چند چکیده تعریف از کتاب فرهنگ علوم اجتماعی

تمدن civilization

نوع خاصی از توسعه مادی و معنوی است که در جامعه‌ای ویژه رخ می‌نماید… زمانی سخن از تمدن می‌شود که ارزش‌های کلی‌تری از یک فرهنگ مورد نظر باشد.تمدن در مقایسه با فرهنگ، حوزه وسیعتری دارد و مردمانی بسیار دور از دیدگاه فرهنگی منفک و متمایز را در بر می‌گیرد.

جوامع روستایی دارای فرهنگ هستند اما زمانی می‌شود از تمدن سخن گفت که شهرهایی وجود داشته باشد… پس تمدن شامل مجموعه عناصر اقتصادی، قضایی، فرهنگی، اخلاقی و مذهبی است، آنچنان که در جامعه‌ای خاص تحقق می‌یابند.

در تعریف تمدن در فرهنگ لالاند آمده است: «یک تمدن شامل مجموعه پیچیده‌ای از پدیده‌های اجتماعی قابل انتقال، حاوی جهات مذهبی، اخلاقی، زیبایی شناختی، فنی و یا علمی مشترک در همه اجزای یک جامعه وسیع  و یا چندین جامعه مرتبط با یکدیگر است. اصطلاح تمدن همچنین اندیشه ترقی را نه تنها در سطح مادی بلکه در سطح اخلاقی و فکری به ذهن متبادر می‌سازد… در این معنی تمدن اندیشه آرمانی در باب حیات انسانی در جامعه را القا می‌کند.

 

از خود بیگانگی alienation

از ریشه لاتینی alienare به معنای بیگانه ساختن گرفته شده است. مفهومی است از هگل که رابطه موجود بین نفی و اثبات را مشخص می‌سازد. در حالت نفی(برده)، اثبات (ارباب) دیگر بازشناخته نمی‌شود چون نسبت به خود بیگانه شده است، همان طور که برده نیز به سهم خود از مالکیت ارباب رها شده و نسبت به او بیگانه است.

مارکس این مضمون را در رابطه میان بورپوازی و کارگران مورد توجه قرار می‌دهد. به زعم او از خود بیگانگی اساسی در روابط تولید جای دارد… محصول فعالیت انسان از تولید کننده‌اش جدا می‌شود و اقلیتی به آن دست می‌یابد. جوهر انسانی به جای اینکه به خود انسان بازگردد، در اشیاء تولید شده جذب می‌شود. اشکال مجردی چون پول، کالا و وسرمایه به صورت بت‌هایی در می‌آیند، با انسان بیگانه هستند و او را اسیر خود می‌کنند.

از خودبیگانگی سیاسی، انعکاسی است از ازخودبیگانگی اقتصادی در سازمان جامعه مدنی. در این حالت دولت ابزاری خواهد بود که طبقه سرمایه دار برای تأمین و تثبیت سلطه سیاسی و فشار بر طبقه به بند کشیده از آن بهره می‌گیرد. در نهایت هر کس که به این ازخودبیگانگی در جهان مدرن و سرمایه‌دارانه دچار شده تنها با یک روش می‌تواند از آن رهایی یابد و آن مبارزه طبقاتی است.

بنابراین، ملل رنجبر نیز در برابر ملل امپریالیست که دیالکتیک ارباب و برده را در سطح جهانی تداوم می‌بخشند ازخود بیگانه‌اند. در کشورهای ثروتمند از خود بیگانگی مبتنی بر وفور فراوانی، نوعی از خود بیگانگی ظریف و پیچیده را پدید می‌آورد.

 

کاست caste

واژه‌ای است هندی که از نظر لغوی به معنای خلوص و حراست از یک گروه اجتماعی خاص است.

یک کاست، در کل جامعه عبارت از گروه اجتماعی بسته‌ای است که «درون همسری» در آن متداول می‌شود و افرادش مشاغل، اعتقادات و همچنین آداب و مناسک سنتی ویژه دارند. هیچکس نمی‌تواند از کاستی به کاست دیگر راه یابد. انسان‌ها در یک کاست به دنیا می‌آیند و تا پایان حیات در آن می‌مانند. در این واژه دو واقعیت مهم به طور پیوسته و ضمنا مشخص در هم ادغام شده‌اند:

وارنا: به معنای رنگ که طبقه را در جامعه تعیین می‌کند.

جاتی: به معنای تولد که دقیقا معنای کاست از آن بر می‌آید

چهار گروه بزرگ وارنا وجود دارند، که به هزاران جاتی تقسیم می‌شوند:

برهمن‌ها: کاستی بزرگ و مذهبی است.

کشاتریا: که جنگجویان به شمار می‌روند.

ویشیاها: که کشاورزان و بازرگانان به شمار می‌روند.

راها: که پیشه‌وران و مستخدمان هستند.

نکته! آنهایی که هیچ کاستی ندارند نجس‌ها یا برون کاست نامیده می‌شوند. اضافه بر این محرومین از حقوق اجتماعی در دسته «پاریاها» به شمار می‌روند.

در مجموع نظام کاستی به منظور توزیع مردم و گروه‌ها در برخی از جوامع ماقبل صنعت پدید آمد و با نظام مبتنی بر طبقات اجتماعی در جامعه صنعتی مشابهات اندکی دارد.

 

نوشته: آلن بیرو

ترجمه: باقر ساروخانی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *