مختصات شعر
یکی از موثرترین تئوریهای فیزیک، بر نسل فرا فیزیکدانان معاصر، نظریه جهان هولوگرافیک مایکل تالبوت است که بر اساس آن، جهان ماده و دارای جرم، از ریزترین تا بزرگترین آن یعنی مجموعهای از کهکشانها، از لحاظ ساختار ذاتی، از یک قانون واحد پیروی میکنند بدین معنا که اگر عالم هستی را به مثابه یک کلان تصویر بر یک صفحه ال ای دی فرض کنیم، و مثلا این تصویر، عکس سیب، درخت یا جنگل یا هر چیز دیگری باشد، از چینش حساب شده تعداد زیادی سلول تصویری یا پیکسل، در کنار یکدیگر، آن تصویر واحد، پدید میآید و جالب این که بر اساس این تئوری، هر یک از کوچکترین اجزای عالم، یعنی هسته، دارای جرم مادی، همان تصویر کلی را نیز با تمام مشخصات آن کلان تصویر، در و بر خود، دارد! و لذا همین مطلب مبین وجود اصل ( هارمونی ) به معنای اصلیترین فاکتور کمال، در طبیعت محسوب میشود و بدین ترتیب، بین تمام اجزای سازنده یک کل، با یکدیگر، زنجیرهای از تناسبات و قوانین فیزیک، حاکم است که از جز به کل و کل به جز، یکدیگر را پوشش میدهند.
برای روشن شدن مطلب و ربط آن به مقوله شعر، به عنوان یک هنر، مثالی میآورم. فرض کنیم یک قطعه شعر، یک سازه معماری است که از مصالح به کار رفته در فنداسیون، تا شکل طراحی و دکور داخلی تا نمای بیرونی و پلانها و وضعیت جغرافیایی منطقه و جنس مصالح آن، به علاوه وجود تناسبات و رعایت قوانین فیزیک، مجموعا، بنایی را به وجود میآورند که هر چه این تناسبات با محاسبات دقیقتر و به قوانین طبیعت و فطرت کمال پسند انسان نزدیکتر، به چیزی بنام مفهوم کارآیی و زیبایی نزدیک تر میشویم.
با این تفاوت که در ساخت بنا، کاربری آن حرف اول را میزند ، اما در خصوص یک قطعه شعر، خود سخن و تناسبات و زیبایی، هدف قرار میگیرد. اما به رغم همه اینها، متابعت عناصر سازنده جزیی، از قوانین و تناسبات، همچنان به قوت خودش باقی است. و تلقی انسان از زیبایی و هنر، در پردازش مفهوم زیبایی، نقشی به مراتب مهمتر از قوانین قطعی، ایفا میکند. و از فرآیند همین تغییرات است که بوطیقای شعر و نقش برداشتهای انسان، از زیبایی و کمال، مفهوم زیبایی در کلام شاعرانه را در طول تاریخ، دچار تغییرات غیر قابل انکار نموده است. بپردازیم به شعر.
اما هر چه اشراف انسان بر توانایی و شناخت خودش و طبیعت و گذشته هنر، بیشتر میشود، پیدا کردن مناسبات بین صورت و معنا، برای انسان آسانتر میشود و ارتباطات بین اجزا، با کل، زوایای پنهان و بیان نشده، از زیبایی را آشکار میکند و بهمان نسبت انسان برای رسیدن به چیزی به نام هنر، و از جمله در شعر، سعی در آشنایی زدایی و خارج کردن عناصر لفظی از ابتذال و روز مرهگی، میکند.
انسان برای فرار از روزمره گی و رسیدن به مفهوم کمتر تجربه شدهای از شعر، تا چه حدودی میتواند در ملاکهای سنجش، یا همانها که اجزای اصلی هنر کلامی مثل شعر هستند، دخل و تصرف کند؟ آن هم به شکلی که هم حاوی تعبیر کلی از مفهومی بنام هنر شعر و شاعری باشد و هم دچار روز مرهگی و ابتذال و نگرش انسان امروز به (زیبایی) باشد. به گونهای که اصول خدشه ناپذیر شعر، مثل تخیل و عاطفه و اندیشه، به عنوان اصلیترین فاکتورهای اعتبار، با هر طرز تلقیی از شعر، را در محدوده آن باز شناسیم؟
با این اوصاف مشخصا وقتی با یک قطعه شعر مواجه میشویم، طبعا دنبال ارتباط بین نشانهها و دال و مدلولها و عناصری از لفظ در متن میگردیم که پیوندهای هارمونیک بیشتری را در متن، ایجاد نموده باشد. مثلا در یک متن حماسی و با ساختار آرکاییک، برای پیدا کردن ارتباطات بین اجزا با کل، واژگان امروزیتر، پیروی از بلاغت معیار امروزی، ضعف تلقی میشود. چرا؟ چون قاعده کلی، یعنی هارمونی اثر، یکدست نیست. و مشابه چنین شیوهای در نقد ادبی، در مورد ژانرهای مختلف نیز صدق میکند. مثال دیگر: آیا در جایی که برای انتقال مفهوم، نیازی به گره فکنیها و هنجار گریزیهای معنایی نیست، افراط در کاربرد این شگردی که در جای دیگری نقطه قوت است، ضعف محسوب نمیشود؟
مجموع این ارتباطات بین اجزاست که کلامی را در جایگاه بلند، یا نازلی قرار میدهد. و هر چه بکار گیری شگردهای موسیقایی لفظ، به نحو بهتری از فطرت زیبایی طلب انسان، به علاوه تناسبات با مفهوم و تصویر، پیروی کند، به معنای نزدیک شدن کلام، به ساختاری است که آن را شعر مینامیم.
توضیح این که تفاوت زیادی است بین کلام، با کلمه. و بالطبع ، بین مفهومی که مورد نظر شاعر است، با آنچه از طریق کدهای مشترک لفظی، به عنوان ابزارهای مکانیکی، انتقال مییابد. مثلا چگونه شاعری با استفاده بجا از امکانات بلاغی لفظ، میتواند، حتا واژگان را در غیر معنای معمول آن، بکار ببرد؟ مثل کنایات و مجازها و… و از آنجایی که ارتباط و تاثیر انسان بر طبیعت، یک رابطه دو طرفه و دیالکتیکی است ( تاثیر متقابل ) طبعا، انسان به عنوان یک واحد از اجزای عالم کائنات، میتواند بر واحد بزرگتری از انسانها تاثیر مشخصی بگذارد. مثل شکل دادن به سلیقه و تلقی انسانهای دیگر، از زیبایی. این زنجیره دال و مدلولی، یا پیوندها، بالقوه و همیشه وجود داشته و خواهند داشت و هیچگاه به قطعیت نخواهد رسید و انسان، از بینهایت اشکالی که میتواند به مصالح خام هنر خودش بدهد، به عنوان یک هنرمند، یکی از آنها را در مقابل چشمان ما ظاهر میکند.
مثلا از یک قطعه سنگ مرمرین که میکل آنژ پیکر تراش، به سراغ آن میرود و اشکال متفاوتی از حجمها را میتواند بتراشد و از آن استخراج کند، ( تندیس داوود ) را خلق میکند. چنانچه یک شاعر از امکانات بالقوه یک زبان، یکی از آنها را بالفعل، در میآورد و طبعا، میکل آنژ یا شاعری مثل سعدی، بر درک زیبایی شناشانه بعد از خودش، تعبیر جدیدی از زیبایی را معرفی میکند در حالی که همیشه، داوودهای زیادی را میتوان از دل سنگهای مرمر، استخراج نمود! اما…
گشتالت، روانشناس روس در تئوری نقطههای خود، مکانیزم ذهن را اینگونه معرفی میکند، که ذهن انسان به طور طبیعی و در فرآیند تکامل خودش، به جایی رسیده است که بم حض مواجهه با نقطههای بیربطی در فضا یا بر سطح یک صفحه ( نقاطی که به تنهایی هیچ ربطی به تصویر و مفهوم معینی ندارند)، دنبال پیدا کردن رابطه بین نقطه ها میگردد.
فرض کنیم بر روی یک صفحه صاف، و به صورت نامشخص، تعداد بسیار زیادی از نقطهها را به صورت نامنظم، داشته باشیم. بنا به قدرت تخیل و آگاهی و شناختمان از هندسه فضایی، ممکن است، یک نفر از کشف ارتباط بین پنجاه نقطه با یکدیگر، شکل درخت، و کس دیگری، با همان تعداد، شکل یک گوزن را از طریق نقطهها، بهم متصل و استخراج کند.
با این حساب، وقتی وارد جهان کلمات و زبان می شویم، هر کلمهای به مثابه یک نقطه تلقی میشود. کلمات، مثل تخته سنگهای مرمر و مثل نقطهها، همواره در طبیعت یا در یک زبان، وجود دارند و این کاشف مناسبات است که از چینش یا کشف رابطه آنها با یکدیگر، به مفهوم جدیدی اعم از انتقال اندیشه، عاطفه، تصویر و موسیقی لفظ میرسد.
حال ، ما به عنوان یک ناظر، هر چه یک هنرمند شاعر در کشف تناسبات، عناصر بیشتری از موسیقی لفظ، تخیل، تصویر، اندیشه و عاطفه را به یکدیگر متصل و معرفی کرده باشد، او را بیشتر به مفهوم یک شخصیت متعالی و هنرمند میشناسیم و هر چه این اتفاق (کشف تناسبات در یک متن) کمتر اتفاق افتاده باشد، سطح محصول هنری و هنرمند پایین تر قرار میگیرد. با این مقدمه، فارغ از منازعات سنتی بر سر مفهوم موسیقایی شعر و کلام هنری، این سئوال مطرح میشود که آیا بسیاری از متنهایی که امروزه تحت عنوان شعر، تولید میشود، روابط و مناسباتی نیستند که قبلها به وسیله دیگران و به شکل دیگری کشف شدهاند؟ و اصولا آیا برای معرفی تناسبات در لفظ، انتقال فوری عاطفه شاعر به مخاطب، به عنوان یکی از مولفههای زیبایی لفظ، کافی است؟
پس سایر ویژگیها، در آراستگی و تشخص یک متن هنری نسبت به یک متن عادی، چه میشود؟ باز شناسی یک هنر، مثل شعر، در زبانی مثل فارسی که به صورت عادی هم سرشار از زیباییهای شاعرانه است، چگونه باید اتفاق بیفتد؟ و لذا اینجاست که هر چه غربال هنر شاعری را بیشتر، بتکانیم، تعداد کمتری از کاشفان مناسبات، بر روی آن، باقی میمانند. بالاخره، تشخص یک متن، یا به خاطر فرم قابل اعتنای آن، یا محتوای مهم آن باید قابل رصد باشد و با توجه به پیشینه زبان فارسی، نمیتوان تمام عناصر برجستهساز متن را، به بهانه سطح سواد اندک مخاطب، یا زیست در عصر سرعت، نادیده انگاشت.
مگر قالبی مثل دو بیتی و سهگانی در انتقال سریع احساس و عواطف، همین کار را نمیکرده و نمیکند؟ مگر قالبی مثل رباعی در بیان مفاهیم متعالی اندیشهورزی همین کار را نکرده و نمیکند؟ پس وقتی قالب سنت را کنار میگذاریم، این حق مخاطب است که سئوال کند، حال که تناسبات در این فرم جدید، نیست، پس کجاست؟! و اگر شاعری مدعی ایجاد و دگردیسیی در نظام معنایی لفظ و مفهوم تحت الفظی واژگان شده است و این تحرکات، تا بدین پایه دم دستی باشد که در هر غیر هنرمندی، شائبه شاعری ایجاد کند، پس چه فرقی بین یک شاعر و غیر شاعر میتواند وجود داشته باشد؟! و از همه اینها که بگذریم، اگر قرار باشد اشخاص معمولی نیز که دم دستیترین تناسبات را معرفی کنند، آیا بعد از گذشت مدتی، جهانهای درونی و بیرونی آنها شبیه یکدیگر نمیشود؟ و به ابتذال و روزمرهگی، نمیرسیم؟ از برآیند مجموعه این تناقضات، چنین بر میآید که به جای این که شاعر مخاطب را به تماشا از دریچهای متفاوت به جهان پیرامونش دعوت کند، این مخاطب است که به خاطر عواملی مثل کم سوادی، محدودیت وقت و…، شاعران را وا میدارد تا جهان را به میل و استنباط آنها،تعریف کنند!!
حال آن که بدین ترتیب، زبان روز به روز لاغرتر شده و اگر تنها چند موتیو را از برخی شاعران امروز بگیریم، انگار عملا، آنها را خلع سلاح کردهایم! در صورتی که در اصل، شاعران، تنها کسانی هستند که حق تصرف در فصاحت و بلاغت و ساختار صرفی نحوی یک زبان دارند. اما به چه شرطی؟ به شرط اشراف بر ظرفیتهای زیبایی شناختی کلام. و این امر محقق نمیشود، مگر با کشاندن مخاطب بدنبال خودشان، نه پشت سر مخاطبان!
توضیح این که در هر دوره ای از حیات شعر فارسی، یکی از عناصر برجسته ساز لفظ، مثل موسیقی کلام، تصویر، اندیشه، تخیل و یا عاطفه، بیشتر وارد تناسبات سبکی و سلیقه زمانه شده است و شعر فارسی، متاسفانه در روزگار ما، از بین عوامل کمرنگ و پر رنگ فوق، فقط به عاطفه آن بها میدهد و همین امر، شعر شاعران را بسیار شبیه یکدیگر کرده است. چه از لحاظ فرم و چه محتوا. پس تشخص زبانی و شگردهای لفظی و تکنیکها و سطوح پیشین و ریشههای زبانیما، چه جایگاهی در شعر امروز دارند؟
یادداشتی از سعید تقینیا
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.