خودمانی با ساکن میدان شهدا

آقای شهردار، ما پایمان درد می‌کند!

قاسم شمسایی

هفته قبل شهردار مشهد در مراسم روز خبرنگار، خطاب به حضار با صدای رسا اعلام کرد (برای حساسیت بالای آقای شهردار، نقل دقیق خودشان را استفاده می‌کنم) : «اصلی‌ترین پروژه ما که یک کلان‌پروژه ملی است اما با اعتبارات داخلی شهرداری انجام می‌شود، قطارشهری است» به طور معمول برای هر مدیری بهترین عملکرد روی کاغذ، آمار و میزان پیشرفت پروژه‌های بزرگ و توی چشم ( اصطلاحی برای بیان قابل درک مطلب) است.

اما برای شهروندان یک کلان شهر که هر روز بیشترین میزان ساعت زندگیشان را در دل همین کوچه و خیابان‌ها میگذرانند هیچ معیاری مهم‌تر از سطح رفاه و امکانات اولیه شهری برای سنجش عملکرد مدیران شهری وجود ندارد.

آقای شهردار، این مقدمه کوتاه را خدمتتان گفتم تا داستانی را برایتان روایت کنم. چند وقتی می‌شود که برای رفت‌وآمدهای شهری خودرو شخصی را کنار گذاشته‌ام و از حمل‌ونقل عمومی کلان شهر مشهد استفاده می‌کنم. راستش را بخواهید برای من که کارم وابسته به آدم‌ها و جامعه است ورای مبحث کمک به بهبود وضعیت ترافیک، آلودگی و … بسیار اتفاق جالب و پرماجراییست. اما بگذارید از تعارفات کم کنم تا به اصل مطلب برسیم.

برای رسیدن به قطارشهری یا همان کلان پروژه ملی (در این مطلب به طور مشخص خط یک قطار شهری مشهد) به جز شهروندان برخوردار از موهبت نزدیکی به خط قطار شهری باید از دیگر گزینه‌های متنوع حمل‌ونقل عمومی استفاده کنم. خب بهترین انتخاب در بین این همه تنوع برای منی که غرب مشهد زندگی می‌کنم، استفاده از اتوبوس‌های واحد است. اتوبوس‌هایی که مهم‌ترین شریان ارتباطی غرب مشهد به نقاط دیگر این کلان شهر است.

اما آقای شهردار آیا می‌دانید چند سال می‌شود که زمان بندی این خطوط تغییر نکرده‌است. به نظر جنابعالی آیا تراکم ساکنین این منطقه و حجم ترافیک طی دوازده سال گذشته تغییر نکرده است. آیا می‌دانید متوسط انتظار در ایستگاه‌های اتوبوس در ساعات پیک کاری و ترافیک برای شهروندان چند دقیقه است؟ بازهم بگذریم بلاخره می‌شود بعد نیم ساعت به کلان پروژه ملی مشهد رسید و ادامه مسیر داد. اما این داستان از منظر یک جوان 36 ساله با پاهای سالم است، بیایید داستان را یک بار دیگر از نگاه یک سالمند باهم مرور کنیم.

صبح باید تمام مسیر را تا ایستگاه اتوبوس یا با استرس از کنار خیابان و لاین ماشین رو بیاید یا باید ناهمواری‌های عجیب و غریب پیاده رو را به جان بخرد.( البته شما تصور کنید که شهرندی با ویلچر چه می‌تواند بکند) و بعد داستان پر غصه سوار شدن از ایستگاه‌های غیر استاندارد و غیر همسطح که شاید واقعا ما را به این فکر بیاندازد که استفاده از حمل‌ونقل عمومی محدودیت سنی دارد و ما از آن بی‌خبریم و یا خدمات شهری تنها بخشی از عمر را پوشش می‌دهند.

اما شاید تلخ‌ترین قسمت این داستان زمانی‌ست که به ورودی‌های قطارشهری می‌رسید و دلخوش به آسانسور رجوع می‌کنید اما تنها کاغذی چسبیده بر شیشه‌ی آسانسور تمام خستگی مسیر را برایتان تازه می‌کند. حالا شما هستید با یک ویلچر، یک عصا و پاهایی که دیگر نای رفتن ندارند و پله‎ های بیشمار یک کلان پروژه ملی!

راستش را بخواهید آقای شهردار این داستان واقعی روز گذشته دو همشهری سالمندم روی پله‌های قطار شهری بود که تا همین لحظه که کلمات دارد نوشته می‌شود صدایشان در سرم صدا می‌کند که: «پاهایم درد می‌کند!»

آقای شهردار نمی‌دانم آیا آمار دقیقی از آسانسور‌ها و پله‌های برقی غیرفعال سطح شهر چه در ایستگاه‌های قطار شهری چه پل‌های عابر پیاده دارید؟ آیا تا به حال به یک شهروند با ویلچر جلوی یک آسانسور غیر فعال ساعت 2 ظهر فکر کرده‌اید؟ نمی‌دانم صبح‌ها تا ساختمان شهرداری وسط میدان شهدا را چطور می‌آیید اما پیشنهاد می‌کنم چند روزی را برای دیدن دستاوردهای حوزه مدیریتی‌ خودتان هم که شده از حمل و نقل عمومی استفاده کنید. قول می‌دهم اتفاق ناخوشایندی در کنار همشهریانتان نمیافتد.

image_print