تعارفات یلدایی

قاسم رفیعا

هر چه می‌خواهید اسمش را بگذارید اما این شب تنها بهانه‌ای برای دورهم بودن است.

بعد از سال‌ها این فرصت فراهم شد که به همراه بچه‌ها در منزل یکی از بزرگان فامیل جمع شویم  از مدت‌ها قبل برنامه‌ریزی کرده بودیم که ضمن احترام به مقام شامخ بزرگ‌تر فامیل دلی هم از عزا در بیاوریم بعد ازعرض ارادت و ادای تعارف‌های معمول فرصتی فراهم شد که در کنار ایشان نشسته و از خوان پر برکت کلام ایشان بهره‌مند شویم اولین چیزی که فرمودند این بود:

اصلا همین شب چله چیز مزخرفی است برای یک دقیقه طولانی بودن شب دور هم جمع شویم که چه بشود  اوضاع مملکت راهم که می‌بینید همه چیز گران است؛ خرید انار فلان مبلغ و لبو خریده ام فلان مبلغ هندوانه که به قیمت بابای فروشنده بود.

خوب این مملکت دارد به کجا میرود شما که خبرنگارید چرا چیزی نمی‌نویسید حقوق مفت می‌گیرید هیچی.  بنویسید تا از حقوق ما دفاع کنید پس در آن روزنامه کذایی چه می‌کنید ؟

عرض کردم :

-از شما که بزرگ فامیل هستید انتظار میرود در اظهار نظرها دقت بیشتری داشته باشید شما اگر روزنامه ما را خوانده باشید متوجه می‌شوید که سراسر انتقاد است و شرح مشکلات مردم

ایشان با چهره‌ای حق به جانب گفت :

– مگر من سواد خواندن دارم؟

اگر وقت دیگری بود سر انتقاد را باز کرده و اعصاب فرد مقابل رو به هم می‌ریختم اما نگاه معصومانه  فرزندم که پرتقالی در دهان داشت و غم نهفته در نگاه همسرم مرا بر آن داشت که سکوت کنم به هر حال یک شب که هزار شب نمی‌شود اما انگار بزرگ فامیل قصد تمام کردن این بحث را نداشت:

-سنگین‌ترین چیزی که شما بر می‌دارید قلم است بیا یک روز ور دست خودم کار کن که معنی زحمت‌کشی رو بفهمی

همسرش گفت :

– شما که بیست سال است کار نمی‌کنید.

چشم غره‌ای رفت و گفت:

کلا عرض میکنم این‌ها مسئولیت دارند در قبال ما مردم، دیگر عصبانی شده بودم و قید میوه وشام را زده بودم به همسرم گفتم :

-خان دایی شما حالشان خوب نیست برویم فرصتی دیگر مزاحم شویم.

و قبل از این که خان دایی جان چیزی بگویند کتم را برداشته واز خانه خارج شدم . همسرم چند دقیقه بعد بیرون آمد مدتی حرف نزد عاقبت گفت :

_ گویا قرار بوده دامادشان برای اولین بار شب چله‌ای بیاورد و نمی‌توانستند حقیقت را به ما بگویند.

ما همچین ملتی هستیم . نمی‌توانیم قبل از آمدن مهمان شرایط را برایش توضیح بدهیم بعد مجبور شویم حیثیت و شغل و زندگیش را به چالش بکشیم.

ما که مجبور شدیم از جیب مبارک خانواده را ببریم رستوران شما لطفا این کار را با مردم نکنید.

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *