مرغ یا تخم مرغ؟
شاید این سوال برای ما هم پیش آمده باشد که در جهان، اول شعر وجود داشته یا موسیقی؟ معمولا سوالهایی که در مورد وجود ابتدایی یک چیز یا پدیدار است علی الخصوص در حوزه هنر جواب مشخصی ندارند. اما کمی تامل در این باب قسمتهای نامکشوف مساله را کمی برایمان روشن میکند. مثلا اگر به ساخت مشترک تاریخ و ارتباطش با طول عمر یک انسان به عنوان نمونه فکر کنیم، به دلیل اشتراکات زیاد بین این دو میتوانیم مجازا، یک انسان را به مثابه تاریخ بشری در نظر بگیریم و دوران طفولیتش را دوران طفولیت نسل بشر بنامیم. بنابراین بشر در دوران طفولیت که هنوز با زبان و معانی و واژهها سر و کار نداشته، قطعا صدای پرندهها را میشنیده و احساسی از شنیدن این موسیقی در او بوجود میآمده، یا صدای شرشر آب و یا حتی صدای قلب خودش، اما این بشر توان به زبان آوردن کلمات را نداشته، پس از این منظر موسیقی قبل از شعر توسط بشر درک شده. اما از یک دید دیگر اگر شعر را محصول زبان بدانیم و زیان را دنیای نشانهها، قطعا همه نشانهها گفتاری نیستند، ممکن است یک نشانه حرکت دست باشد و بشر با حرکت دست با همنوعش ارتباط برقرار کند، یا با نقاشی یا اصوات و یا موسیقی ها!!! بنابراین در این حالت خود موسیقی نقش کلام و گفتار را برای انسان آن روز بازی میکرده. پس میتوانیم تصور کنیم که بیان احساسات با موسیقی برای دوران طفولیت بشر دقیقا مثل شعر گفتن برای بشر امروزی بوده. با این واشکافی شعر و موسیقی را در دورلن طفولیت بشر به سختی میتوان از هم جدا کرد.
خب حالا متوجه میشویم که سوال ابتدا شعر بوده یا موسیقی تقریبا چیزی شبیه اول مرغ بوده یا تخم مرغ است!، هرچند درک این مسئله به این غلیظی نیست و نگارنده کمی بار طنز را به این مطلب افزوده، اما قطعا اگر محال نباشد پیدا کردن ریشه این مبحث، لااقل بسیار دشوار و دور از دست است.
حالا که تا اینجا پیش آمدیم بد نیست این سوال را طرح کنیم که یک شاعر برای سرایش شعر اول موضوع و کلمات شعر را تعیین میکند و در ذهنش متصور میشود یا موسیقی را؟ عدهای از فرمالیستها بر این عقیده بودند که ابتدا یک حالت موسیقیایی در شاعر به وجود میآید و شاعر بر اساس آن حالت موسیقیایی شکل میگیرد و کلمات تنها به این حالت کمک میکنند. این نظریه از سمت فرمالیستها تا حدی پررنگ بود که برخی از ایشان اصلیترین و مهمترین فرق شعر و نثر را موسیقی میدانستند نه تخیل و عاطفه!
اما مخالف این دیدگاه هم وجود داشته، مثلا نیما به عنوان یک شاعر میگفت من ابتدا معنی و محتوا را در ذهنم میسازم و بعد شعر میگویم. این دیدگاه معمولا مخصوص به شاعران حزبی و آرمانگرای سیاسی است. اما شاعرانی که بیشتر به فرم توجه دارند با حالت ایقاع یا موسیقی شعر را میآغازند. اما برای خود من به عنوان یک شاعر که شعر سپید (بی وزن) میگوید_بر خلاف تصور غالب که شعر سپید موسیقی ندارد_ ابتدا موسیقی شعر در ذهنم شکل گرفته و بعد محتوا و کلمات در غالب موسیقی ریخته شدهاند.
با این احوال چون موسیقی و کلمات یک ساخت بهم پیوسته هستند خیلی مهم نیست که شعر را با کدامیک در لحظه سرایش میآغازیم، مهم این است که این دو با هم هماهنگ شده و هارمونی ارگانیک پیدا کنند.
یادداشتی از مهدی آخرتی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.