خط قرمز روی هیولا
وقتی به شما بگویند نام نمایش «هیولاخوانی» است واکنشهای شما به این عنوان خیلی میتواند متفاوت باشد. گذشته از برداشتهای متفاوت اولیه همین عنوان کافی است تا ترغیبتان کند بلیت تهیه کنید و ساعتی از وقت این روزهایتان را برای تماشای این نمایش اختصاص دهید. با رضا عابدینزاده، شاعر و مترجم مشهدی قرار گذاشتم و با هم به تماشای «هیولاخوانی» نشستیم.
هیولا در تاریکی
ورد سالن که بشوید جز تاریکی و کسی که در گوشهای زیر نور سفید اتاقی دراز کشیده نخواهید دید. فضا به شکل عجیبی شما را حساس میکند. یک صندلی آهنی، یک میز کوچک روبرویش و پیرمردی که با سختی صحبت میکند. آن سوی اتاق مردی جوان خوابیده است و نمیخواهد بیدار شود و در نهایت بیقراریهای یک زن را خواهید دید که بر سردی فضای سالن غلبه میکند. اینها همه آغاز داستان است، داستانی که میخواهد یک ساعت شما را در تماشاخانه شمایل به موضوع خودش جلب کند و قدم به قدم به پستوی ذهنتان گام بگذارد.
گفتوگویی داشتیم با سمیرا سلطانی کارگردان این نمایش و او در مورد این کار گفت: این نمایشنامه را پس از 9 ماه مطالعه انتخاب کردم و با توجه به آثار نغمه ثمینی که برایم خواندنی و ارزشمند است، به این متن رسیدم. «هیولاخوانی» جذبم کرد چون زن محور اصلی این نمایشنامه بود و عوامل این کار هم زنان بودند و خواستم حرکتی خودجوش و زنانه باشد. ما گروهی مستقل هستیم و به هیچ گروهی وابستگی نداریم، جا دارد تأکید کنم تنها و دست تنها عمل کردیم. این نمایش در جشنواره رضوان سال قبل چند جایزه گرفت و از آن تقدیر شد، بعد از آن کار برای چند ماه به اجرای عموم نرسید اما تصمیم داشتم آن را به اجرای عموم برسانم.
از مشهد تا دوباره در مشهد
اصالتاً مشهدی نیستم اما در مشهد به دنیا آمدهام و بزرگ شدهام. دوزاده سال سابقه فعالیت هنری دارم و فعالیت جدی من تا قبل از سال 89 سینما بود و در حوزه دستیاری کارگران و مدیربرنامهریزی و بازیگری فعالیت داشتم. از سال 89 که وارد تئاتر شدم کار را در مشهد آغاز نکردم اما با یک خوانش وارد این حوزه شدم.در شیراز فضایی دانشجویی بود که در آن اساتید خیلی حامی دانشجویان هستند اما نمیشود به شکل حرفهای وارد کار شد اما مشهد جایی بود که نمیتوانم بگویم در ابتدا علاقهمند به حمایت از سوی حامیان مشهدی بودم، چون هیچ حمایتی از جانب هیچ ارگان و نهادی نداشتم. تنها چیزی که باعث شد من به مشهد برگردم و اینجا کاری را اجرا کنم بذری بود که در دوازده سال گذشته پاشیده بودم. حتی یک سال بعد از اینکه به مشهد آمده بودم هیچ کاری نمیتوانستم بکنم و شرایط خوبی نبود. الان دو سال است که مشهدم و دوباره شروع کردهام و «هیولاخوانی» اولین اجرای صحنهای من است.
تقابل میان درست و نادرست
اگر بخواهم هیولا را توضیح دهم کل نمایش مطرح شده است. احساس میکنم هیولا چیزی است که قهرمان داستان به آن دچار شده است و اجازه نفس کشیدن را به او نمیدهد و در نهایت به یک طغیان میانجامد. نمیتوانم بگویم که نمایش تقابل سنت و مدرنیته را دارد. خودم در خانوادهای سنتی رشد کردهام و طرز تفکر آنها را میپسندم، به نظرم این کار تقابل میان مدرن و کلاسیک نیست و به نوعی تفاوت میان تفکر درست و اشتباه است.
تأکید روی ممیزی بودن در داستان به این برمیگردد که من خیلی کتابهای متفاوتی از دوستانم خواندم که وقتی کتاب به چاپ رسیده است در جاهایی مفهومی را برداشت کردهام که با مفهوم اولیه خیلی فرق داشته و این نشان میداد که متن در ممیزی خیلی فرق میکند و مفهومش دستخوش تغییر میشود. شاید به همین دلیل بود که این قسمت از داستان نمایش برایم جالب بود.
نقش زن روی صحنه
از سوی دیگر چون زنها ستون جامعه، ستون خانواده و ستون فرهنگ ما هستند و تربیت در خانه و در ذهن مادر اتفاق میافتد پرداختن به موضوع زنان برایم ارزشمند بود و همینجا دوست دارم از مادرم تشکر کنم که اجازه داد من این گونه طغیان کنم.
رسانههایی که نیستند!
در ادامه رضا عرفانی دستیار کارگردان و مشاور کارگردان که در این نمایش یکی از نقشها را بازی میکند، گفت: قبل از هر چیز باید گلهای کنم و آن اینکه ما در شهری زندگی میکنیم که رسانههای بسیاری دارد و متأسفانه هیچ کدام از این رسانهها آنطور که باید با تئاتر نیستند. اینکه چرا نیستند سئوال بزرگی است اما اینکه نیستند درد بزرگی هم هست. منظورم فقط در نمایش «هیولاخوانی» نیست چون همین الان نمایشهایی در مشهد اجرا میشود که رسانهها به آنها نمیپردازند. متأسفانه امروز اگر مخاطبی در تئاتر هست به واسطه تلاش هنرمندان ایجاد شده و به واسطه تبلیغات رسانهها مخاطبی به تئاتر اضافه نشده است.
من این نقش را انتخاب نکردم و این به من پیشنهاد شد اما با توجه به شناختی که از کارگردان داشتم قبول کردم تا در این نمایش حضور داشته باشم. نقش «سعید شهرزاد» را نمیدانم واقعی است یا نه، چون وقتی این نقش به من محول شد تازه برایم جذاب شد. به باور من همه چیز در ذهن مرضیه (شخصیت اصلی داستان) دارد اتفاق میافتد و بیشتر یک دسیسه و توطئه خانوادگی است تا هر چیز دیگری. روشنگریای که مرضیه در پایان به آن میرسد، به نظرم بیشترین ضربه را به مخاطب میزند و بر این اساس تازه وقتی نمایش تمام میشود در ذهن مخاطب آغاز شده است.
بارور شدن یک ذهن
مهشید شریفی بازیگر نقش اول این نمایش با بیان اینکه از سال 88 به طور حرفهای در تئاتر مشهد فعالیت دارد گفت: روزی که متن به دستم رسید مشتاق بودم در آن نقش داشته باشم. کارگردان را از قبل میشناختم و با هم تجربه خوبی داشتیم. سمیرا خیلی خوب میداند که چطور مخاطب را هدایت کند.
میتوانم به جرأت بگویم از معدود نقشهایی است که واقعا دوستش دارم. اینکه به زن پرداخته شده برایم مهم است اما پردازش نویسنده نمایشنامه خیلی متفاوت است. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد چون این نمایشنامه برای من قدمی رو به جلو بود.
من بارور شدن ذهن مرضیه و زنهایی مثل مرضیه را دوست دارم. زمانی که مرضیه عُق میزند برایم مهم است چون در واقع دارد ذهنش بارور میشود. من فکر میکنم این روشنبینی برای جامعه ما خیلی مهم و لازم است.
گزارشی از نوید موسوی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.