گفتگو با شیدا فدائی پاشی، روانشناس بالینی؛

کودکان کار و بحران بلوغ

یکی از مشخص ترین فرآیندهای سورفتار و نبود پایگاه سالم اجتماعی و عدم تامین نیازهای اولیه کودکان، پدیده کودکان کار و خیابانی است که به گفته صاحبنظران نه تنها اثرات مخربی بر سلامت آنان دارد بلکه جامعه را به انحطاط میکشد. بنابراین در این خصوص برای درک دقیق‌تر مسائل مرتبط با کوکان کار و خیابان ابتدا باید به درک دقیقی از مفاهیم این حوزه دست یابیم. به همین جهت گفتگوی کوتاهی با شیدا فدائی پاشی، روانشناس بالینی و مشاور داشتیم.

مهم‌ترین علل بروز پدیده کودکان خیابانی با توجه به وضعیت سرپرستی آنها را چه چیزهایی می‌دانید؟

بررسی سیر تاریخی پدیده کودکان خیابانی در جهان و ایران نشان می‌دهد این پدیده ریشه تاریخی دارد. با وقوع انقلاب صنعتی در قرن 18 سیر هجوم روستاییان به شهرها برای کار در کارخانه‌ها و درآمد بیشتـر آغاز شد. این امر موجب حاشیه‌نشینی برخی از افراد جامعه شد که یا بیکار ماندند یا به جهت عائله‌مندی و عدم مهارت کافی درآمد مناسبی پیدا نکردند. در این شرایط کــودکان متکدی قارچ‌گونه در شهرهای بزرگ رشد و نمو یافتند.

عوامل فردی یا زیست روانی مانند ویژگی‌های شخصیتی کودکان ظریف روانی و توانمندی کودکان در برخورد با مشکلات زندگی، بحران بلوغ و تاثیرات آن در ایجاد پدیده کودکان خیابانی تا چه اندازه نقش دارد؟

در خصوص اینکه آیا این عوامل زمینه‌ساز شکل‌گیری پدیده کودکان خیابانی هستند یا معلول خیابانی بودن نمی‌توان نتیجه‌گیری واضحی داشت و نیاز به تحقیقات گسترده‌تری است. طبـق پژوهش‌ها در این کودکان حس حسادت، انتقام جویی و خصومت، بی‌ثباتی و بی‌قراری، بی‌اعتمادی به دیگران، بدبینی و منفی‌گرایی، افسـردگی، اضطراب، احساس ناامنی و ترس به وفور دیده می‌شود.

یکی از عوامل مهم و قابل توجه در زمینه شکل‌گیری این مسائل بحث سبک‌های تربیتی است که به سه دسته عمده تقسیم می‌شود.

سبک تربیتی پرخاشگرانه؛ در این سبک والدین اساسا حقی برای کودک قائل نیستند و مسائل را فقط با زورگویی حل می‌کنند. این سبک تربیتی با ایجاد قوانین سخت از طریق والدین، مخصوصا در دوره نوجوانی ممکن است باعث انحراف کودک شود.

سبک تربیتی منفعلانه؛ این سبک برعکس سبک تربیتی پرخاشگرانه است و والدین کاملا منفعل هستند. کارهای کودک برای آنان اهمیت ندارد. قانونی برای کودک تعریف نمی‌شود. این سبک نیز آسیب‌زا است و سرانجام سبک تربیتی مقتدرانه؛

بلوغ زودرس و دیررس نیز می‌تواند تاثیرگذار باشد. در دخترانی که دچار بلوغ زودرس می‌شوند، مشکلات بیشتری به وجود می‌آید از جمله اینکه انتظارات بالاتری از آنان وجود دارد به این دلیل که صرفا از لحاظ زیستی به بلوغ رسیده‌اند، حتی گاهی پیشنهادهای ازدواج برای این کودکان بیشتر می‌شود و معمولا در سنین پایین از طرف خانواده‌های آسیب‌پذیر مجبور به ازدواج می‌شوند. از آنجا که ریسک طلاق در چنین افرادی نیز بسیار بالاست لذا در معرض خطر آسیب‌های روانی و اجتماعی قرار دارند. از سوی دیگر بلوغ زودرس دختران در امتزاجی نامیمون با فقر، بدسرپرستی، اعتیاد و… به ویژه در خانواده‌های تک سرپرست معمولا احتمال قرار گرفتن در معرض اطلاعات جنسی، سوءاستفاده را ارتقا داده و به عنوان یک ریسک فاکتور عمده عمل می‌کند. اما در پسران بلوغ زودرس چندان مشکل‌ساز نیست بلکه معمولا بلوغ دیررس ایجاد مشکل خواهد کرد. پسرانی که دچار بلوغ دیررس می‌شوند معمولا (نه لزوما)، به دلیل عدم ایجاد حس قدرت در روابط با همسالان دچار تعارض می‌شوند و معمولا برای جبران آن گهگاه متوصل به خشونت خواهند شد این دسته از کودکان در صورت وجود خطرات زمینه‌ای خانوادگی و روانشناختی معمولا به سمت باندها و دسته‌های تبهکاری می‌گروند و زمینه ایجاد بزه در چنین گروه‌هایی بسیار بالاست.

 

وجود بیماری‌های روانشناختی و رفتاری نیز مساله دیگری است که در کودکان کار و خیابانی نیازمند توجه است. برای مثال اختلال سلوک(Conduct Disorder) که برای کودکان زیر ۱۸ سال رخ می‌دهد، باعث می‌شود کودک در مدرسه دچار بی‌قانونی شود، دست به خشونت و دزدی بزند، نظم مدرسه و خانه را برهم بزند که در نتیجه وجدان اخلاقی در این دسته از کودکان به شکل مناسبی شکل نخواهد گرفت. اختلال نافرمانی مقابله‌ای (O.D.D) نیز که زمینه ساز اختلال سلوک و رفتار ضد اجتماعی است در این راستا قابل بحث است کودک یا نوجوانی با این اختلال اغلب خشمگین و تحریک‌پذیر است و برای هر چیزی جر و بحث راه می‌اندازد. این رفتارهای مقابله جویانه معمولا در برابر افراد بزرگسالی رخ می‌دهد که کودک یا نوجوان با آنها آشناست.

با شرایطی که توصیف کردید به احتمال فراوان کودکان کار و خیابان از مشکلات اساسی رشد هم رنج خواهند برد. این مشکلات شامل چه مواردی است؟

کودکان کار خیابانی معمولا دارای سنین ۷ تا ۱۸ سال هستند. در این سنین دو مرحله رشد روانی-اجتماعی مهم از نظر تئوری روانشناسی اتفاق می‌افتد. مرحله کارایی در برابر احساس حقارت و مرحله هویت در برابر سردرگمی هویت. اریکسون روانکاو اجتماعی در رابطه با این سنین دو نظریه مطرح می‌کند. مرحله رشد کارایی در برابر احساس حقارت معمولا کودکان دبستانی را در خود جا می‌دهد. در این سن کودک باید مهارت‌های اجتماعی را به خوبی فرا گیرد، یادگیری در مدارس و خانواده به گونه‌ای باشد که کودک احساس کارآمدی کند و خود را فردی مفید در اجتماع و خانواده بداند. اگر حس کارایی کودک به خوبی شکل نگیرد که معمولا در کودکان کار و خیابان به خوبی شکل نمی‌گیرد، قطب مخالف خود یعنی احساس حقارت را تقویت می‌کند و این احساس حقارت برای کودکان بسیار آسیب‌زا است که خشم نهفته، بزهکاری و فعالیت‌های مجرمانه شدید از نتایج شکل‌گیری احساس حقارت در کودکی است. مرحله هویت در برابر سردرگمی هویت معمولا مخصوص سن نوجوانی است. در این سن، فرد نه کاملا کودک است و نه کاملا در نقش بزرگسال قرار دارد، به همین دلیل به دنبال یافتن هویت خود است. فرد در این مرحله به تحصیل، ورزش، تجربه مکاتب ایدئولوژیک مختلف می‌پردازد تا هویت خود را بیابد، در نتیجه این مرحله نوجوانان انتزاعی‌تر فکر می‌کنند، تخیلات آنها قوی‌تر می‌شود، ایده‌آل فکر می‌کنند و… اگر در این سن، جامعه و خانواده فرصتی برای هویت‌یابی صحیح کودکان فراهم نکنند، امکان این مساله وجود دارد که کودک هویت خود را در هویت‌های آسیب‌ساز مانند هویت‌های خشونت‌آمیز و… پیدا کند. در نتیجه مرحله هویت‌یابی اگر صحیح انجام نشود، ممکن است تبدیل به بی‌هویتی و یا ایجاد هویت‌های ناقص شود که اساسا مشکل‌ساز خواهد بود در این رابطه هم از آنجا که کودکان کار و خیابان در بافتی سالم و محیطی غنی برای هویت‌یابی قرار ندارند معمولا دچار سردرگمی هویت شده و در معرض آسیب‌های این مرحله قرار می‌گیرند. در خصوص مسائل زیستی و جسمانی موثر بر رشد نیز می‌توان اشاره کرد که کودکان کار و خیابان به دلیل عدم وجود تغذیه صحیح و بهداشت کافی دچار مشکلات فیزیکی جسمانی نیز خواهند شد. همچنین کودکان زباله‌گرد معمولا بیشتر در معرض مواجهه با بیماری‌های عفونی و پرخطر هستند. اما بحث دیگری که قابل تامل است، رشد اجتماعی- هیجانی کودکان خیابانی است. زمانی که کودک کسب مهارت از اجتماع را یاد نمی‌گیرد، توسط اطرافیان تحقیر و سرکوب می‌شود، مورد سوء‌استفاده قرار می‌گیرد اجازه ابراز هیجانی نمی‌یابد و به عنوان موجودی کم اهمیت دیده می‌شود، تمام این بی‌توجهی‌ها و ناامنی‌ها که به کودک تحمیل می‌شود باعث مختل شدن رشد اجتماعی – هیجانی وی می‌شود. در نتیجه این افراد خود را به عنوان عنصری سازنده در اجتماع در نظر نمی‌گیرند و در معرض تجربیات ناخوشایند قرار می‌گیرند.

نقش انحرافات جنسی و اختلالات جنسی کودکان در ایجاد پدیده کودکان کار چگونه است؟

به نظر بنده به جای اینکه کودک کار و کودک خیابان بودن، معلول این قضیه باشد، به میزان بیشتر علتی است برای ایجاد اختلالات و انحرافات جنسی. چون این کودکان در پارک‌ها، خیابان‌ها و در دید کلی‌تر در مکان‌های جرم‌خیز مشغول فعالیت هستند با صحنه‌هایی (اعم از جنسی، خشونت و…) مواجه می‌شوند که مشاهده آنها برای کودک مناسب و متناسب نیست و این مواجهه پیش از موعد و ناایمن با این صحنه‌ها و اطلاعات یک عامل خطر عمده در شکل‌گیری انحرافات محسوب می‌شود. اکثر این کودکان مورد سوءاستفاده و تجاوز قرار می‌گیرند، کسانی که اختلال روانی/جنسی دارند، با فهم این مساله که این کودکان حامی ندارند، بیشترین سوءاستفاده را از کودکان می‌کنند.

عوامل موثر بر خودپنداری کودکان خیابانی چه چیزهایی است؟

خود‌پنداری به احساس خودکارآمدی فرد و میزان ارزیابی هر فرد از توانایی‌های خودش اشاره دارد. روانشناسان و جامعه‌شناسان خودپنداره (Self-concept)، را جزء اصلی تشکیل‌دهنده شخصیت و هسته مرکزی سازگاری اجتماعی قلمداد می‌کنند. در واقع خودپنداره شامل انسجام و وحدت بین احساسات، درک و شناخت پیرامون هویت، ارزش‌ها و نقش‌های فرد، موجودیت فیزیکی و چگونگی شناخت فرد از خویشتن است که عمدتا از طریق تماس‌های اجتماعی با سایر افراد و تجارب کسب می‌شود. خود پنداره مثبت موجب می‌شود تا فرد از اعتماد به نفس و احساس امنیت برخوردار باشد و در برابر انحراف اجتماعی تا حد زیادی مصونیت یابد. در حالی که خود پنداره بی‌ثبات و منفی، ناامنی ایجاد می‌کند و میزان سازگاری فردی و اجتماعی را مختل می‌سازد. لازم به ذکر است که خودپنداره از نوع نگاهی که دیگران به فرد دارند، به نوع نگاهی که فرد به خود دارد تبدیل می‌شود. به این معنی که بازخوردهای دریافت شده از نوع نگاه دیگران، خودپنداره فرد را شکل می‌دهد. در این میان چون کودکان کار و خیابان در فرآیند مواجهه و برخورد با محیط، نگاه حقارت‌آمیز افراد و کم‌توجهی آنان را دریافت می‌کنند، متاسفانه نمی‌توانیم انتظار خودپنداره ایده‌آل و سالم را از آنان داشته باشیم. در واقع می‌توان گفت: «خودپنداره ناشی از زیست جهانی است که برای کودک کار و خیابانی به وجود آمده است». این زیست جهان به صورت چند وجهی کودک را تحت تاثیر قرار می‌دهد و کودک در بعد خانوادگی متاسفانه دچار کژکارکردی است، در بعد روابط بین فردی نیز چون شخص فرصت شکل‌دهی مهارت‌های خود را نداشته است غالبا در روابط دچار شکست می‌شود که بر عزت نفس اجتماعی وی تاثیرگذار است. طبیعتا از فردی که در سه بعد، روانی، زیستی و اجتماعی خود دچار مشکل است، نمی‌توان انتظار داشت که خودپنداره‌ای مثبت داشته باشد. متاسفانه نهادهای اساسی خانواده، مدرسه و اجتماع به دلیل اینکه کارکرد خود را در قبال کودکان به درستی انجام نداده‌اند، قطعا سیکل معیوب را ایجاد کرده و باعث شکل‌گیری خودپنداری منفی در کودک می‌شود.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *