دام سیاه برای دختر جوان

اعتیاد به سیگار و مواد مخدر دختر جوان را به بن بست تاریک در مسیر سرنوشتش کشاند.  به گزارش اتفاقیه، بوی تند ادکلن دختر جوان با ورود او به اتاق مشاوره در فضا پیچید. پشت آرایش غلیظی که بر چهره داشت خستگی و بی حوصلگی نمایان بود.  مینا ۲۱سال دارد و خودش را برای رفتن به دانشگاه آماده می‌کند.  چند دقیقه ای از حضورش در اتاق نگذشته بود که بوی سیگار هم به مشام کارشناس مشاوره رسید.  لباس های دختر جوان بوی سیگار می داد.  مینا نگران بود و نمی دانست از کجای قصه زندگی اش شروع کند.  او از کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد به مرکز مشاوره آرامش پلیس معرفی شده بود.  دختر جوان با صحبت های کارشناس مشاوره پلیس اطمینان خاطر پیدا کرد که می تواند راحت و بی دغدغه حرف های ناگفته اش را بزند.  حرف هایی که اعترافاتی صریح بر اشتباه های گذشته اوست.  حرف هایی که به قول خودش تا قبل از رسیدن به مرکز مشاوره به هیچ قیمتی حاضرند نبود آن را به زبان بیاورد و اصلا زیر بار حقیقت نمی رفت.  مینا در حالی که سرش را به نشانه تاسف تکان می داد گفت: چند روزی است که از خانه بیرون زده ام.  با مادر و پدرم جر و بحث کردم.  خانه دوستم بودم اما او که همیشه خودش راتکیه گاه عاطف، برایم معرفی می کرد خیلی زود خسته شد و  غر می زد.  از خانه او بیرون آمدم.  نمی دانستم کجا بروم.  به کلانتری مراجعه کردم. احساس می کردم به مرز پوچی رسیده ام و افکار شومی به سرم می زد.  با خودم می گفتم مرگ بهتر از این زندگی است و گاهی نیز به سرم می زد به یک جای خیلی دور بروم و زندگی جدیدی شروع کنم.  دختر جوان افزود: اما وقتی کلاه خودم را قاضی کردم دیدم بهتر است از همین جای راه اشتباه زندگی ام برگردم.  اختلاف من و پدر و مادرم از روزی شروع شد که شخصیت همدیگر را با بی احترامی متقابل بمباران کردیم.  من از طریق همکلاسی دوران دبیزستان به عضویت یک گروه اجتماعی در فضای مجازی در آمدم.  دوستان جدیدی پیدا کردم و ایم رفاقت های مجازی باعث شد نسبت به خودم احساس حقارت پیدا کنم.  سعی می‌کردم تیپ و قیافه ام را عوض کنم و  لباس خارجی اجق وجق می خریدم.  پدر و مادرم ناراضی بودند و می گفتند دختر باید سنگین و رنگین باشد و شان و احترام خانواده اش را نگه دارد.  هر چه نصیحتم می کردند بی فایده بود.  دختر جوان نفس عمیقی کشید و افزود: چند بار همراه همکلاسی ام در میهمانی هایی، شرکت کردم که دختران عضو گروه فضای مجازی آنجا بودند.  در این میهمانی ها اول به سیگار آلوده شدم و  از دوماه قبل چندبار هم مواد مخدر مصرف کردم.  تنها انگیزه ام ازاین آلودگی مخرب حفظ آبروی مسخره‌ای بود که احساس می‌کردم باید به هر قیمتی شده جلوی دوستانم آن را حفظ کنم.  مینا افزود: این اواخر با دختری آشنا شدم که از خانواده اش جدا شده بود.  او در آپارتمانی اجاره ای به تنهایی زندگی می کرد.  دوستی با این دختر سبب شد خیلی از ارزش‌هایی که تا آن موقع به آن توجه داشتم را زیر پا بگذارم.  او خیلی تاثیرهای منفی زیادی روی من داشت.  دختر ۲۱ساله گفت: خسته شده‌ام و دیگر حال و حوصله جرو بحث با پدر و مادرم را ندارم.  از خودم هم بدم آمده است.  دلم برای روزهای گذشته زندگی ام تنگ شده، روزهایی که دختر آرام و بی سر و صدایی بودم و خانواده ام مرا دوست داشتند.  همنشین بد و دور شدن از خانواده باعث شد به چنین راه خطایی بروم.  راهی که اگر همین امروز نتوانم از آن برگردم و خودم را اصلاح کنم تباهی و نیستی و پوچی و دست آخر شک ندارم خودکشی  آخر و عاقبت آن است.  مینا در پایان گفت: تجربه تلخ زندگی من برای خیلی از دختران جوان و پدران و مادران درس پند و عبرت است تا هوای زندگی و سرنوشت خود را داشته باشند و قدر همدیگر را بدانند، احترام همدیگر را زیر پا نگذارند و به هم اعتماد کنند تا دچار مشکل نشوند و به خطا نروند.

 

مهتاب

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *