنگ میزند. نگاه میکنم . شمارهاش ناشناس است. جواب میدهم: الو بفرمایید! صدای جوانکی از آن طرف به گوش میرسد: الو؛ آقای بابایی. و من […]