بچه کم تجربه آبرویم را به با داد
از شدت عصبانیت رنگ صورتش برافروخته شده بود و مدام دستانش را به هم میفشرد . مرد ۴۰ساله مانده بود چه بگوید و در برابر شاکی پرونده میگفت: هر طور که امر بفرمایید جبران میکنم فقط اجازه ندهید آبرویم به باد برود. او روی صندلی راهرو نشسته بود و انتظار میکشید تا شاگرد مغازه اش از داخل اتاق مددکاری کلانتری بیرون بیاید . مرد جوان در صدد آن بود هر طور شده مشکل را حل کند. او روی صندلی راهرو نشست و در حالی که دنبال دوگوش مفت و مجانی میگشت تا درد دلش را بگوید رشته کلام را به دست گرفت و گفت: بچه بودم که پدرم فوت کرد . مادرم با بدبختی من و خواهران و برادرانم را بزرگ کرد . از سنین نوجوانی وارد بازار کار شدم. سختیهای زیادی را تحمل کردم تا بتوانم روی پای خودم بایستم و از طرفی پشتوانه و تکیهگاه خانوادهام باشم.
مرد ۴۱ساله افزود: خوشبختانه در کار خودم زود استاد کار شدم و بعد از دوران سربازی نیز مغازهای راه انداختم. مادرم آرزو داشت دامادم کند. اما من تا دوخواهرم را با سرافرازی راهی خانه بخت نکردم زن نگرفتم. چند سالی از ازدواجم میگذرد و خوشبختانه از زن و زندگیام راضی هستم خدا به ما دو بچه سالم داده و با رنج و زحمت و قناعت روزگار میگذرانیم . تنها چیزی که خیلی برای من مهم است اول حفظ آبرو و بعد هم نان حلال است . مرد جوان خودش را روی صندلی جابجا کرد و پس از مکثی کوتاه افزود: من در رشته کاری خودم که تعمیر خودرو است مشتریان زیادی دارم و اعتماد آنها بزرگترین سرمایهام است. امسال اول تعطیلات تابستان یکی از اقوام درخواست کرد پسر نوجوانش برای سرگرمی در مغازهام مشغول کار شود. قبول کردم و این بچه هر روز سر کار میآمد. یک سری کارهای جزیی را به او می دادم تا حوصلهاش سر نرود.
مرد جوان افزود: اما در این دو سه هفته اخیر با مشکلی روبه رو شدیم. چند تن از مشتریان میگفتند: از داخل ماشین آنها وسایلی مثل پول،طلا،عینک و فلش سرقت شده است. از شما چه پنهان شاگرد دیگری دارم که اهل یکی از روستاهای نزدیک است و هر روز به شهر میآید تا در کنار من لقمهای نان برای خانوادهاش در بیاورد . چون از مدتی قبل میگفت دنبال وام میگردد و برای رفع گرفتاری پدرش میخواهد، وام بگیرد به او شک کرده بودم. خدا مرا ببخشد که با این شک و ظن گناه بزرگی کردم. یکی از مشتریان چند روز قبل آمد وگفت از داخل ماشینش سرقت شده است . داشتم دیوانه میشدم. او شکایت کردم و ماموران کلانتری ۱۷برای پیگیری موضوع آمدند. من به شاگرد قدیمیام شک کرده بودم و پلیس به عنوان مظنون او را دستگیر کرد. اما با انجام تحقیقات ماموران به پسر نوجوان فامیلمان هم شک کردند.
مرد جوان افزود: با انجام تحقیقات از این پسر بچه مشخص شد او دست به سرقت زده است . این بچه خانواده آبرومندی دارد و نمیدانم چرا چنین حماقتی کرده است . تمام وسایل سرقتی پیدا شده و من تقریبا رضایت شاکی را هم جلب کردهام. اما شاگردقدیمیام به صورتم نگاه نمیکند و هر چه میگویم مرا ببخش میگوید خدا تو را ببخشد. از این قضاوت نابجا و اشتباه بزرگی که کردهام پشیمانم. من نباید به این بچه خام و کم تجربه این قدر اعتماد میکردم. البته خانوادهاش هم باید بیشتر مراقبش باشند. بچهای که هیچ نیاز مالی ندارد وسایلی را سرقت کرده و به خانه برده است . البته او این وسایل را داخل کمدش پنهان کرده و اگر همین الان به اشتباه خودش پی نبرد معلوم نیست چه بلایی سرش خواهد آمد. من هم مقصرم باید روز اول به او تذکر می دادم که چگونه کار کند و مراقب وسایل مردم باشد تا در کنار یاد گرفتن مهارت کار،الگوی اخلاق هم برایش باشم. امیدوارم این ماجرا ختم به خیر شود و شاگرد قدیمیام که با وجود مشکلات مالی آدم آبرومند و با خانواده ای است مرا ببخشد.
مهتاب
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.