میزبانی «صبح امروز» از هشتمین نشست «پاراگراف»؛
بینامتنیت در شعر امروز
مریم اصغری
عصر اولین پنجشنبه از اولین ماه تابستان، هشتمین جلسه از سلسله نشستهای ادبی «پاراگراف» با رویکرد تحلیل ادبی و شعرخوانی در روزنامه «صبح امروز» برگزار شد.
به گزارش روزنامه «صبح امروز» در این جلسه نیز طبق روال سایر جلسات در ابتدای امر مبحث ادبی مطرح شد و این بار بحث حول محور «بینامتنیت» در ادبیات و شعر بود و موضوع به بحث و بررسی گذاشته و تاریخچه آن مورد بررسی قرار گرفت. در خلاصه بحثها نیز این موضوع عنوان شد که بینامتنیت به معنی شیوههای متعددی است که هر متن ادبی به واسطه آنها به طور تفکیک ناپذیری با سایر متنها از لحاظ نقل قولهای آشکار و پنهان و یا تلمیحات و جذب مولفههای محوری و ملموس و زبانشناسی در ارتباط است. چراکه بر اساس نظریات معتبر، متون در معنای امروزی (چه متن نوشتاری و چه متن غیر نوشتاری) با یکدیگر رابطه بینامتنی داشته و به عبارتی با متون پیش و پس از خود در گفتگو هستند.
صاحبنظران حاضر در این گردمان نیز بر این باور بودند که همواره استفاده از روابط بینامتنی و بهرهگیری از آن در ادبیات و شعر، چه خواسته و چه ناخواسته اتفاق میافتد و این امر تعیینکننده شکل حضور هر اثر در قلمرو فرهنگ است.
پس از این گفتگو و تبادل نظر نیز به مانند سایر جلسات پیشین، روال بر شعرخوانی بود که در ادامه بخشی از شعرهای تعدادی از این شاعران را میخوانید؛
بینامتنیت به معنی شیوههای متعددی است که هر متن ادبی به واسطه آنها به طور تفکیک ناپذیری با سایر متنها از لحاظ نقل قولهای آشکار و پنهان و یا تلمیحات و جذب مولفههای محوری و ملموس و زبانشناسی در ارتباط است
رفعت حسینی
دارد شعرم تمام میشود/ و رنگ صورتم باز نشده/ نمیتوانم نفس عمیق بکشم/ امشب از گلوگاه عبور میکتبم/ گبر میکنیم ب سیمهای خاردار/ دکمههایمان میافتد/ این کلمهها لبههای تیزی دارد/ آدم را زخمی میکند
مهدی آخرتی
صدا صدا / نامت را بلند صدا میزنم در باغ/ تا درختان زودتر میوه دهند./ نسیمی که از شال تو میگذشت/ از کجا میدانست عطر شالیزار با من چه میکند؟/ آشنای دود و سرطان/ رفیق سرب و صدای سرفهام من/ تو از قبیله دشتی/ رفیق زنجره و نارون/ تو تنت آبیست/ من رویایم/ چرا که تو با بوی دریا بزرگ شدی/ من با آرزوی دریا
حسن متین راد
جادهی زاهدان/ هر چه هم آدم کشته باشد/ به کیلومتر بیست که میرسد/ پیاده میشود/ به من زنگ میزند/ و لکنت را روی اسپیکر میگذارد/ باید از سوگ تو سیگاری بگیرانم، مهدی!/ پیکانی/ که با بیست باک بنزین به جاده زده، لابد/ قصد راه دوری کرده/ میخواهد در سینه ی رفیقش از بیست سال/ بیشتر دور بزند/ پسرجان!/ بین تریاک و بنزین/ انتخاب بهتری هم بود/ میشد به زاهِدان بگویی/ از سر ما دو اگر دست برندارند/ سگک جاده را سر کیلومتر بیست، شل میکنی/ و عورت دنیا را، بر ملا/ خودت میگفتی/ «تهدید، همیشه جواب میدهد»/ امان از کم حرفی!/ هنوز بچههای محل/ از لکنت تو حرف میزنند/ هیچ پمپ بنزینی/ در «اللهم العن به کیلومتر بیست»/ از لکّ تو پاک نشده/ زاهدان را/ هم از آن سر جاده لاک بگیرند/ این بزدل، همین که تو را باخته، بس هر اتفاقی بیفتد/ ریتین من عین دو ژاندارم/ در ایست- بازرسی مود/ ایستاده جواب بچههای محل را/ خواهند داد/ فقط چرا/ بر این نشتگاه بنزینی که منم/ سیگار کار نمیکند
عطیه انتظام
خواب تو شدم که باز بیدار شوی/ سر در گمم و گیج که هوشیار شوی/ در – مانده ام انگار که دیوار شوی/ کالا شدهام که اهل بازار شوی/ در چشم خدا حضرت قدیس شدی/ حوا شدم، آدم شوی، ابلیس شدی/ دلتنگی یک پرنده در بند منم/ اندوه شدن لحظه لبخند منم/ بی وصلترین حلقه پیوند منم/ بی تو به خودم همیشه مانند منم/ ای کاش که روزگار دلگیر شود/ از بودن تو کنار من سیر شود
محمدرضا صبوری
خواستم یکبارِ دیگر دل ببندم، شاید او…/ دل سپردن از سرِ اجبار آرامم نکرد/ خسته بودم، چشمهایم نایِ خوابیدن نداشت/ فکرهای تا سحر بیدار آرامم نکرد/ خسته بودم از خودم، از زندگی، از شعرهام/ خسته بودم، قهوه و سیگار آرامم نکرد/ عاقبت دل کندم از دلبستن و چیزی بهجز/ سر سپردن به طنابِ دار آرامم نکرد
علیرضا همتی
بی چون و چرا و چاره برخواهد گشت/ با دادن یک اشاره برخواهد گشت/ وقتی نخ بادبادکی دست من است/ هرجا برود دوباره برخواهد گشت
از تک تک لحظهها زمان را برگرد/ تصمیم بگیر ناگهان را برگرد/ برگشت به خانه کار سختی هم نیست/ آن راه که رفته ای همان را برگرد
مهدی احسانی
از جبر خسته، دلزده از اختیار، من/ از زندگی و مرگ هم اندازه در گریز/ خوابیده روی ریل بدون قطار، من/ بازیچه ی قضا و قدر، شاه و سرزمین/ پهلو دریده از پسرِ کارزار من/ جغرافیای رو به تباهیست خاک من/ شهر نفس بریده میان غبار من/ امّید قد کشیدن از این خاک مرده نیست/ بذر درخت کاشته در شوره زار من
ملیحه آخوندی
مادر اگرچه رفتنش بی تکیهگاهم کرد/ با عشق جای خالیاش را پر نخواهم کرد/ محضِ نجات از غم که آدم دل نمیبازد/ بعد از وقوع سیل، که کشتی نمیسازد/ من تکدرختِ محکمی که خوب فهمیدم/ از ریشههای مادرم در خاک روییدم/ شرطِ دوامِ ریشه تنها، «ایستادن» بود/ اقبال عاشق پیشه، «تنها ایستادن» بود/ میرقصم و میچرخم و از غم فراوانم/ آنقدر غم دارم که دنیا را بخندانم
حسین سلیمی نیک
مثل سربازی که دستش نامهای از یار نیست/ در دلم چیزی به غیر از حسرت دیدار نیست/ هرقَدَر هم سیب باشم، از زمین سینهات/ تا نباشد جاذبه افتادنی در کار نیست/ موقع خندیدنت ناگاه میلرزد دلم/ بر گسلهای لبت جبری به جز آوار نیست/ من تو را از آسمان میخواهم ای بانوی ماه!/ بر پلنگی مثل من سودای فتحت عار نیست/ همدم تنهایی و شبهای مسکوتت منم/ گرچه با من همدمی جز فندک و سیگار نیست/ حضرت مهتاب من! در شهر خواب آلود شب/ برکهای جز من برای دیدنت بیدار نیست…
محمدجواد جوانبخت
با هر ردپایی که پشت سرت موند/ من امیدو از زندگیم پاک کردم/ دیگه نبش این قبر فایده نداره/ نه، شعرام و توی خودم خاک کردم/ یه روزی ، یه جایی، که شعراشو خوندی/ میدونی اونارو برای تو گفته/ کسی که به جای من الان جلوته/ کسی که برای تو شعرامو گفته/ محاله یه شعرم به یادم بیوفته/ محاله یه شعرم به یادم بیوفته
اعظم نیازمند
این فاجعه است/ اتفاقی خیلی عجیب/ حتی بدتر از جنگ جهانی/ که اسلحه را روی فکر میگذارند/ احساسها را به گلوله میبندند/ و هیچ کس وجود خارجی ندارد/ فاجعه است/ کسی بیاید عاشقم شود/ دوستم داشته باشد/ از هیچ کس نترسد/ که انگشت اشارهی آنها/ به سمتش نشانه گرفته شده/ صبر کند/ صبر کند زن به او برسد/ کنارش راه برود/ بشنود صدای پای ویلچر را/ در مقابل همه/ دست مرا بگیرد
حسین مهدی پور
به شهرهای جهان/ فکر میکنم/ اندوه بلندی/ در آغوششان میگیرد/ به مادری/ در انتهای خیابان/ تکیه به بن بست سیمانی/ برای خودم واعظم/ برای دیگران دایه…
فرحناز متعالی
یک نفر هم نیستم/ حتی پارهی تنم مال من نمیشود/ پاره سنگ بر نمیدارم/ مگر برای شکستن قانونی که دو برابر/ ممنوعم میکند از «چقدر خوبست» از «دلم میخواهد» آفتاب همیشه نیمهی دیگر را روشن میکند/ ومن میترسم/ از فرصتی تاریک/ ببن دو پیراهن سپید/ از بیاجازهی پدر… روی دلت پارچه ای سفید بکش/ دلت که بلرزد خراب میشوی/ عشق دلگرمی بیهودهایست/ گرما همه چیز را فاسد میکند/ به جو ناپایداری فکر میکند، که عقل پرندهام را به باد خواهد داد/ به قانون جاذبهای فکر میکنم /که دلم را فرو بریزد/ دلم میخواهد عقل پرندهای توی دلم تخم بگذارد/ آفتابگردانی باشم سر به هوا/ تابع غریزه دست خودش که تیست/ یک نفر درست شبیه تو/ تا مرا بنام خودم صدا بزنند
و در پایان
در انتها شایان ذکر است در این نشست دیگر حاضران و شاعرانی همچون چون حمید خادمی، مبینا خوشدل، باران چاچی، عباس جاهد، افرا لگزایی، حسن عارفیمهر، معصومه خاوری، ناهید حسینی، مریم فداکار، بهروز حمیدی، صدف امجدی، امیرمحمدخوبان، راحله سادات حسینی، پروین نوری، نرگس باغبان باشی، مهدی شریعت زاده، عباس اخوندان، فرشید صراف، مژگان مختاری، طاها طهان و… نیز حضور داشته و به شعرخوانی و تبادل نظر پرداختند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.