چشمان گلدار منصوره
نه میشنود، نه حرف میزند و نه میتواند ببیند اما هرروز منتظر بچههاست که به خانه برگردند. هرروز مثل تمام مادرها سه فرزندش را به کنار خودش مینشاند و ناز و نوازششان میکند و لباسشان را عوض میکند؛ اگرچه تشخیص پسرهای دوقلویش برایش سخت است و از شوهرش خواسته تا لباس یک شکل بر تن بوالفضل و امیرعباس نکند تا حداقل بتواند با لمس کردن آنها را از همدیگر تشخیص دهد.
تنها دخترش را که حالا 12ساله است 5سال پیش دیده است و آخرین تصویری که از دوقلوها دارد مربوط به 3ماهگی آنهاست.
منصوره که بدنیا آمد گریهها و بیتابیهای وقت و بیوقتش باعث شد او را پیش پزشک ببرند تا شاید داروی آرامشی برایش تجویز کند اما پزشکان خبر بدی داشتند و منصوره بعلت مشکلات ژنتیکی، سکوت محض تمام دنیای او را فرا گرفت.
مادرش میگفت تا سن راهنمایی تنها مشکل منصوره شنوایی بود اگرچه با نشنیدن کنار نمیآمده است و تفاوت شرایطش در کنار خواهر و برادرهایی که همگی سالم بودند زندگی ش را دچار چالش کرده بود.
اما داستان چشمهای منصوره را از زبان مادرش بخوانید. مادری تمام زندگی منصوره را میچرخاند و بچهها را تر و خشک میکند.
چشمانش گل انداخت
سوم راهنمایی بود که یک روز از مدرسه برگشت به من گفت وقتی بچهها توپ را به آسمان میزنند دیگر نمیبینم کجا میرود. به دکتر بهزیستی مراجعه کردیم؛ به ما گفتند دخترتان دچار اختلال بینایی است و چیز خاصی نیست اما بعدا فهمیدیم درگیر بیماری ناشناختهایست و به مرور زمان بیماری خود را از دست خواهد داد.
بعداز ازدواج و تولد سیده زهرا، وضعیت بینایی ش بدتر شد و به مرور زمان چشم راستش را کاملا از دست داد. چندسال بعداز اینکه از تولد دخترش گذشت دوباره خواست بچهدار شود که پزشکان این کار را خطرناک دانستند اما پایش توی یک کفش کرد و میگفت وقتی قرار است هردو چشمش را از دست بدهد دیگر دیر و زودش فرقی نمیکند.
بعداز تولد دوقلوها بود که چشم چپش هم نابینا شد و الان لکه سفیدی، سیاهی چشمش را گرفتهاست.
عشق، توکل، نان خالی
سید جواد شوهر منصوره خانم است. او هم در کودکی ناشنوا شد و سالهاست هیچ چیز نمیشنود. سال 82 بود یک درد مشترک آنها را بهم رساند و پای عهدنامهای ابدی را امضا زدند. مردی که با همه مشکلات مردانه پای همسری با شرایط خاص ایستاده است و زنی که عاشقانه شوهرش را میخواهد. نه دودوتا چهارتایی بینشان هست و نه گله و گلایهای از بیپولی و یخچال خالی و خانه محقر.
اما همه این زیباییها بهترین قسمت دنیای آنها نیست. بهترین جای آنها محدودیتهایی است که آنها را به زبانی مشترک رسانده است و باعث شده در تمام لحظه ها دستشان در دست هم باشد. تنها راهی که سیدجواد میتواند به منصوره بفهماند که چه میگوید این است که دستش را بگیرد و کف دست منصوره حرفهایش را با انگشت بنویسد. منصوره بواسطه دیپلمی که در مدرسه استثنائی گرفتهاست تمام حرفها را از این طریق متوجه میشود و شاید این جالبترین و منحصربفردترین روش ارتباطی بین دو آدم باشد آنهم با سرعتی باورنکردنی در انتقال پیام که از عهده هیچکس دیگر برنمیآید و نیاز به هوشی استثنا دارد.
سیدجواد برای درآوردن خرج خانواده اش، 6 صبح از خانه بیرون میزند و 8شب برمیگردد و بهزور از عهده خرج و مخارج زن و بچه و دوا و درمان برمیآید.
امیر شهلا وارد میشود
اما امیر شهلا؛ عضو شورای شهر مشهد و مردی فعال در حل و فصل مشکلات ریز و درست که نادیدهها را خوب میبیند.
اینبار او بود که ما را به همراه خودش به خانه سیدجواد و منصوره برد و برای تکتک دردهایشان همانجا نسخه پیچید.
بزرگترین سنگی که پیش پای این خانواده قرار داشت هزینه کاشت حلزون برای بازگشت شنوایی منصوره بود که نیاز به کمک 30میلیونی داشت. امیر شهلا همانجا بلافاصله به چند دوست خیّر زنگ زد و قول تامین هزینه ها را گرفت. این بهترین خبری بود که خانواده منصوره تابحال شنیدهاند؛ این را میشد از چشمهای خیس و دعاهای مادری فهمید که سالهاست بار زندگی دختری خاص را بهدوش کشیده است و گریههای همسر منصوره فهمید.
منصوره اما حرف تکاندهندهای زد که همه را به فکر فرو برد؛ با زبان خاص خودش به مادر گفت که همسرم را عمل کنید و برایش کار خوبی پیدا کنید. فکر میکنم امیر شهلا برای این مشکل هم فکری دارد.
حالا قرار است منصوره چندماه دیگر از سرزمین بی صدایی بیرون بیاید و پزشکان قول دادند که بعداز عمل حتی صدای بال زدن پروانه ها را هم بشنود.
شهلا بلافاصله برای حل مشکلات مربوط به پرونده بهزیستی و سیدجواد و منصوره با دکتر پوریوسف مدیرکل بهزیستی استان تماس گرفت و آقای مدیرکل دستور پیگیری را صادر کرد. ماجرا به همینجا ختم نشد و شهلا با یک تلفن دیگر قول تامین پوشاک و لوازم تحریر و برخی ارزاق دیگر را هم گرفت.
خانم و آقای اختراعی
برای اینکه خانم و آقای اختراعی را بشناسیم باید کمی به عقب بازگردیم. به یکی دوسال پیش که موضوع زندگی منصوره در دورهمی خانواده اختراعی و فک و فامیل مطرح شد و تصمیم گرفتند برای کمک به عمل منصوره پول جمع کنند. اینجا محل ورود خانم اختراعی و همسرش به ماجرا بود، جایی که تصمیم گرفتند دونفری پیگیر کار باشند و روی چیزی جز همت خودشان حسابی باز نکنند. بیشتر از یکسال است که تمام کارهای خانواده سید جواد و منصوره را پیگیری میکنند و تمام تلاش خود را کردهاند تا سهمی در باز کردن گرههای این خوانواده داشته باشند. تلاشهایی که حالا بنظر میرسد با کمک دیگران از جمله امیر شهلا به ثمر نشسته است.
حالا خانهای در کوچک در بلوار دوم طبرسی پر از حس و حال خوب است و امید چراغ خانه را روشن تر از همیشه کردهاست.
گزارشی از صادق شیخی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.