تاپ تِن‌های معلمی

معرفی 10 فیلم برتز درباره معلم‌ها، به بهانه هفته‌‌ای به نام آن‌ها

سینما سینما نوشت: فیلم‌ها می‌توانند درس‌های زیادی به ما بدهند. از جمله اینکه چگونه درس بدهیم. در اینجا فهرست کلاسیک‌هایی در کلاس درس را از «مدرسه راک» تا «بودن و داشتن» با هم می‌خوانیم. فهرستی که البته بر خلاف دیگر نمونه‌ها کالتِ محبوب «انجمن شاعران مرده» را در بر ندارد ولی چند نمونه از قدیمی‌ترهای آن را شامل می شود!

معلم مهدکودک ۲۰۱۸ ، سارا کولانجِلو

برای کودکان غیرمعمول نیست اگر از همان ابتدا در موقعیت‌های مختلف، معلم خود را مامی یا دَدی خطاب کنند. برای اکثر بچه‌ها این افراد بزرگسال نخستین کسانی هستند که بیرون از محیط خانه بخش زیادی از زمان‌های عاطفی خود را با آنها می‌گذرانند. دلبستگی‌ها به شکل قابل درکی قوی می‌شود و بسیاری از دانش‌آموزان بزرگتر در راه کسب موفقیت، بخش زیادی از عاقبت خوش خود را نثار معلمی می‌کنند که الهام بخش آنها بوده یا به آنها باور داشته است. چنین آثار مثبت و ماندگاری بسیار قدرتمند هستند. اما اثر متقابل این امر چیست؟ یعنی اثری که روی خود معلمان گذاشته می‌شود.

درحالیکه رابطه دانش‌آموز و معلم به طور واضح و ضروری یک رابطه نامتعادل است، اما همچنان ارتباطی دوطرفه است که می‌تواند واکنش‌های عمیقی را از بخش بالغ‌تر رابطه استخراج کند. «معلم مهد کودک» ساخته سارا کولانجلو، بازسازی فیلمی به همین نام از نداف لاپید کارگردان اسرائیلی در سال ۲۰۱۴، نمونه خوبی در این زمینه است. لیزا(مگی جیلینهال) معلم کهنه کار ناحیه ستاتِن آیلند است که در برگزاری کلاس شب شعر ناموفق است. یک روز متوجه می‌شود یکی از شاگردهای پنج ساله‌اش به نام جیمی یکی از شعرهای پرشور خود را می‌خواند. وقتی لیزا متوجه فقدان هر گونه اشتیاق یا پشتیبانی در خانواده او می‌شود، تصمیم می‌گیرد این نابغه خردسال را به شیوه خودش تربیت کند(تا آنجا که کارهای او را به نام خودش هم می فروشد) همین مساله او و البته جیمی را به ورطه خطرناکی می‌کشاند. فیلم گیراست و غالبا شخصیت غافلگیرکننده‌ای برای مطالعه دارد که ایده‌های هنری، مالکیت، بلندپروازی و هر آن چیزی که می‌توان آنها را پرورش داده یا تباه کرد را، مورد واکاوی قرار می‌دهد. فیلم همچنین نگاه نافذی دارد به زندگی درونی معلم و اینکه چطور رابطه او با دانش‌آموزانش شکل می‌گیرد.

خداحافظ آقای چیپس! ۱۹۳۹، سم وود

این پدر همه فیلم‌های سینمایی با معلم‌هایی الهام بخش (جنگل تخته سیاه، انجمن شاعران مرده، قطعه موسیقی آقای هالَند و…) زندگی و حرفه معلمی متواضع و بعدتر بیوه‌ای بدون فرزند و یک مدیر به نام آقای چیپینگ را دنبال می‌کند. او به عنوان شخصی بی‌تجربه و تا حدی مانند یک کارآموز وارد مدرسه ممتاز شبانه‌روزی بروکفیلد می‌شود. اما همان زمان که به شخصیتی محبوب و سالخورده بدل می‌شود می‌تواند مشتاقانه در بستر مرگ خود این چنین ادعا کند که:”تو گفتی این یه ترحمه. من هیچ وقت بچه‌ای نداشتم. ولی تو اشتباه می‌کنی. من دارم! من هزار تا از اونا دارم”

رمان پرفروش جیمز هیلتون فقط پنج سال زودتر ظاهر شد. با این وجود در اکران تابستان ۱۹۳۹، تنها چند هفته پیش از شبحِ ویران کننده جنگ جهانی دوم، فیلم پراحساس و معرکه سم وود همانند یک بیانیه نوستالژیک برای زمان‌هایی با معصومیت و مهربانی بیشتر عمل کرد. فیلم البته شخصیت و جهانی بیش از حد منزه دارد که به راحتی می‌توان آن را به سخره گرفت (که به طور بی رحمانه ای در کمدی های تلویزیونی انگلیسی مورد هجو قرار گرفت) با این حال رابرت دونات کارش را درست انجام داده است. گریم سنگین، اجرایی که جایزه اسکار را برایش به همراه داشت و جاذبه‌ای ابدی برای آسودگی‌ها و سنت‌های ساده‌تر زندگی، همگی ادامه می‌یابند تا در برابر آزمایش‌هایی سخت‌تر از یک پارودی مقاومت کنند.

تقدیم به آقای معلم، با عشق  ۱۹۶۷ ، جیمز کالاوِل

بیراه نیست اگر بگوییم دبیرستان لاندن داکس هرگز کسی را چون سیدنی پواتیه به خود ندیده است. از آن طرف قلدرهای مرکز شهریِ دبیرستان نیز برای معلم گینه‌ای، بریتانیایی جدیدشان، به گونه‌هایی بیگانه و غریب می‌مانند. سیدنی پواتیه را طوری تنبیه می‌کنند تا کنترلش را به یکباره از دست می‌دهد و این همان لندنِ پرنوَسانی است که واقعا باید در دهه ۶۰ بشناسید. همانند عنوان فیلم و آهنگ پرطرفدار «لولو»، فیلم از این می‌گوید که دشمنی دوطرفه خیلی زود جایش را به عشق می‌دهد و شرافت و همدلی معلم، حمایت بچه‌ها را بر می‌انگیزاند. آن سال برای پواتیه بسیار فوق‌العاده شروع شد. (این فیلم، «در گرمای شب» و «حدس بزن کی به مهمونی شام میاد» همه در یک بازه شش ماهه اکران شدند) این تصویری فرمولی شده اما صمیمانه است از یک دوره و یک پرسونای خاص. اگر رویای مارتین لوترکینگ کمی بعدتر شکست می‌خورد، پواتیه روی پرده سینما می‌توانست آن را بسیار واقعی تصویر کند.

انتخابات ۱۹۹۹ ، الکساندر پاین

می‌توانید تصور کنید چه جور نوجوانی در برابر هیچ چیز متوقف نمی‌شود تا رئیس شورای دانش‌آموزی دبیرستان شود؟ و چه جور معلمی یک کمپین کامل را اجیر می‌کند تا جلوی آن‌ها را بگیرد؟ هجویه سیاسی و خیره کننده الکساندر پاین، تریسی فلیکِ فراتر از حد انتظار را با بازی ریز ویترسپون در برابر جیم مک آلیسترِ عصبانی با بازی متیو برودریک به رقابت وا می‌دارد. خشم مک آلیستر در برابر عزمِ ظاهرا اجتناب ناپذیرِ فلیک برای قدرت (به ویژه بعد از رابطه تریسی با همکار سابق جیم و اخراجش از مدرسه) باعث می‌شود جیم، پُلِ عشقِ ورزش، محبوب، آسیب دیده ولی احمق را وادار کند تا تریسی را به مبارزه بخواند. پس از آن خواهر تلخ اندیش پل وارد رقابت می‌شود و نتیجه کارزار تقریبا غیرقابل پیش بینی می‌شود

فیلمنامه تند و تیز پاین و همکار همیشگی‌اش، جیم تیلور، جهنمی از طعنه‌هاست. اما سیاست‌های ۲۰ ساله مان را به خوردمان می‌دهد. خب چرا که نه؟ دست نشانده بیچاره برودریک، اسیر نفرت می شود و به کثیفیِ الهه انتقام نابالغش بازی می‌کند و ویرتسپون که در کار خودش بهترین است، در اجرایی خلاف نمونه‌های مشابه دخترکوچولوی شایسته درونش را به جنونی کنترل شده مسلح می‌کند تا اوماها را دوباره عالی کند.

تخته سیاه ۲۰۰۰ ، سمیرا مخملباف

این فیلم به شکل قابل توجهی بصری است. گروهی از مردان در کوهستان‌های ناهموار پرسه می‌زنند و تخته سیاه‌های بزرگ مستطیلی شکل را مانند حیوانات باربر یا پرندگانی زمینی با بال‌های عجیب به پشت خود بسته‌اند. این‌ها معلمانی هستند که ناامیدانه به دنبال دانش‌آموزانی در منطقه‌ای متغیر و بی نام و نشان می‌گردند. (احتمالا کردستان در نزدیکی مرز ایران و عراق). اما چه کسی به درس و کتاب احتیاج دارد وقتی بیشتر نشانه‌های مهم خواندن حمله‌های هوایی دشمن است؟ و چه کسی به حساب نیاز دارد. اگر حسابِ بزرگتر این باشد که آیا قاچاق کالا در آینده می‌تواند باعث زنده ماندنمان شود؟

سمیرا مخملباف فقط ۲۰ سال داشت وقتی این تمثیل زیبا را ساخت (نویسنده و تدوینگر آن پدرش، فیلمسازی کهنه کار است) اما حس بی زمانی و اغلب ناامیدی به فیلم یک حس خرد کهن می‌دهد. در واقع تنها آموزش آکادمیکی که به نظر می‌رسد در این منطقه عملیاتی دشمن بتوان تاب آورد. همان سنت شفاهی قصه گویی است و تخته سیاه‌ها نیز خودشان کاربری بهتری مانند وسیله استتار، برانکارد، سپر یا چرخ دستی پیدا می‌کنند. تفسیری دردآور از تحصیل، تحصیل، تحصیل…

بودن و داشتن ۲۰۰۲ ، نیکولاس فیلیبرت

یک مدرسه روستایی فرانسوی کوچک با یک کلاس مشترک، دانش‌آموزانی از سن چهار تا یازده سال و یک معلم مجرد میانسال به نام ژرژ لوپز. کارگردان فیلم، نیکولاس فیلیبرت در یک دوره شش ماهه، به شکلی نامعلوم رخدادهای روزانه میان دیوارهای مدرسه و پشت آن‌ها را مورد مطالعه قرار داده و تغییرات آرام در ریتم فصل‌ها و اینکه چطور لوپز به بچه‌ها در تکالیف مدرسه‌شان و درس‌های بزرگترِ زندگی کمک می‌کند را، به تصویر می‌کشد. به طور کلی پشتکار صبورانه و حساسیت مهارشده معلم (و کارگردان) کاملا بدل به یک ماروِل حقیقی می‌شود.

فیلمی بدون فیلمنامه و دست کم گرفته شده که به زیبایی و البته بصرفه تولید شده است. «بودن و داشتن» یک لذت سینمایی مدرن و کمیاب را به نمایش می گذارد. تجربه‌ای که حتی در مستندهای این روزها ( که در آنها مگس روی دیوار هم وزوز می‌کند و مرتب این طرف و آن طرف می‌رود) هم یافت نمی شود، تا  فیلمی را تجربه کنیم که به سادگی هم به سوژه‌ها و هم به مخاطبانش اجازه می‌دهد تا در لحظه سیر کنند. و ما خیلی خوش اقبالیم که این نعمت را داریم.

مدرسه راک  ۲۰۰۳ ، ریچارد لینکلیتر

دووی فین( جک بلیک) اساساً معلم نیست. او یک شکست خورده است. یک خوددرگیر، کسی که می‌خواهد یک ستاره راک باشد. مرد کودکی که از گروه خود رانده شده و نزدیک است از سوی بهترین دوستش هم از خانه‌اش طرد شود. او جایگزین مربی ی به نام ند شنیبلی (مایک وایتِ فیلمنامه نویس) می‌شود . دوویِ ناامید با هدف کسب یک شغل موقت، تماسی تلفنی از طرف مدیر یک مدرسه را به جای ند جواب داده و  خود را در یک مدرسه خصوصی به جای او جا می‌زند. آن هم فقط به این خاطر که دریابد کلاس جوان و باهوشش ویژگی‌های یک گروه راک کشنده را دارند یا نه. و اگر آن‌ها بتوانند والدین کوته فکر و مدیر خشمگین خود و هوادار سابق استیو نیکز، روزالی مولینز (جووان کیوزاک)را فریب دهند، همین بچه‌ها می‌توانند به او کمک کنند تا بالاخره در «مسابقه بندها» پیروز شود. اثر سرزنده و همه پسند ریچارد لینکلیتر، یک سرگرمی هالیوودی تمام عیار است که با نقش شورانگیز و سفارشی بلیک به بار نشسته است. بچه‌ها بازیگران تصنعی صحنه مدرسه نیستند و می‌توانند واقعا بازی کنند و فارغ از اینکه چه جور سلیقه موسیقی داشته باشید، مشکل بتوان در برابر فیلمی مقاومت کرد که سرود و درس کلاسش «براش بجنگید!» است.

نیمه نیلوفر ۲۰۰۶ ، رایان فلیک

معلمانِ الهام بخش بچه‌های سرسخت را رام می‌کنند. این خط داستانی همانطور که این فهرست تاکنون نشان داده، یکی از محبوبترین زیرژانرهاست. مدخل‌های ضعیف‌تر معلمان ایده‌آل، گرایشان را کمی بیش از حد ایده‌آل می‌کنند. فیلم مستقل و معصومانه رایان فلیک و آنا بودِن در برابر این وسوسه مقاومت می‌کند و معلمی متعهد و کاریزماتیک را به نمایش می‌گذارد که مانند نوجوانان بروکلینیِ عاقل کلاسش ناسازگار و بهم ریخته است. همانطور که دن دون (رایان گوسلینگ) با اعتیادش به مواد مخدر مبارزه و مشکلات زندگی‌اش را حل و فصل می‌کند، رابطه افلاطونی و مملو از احساسی که با یکی از دانش‌آموزان؛ درِی (شاریکا اِپس) شکل می‌گیرد، می‌تواند هر دوی آنها را نجات دهد.

راحت می‌توان مهارت و قدرت نیمه نیلوفر را دست کم گرفت. اما فیلم کاملا کلیشه معلم‌های خوب ، گنگسترها و حتی دلال مواد دلربا (آنتونی مکی) که معمولا بالا می‌آورد را، کنار می‌زند تا به عمق شخصیت‌های مخالف دست پیدا کند. گوسلینک هیچ وقت این قدر خوب ظاهر نشده و هیچ گاه شایسته اسکار آن هم در نخستین فیلمش نبوده است. به غیر از او فلیک، بودِن، اِپس و مَکی همگی در یک سطح قرار دارند.

کلاسِ درس ۲۰۰۸ ، لورن کانته

مجموعه هماهنگ لورن کانته، فیلم برنده نخل طلای کن که به شکلی عجیب و به سرعت بیش از یک دهه را پشت سر گذاشته است، با اصالتِ کمتر فیلمی می‌تواند برابری کند. فیلم بر اساس خاطرات طولانی یک سال فرانسوا بگادو معلم زبان فرانسه (که در اینجا نسخه ای نمایشی از خود را بازی می کند) در یک مدرسه راهنمایی چند نژادی در پاریس است و استعاره‌ای از یک جامعه چندنژادی، چند ایده‌ای و چندزبانی را نشان داده و تضاد اجتماعی، به هم ریختگی، ناکامل بودن و در نهایت حقیقت واقعی مدرسه (زندگی) را به نمایش می‌گذارد.

کانته معمولا سیستم‌های دولت و قدرت را به بوته نقد می‌کشاند. از زندگی و کار دفتری (در فیلم «وقت تمام شد») تا تجارت گردشگری («به سمت جنوب») و تاثیرشان روی کسانی که تصمیم گرفتند وارد این مقوله شوند. نقاط ضعف و شکست‌های فرانسوا و دانش آموزانش، برای درک خود و یکدیگر به شکلی نیشدار، ولی عاری از هر گونه احساس به بیننده منتقل می‌شود. تماشاگر در انتها با احساساتی رها می‌شود که فرانسوا در آزمون خودش با همان‌ها شکست می‌خورد. آزمونی درباره همه آن چیزی که او در طول سال آموخته بود. با این حال همه این‌ها پرسش‌هایی هستند بسیار دشوار، بدون پاسخ‌هایی آسان.

اعترافات ۲۰۱۰ ، تِتسویا ناکاشیما

معلم‌ها با روش‌های غیرقراردادی شان در فیلم‌ها معمولا پیش پاافتاده به نظر می‌آیند. اما آلوده کردن دانش آموزان با خون آلوده به HIV در پاکت‌های شیر، حتی برای یک حماسه انتقام جوییِ پیچیده ژاپنی هم می‌تواند کمی زیاده روی به حساب آید. با این وجود این درسی است که خانم موریگوچی(تاکاکو ماستو) برای برانگیختن احساس ندامت در دو پسر نوجوان و گستاخ کلاسش به خاطر کشتن دختر جوانش می‌دهد و این فقط کنش آغازین فیلم تتسویا ناکاشیما است که برنده جوایز مختلفی شده و این اثر را بر اساس رمان پرفروش کانائه میناتو ساخته است.

روند وقوع رخدادها تغییر می‌کند، نوجوانان بیشتری به کام مرگ کشیده می‌شوند و در انتها مشخص نیست آیا خانم موریگوچی کاملا دیوانه شده یا همچنان در راهنمایی شاگردانش برای «کشاندنشان به مسیر درست» به بیراهه کشیده شده است. با این حال استفاده زیاد از اسلوموشن و زوایای دوربین نامتعارف، به علاوه استفاده مکرر از قطعه کمتر شنیده شد گروه «رِدیوهد» ( آخرین گل ها)، و شیوه خاص ناکاشیما در بهره گیری از محتوای بصری، که تا حدی به بی حسی مخاطب کمک می کند، اتمسفر مدرسه را غنی می‌کند. فیلم نقدی است بی‌رحمانه بر شکست سیستم‌های آموزشی یا یک تریلر دیوانه‌وار که برای این مدرسه بیش از حد آرام است. این طور نیست؟ می شود درباره اش بحث کرد!

 

image_print
1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *