شعر در ترازوی نقد جامعهشناسانه
جلسه شاعران مستقل معاصر، با حضور شاعران و علاقهمندان به شعر و ادبیات این هفته نیز در منزل محمود یاوری تشکیل شد. در آغاز جمعی از شاعران به شعر خوانی پرداختند. سپس علیرضا بهنام در باب جامعه شناسی ادبیات مبحثی را به شرح ذیل مطرح کرد.
وی گفت: جامعه شناسی در ادبیات بسیار گسترده است و به آن معناست که مفهومی جامع شناسانه را در ادبیات جستجوکنیم، اما جامع شناسی ادبیات یعنی نگاه جامعه شناسانه به ادبیات.
بهنام سپس به داستان لیلی و مجنون نظامی اشاره کرد و ادامه داد همانطور که میدانید لیلی را برخلاف میل خودش به عقد ابن السلام در میآورند، زمانی که شوهر به دیدار او میآید با سیلی محکمی مواجه میشود. او ازین رفتار بسیار رنجیده خاطر میشود و پس از مدتی دقمرگ شده، دارفانی را وداع میگوید. باید خاطرنشان کنم، در قبایل فرد باید فدای جمع شودکه از دید فردی بسیار ظالمانه به نظر میرسد. زیرا لیلی عاشق قیس بود و بدلیل آنکه دو قبیله باهم نزاع و درگیری داشتتند آن دو دلداه به وصال هم نرسیدند. اما در صورتیکه از زاویه جمع به قضیه نظر کنیم، ازدواج لیلی با ابن سلام بسیار سودمند بود. بیان این روایت نمونهای از جامعه شناسی در ادبیات است.
از دیدگاه جامعه شناسی زبان پارسی، به لحاظ کیفی ارزش چندانی ندارد، زیرا از تعداد هفت و نیم میلیارد جمعیت دنیا، تنها سه درصد که حدود200 میلیون است به این زبان صحبت میکنند، در مقایسه با زبانهای چینی وانگلیسی، رتبه اول، آلمانی، فرانسوی، اسپانیولی در مقام بعدی عربی و پرتغالی نیز در پایه سوم قرار دارند. در نهایت فارسی در سطح چهارم قرار میگیرد. به لحاظ کمیت از بین پانزده شاعر برجسته جهان پنج نفر فارسی زبان هستند که فردوسی حافظ، سعدی، مولانا در این قله قرار گرفتهاند، اما ادبا در مورد شاعر پنجم اتفاق نظر ندارند.
در ادامه هادی جهان آبادی مخالفت خویش را در مورد موضوع اخیر اعلام کرد و گفت: اکتفا کردن به پنج شاعری که فرمودید کار بسیار ظالمانه ایست، حال آنکه به لحاظ کمیت ایران زادگاه شاعرانیست که از لحاظ رویکردهای زبانی مطرح هستند همچون نظامی و البته از معاصرینی که کارهایش به شصت زبان زنده دنیا ترجمه شده است، میتوان به رضا براهنی اشاره کرد.
وی اظهار داشت: بسیاری از قصیده پردازان ما بسیار فراتر از این دو شاعر یعنی حافظ و سعدی هستند، هرچند که دلیل شهرت این بزرگواران چون رازی در سینه تاریخ نهفته است. باید بگویم این دو ادیب پارسی در بین اخص جایگاهی دارند که از حد متوسط کمی بالاتر است. زنده یاد ملک الشعرای بهار انتقادی بدین مضمون کرده است، وی بیان میدارد در کارهای حافظ و سعدی هیچگونه کشف و ابداعی از لحاظ مضمون، محتوا و ساختار زبانی صورت نگرفته است، درو اقع آنها شاگردان نظامی محسوب میشوند. هرچند فردوسی نخستین فرد در ژانر حماسی است، اما شاعریست متوسط.
مهدی آخرتی افزود: عوام نمیتوانند باین موضوع نگاهی تخصصی داشته باشند و درک کنند که این شعرا از لحاظ شاعرانگی در درجه متوسط رو به بالا هستند.
جهان آبادی تأکید کرد: دقیقا همین طور است، این بحثها در خواص هم مطرح است، البته منظور از خواص آن دستهای هستند که اطلاعاتی در زمینه تاریخ و ادبیات دارند و متاسفانه تخصصی نیست.
آخرتی: من هم ازین مهم دفاع میکنم که این شعرا در رده متوسط هستند.
جهان آبادی: اما از باب ارزشهای اسطوره شناسی، تاریخ شناسی و مقابله با هجمه فرهنگی وحشی و ناآشنا فردوسی از شعائر و ارزشهای حکمت ایرانی دفاعی جانانه کرد. ایشان در اصل متکلمی بزرگ وتفسیر گراییست خوب، اما همه اینها ارتباطی به رده شاعری وی ندارد.
منیژه رضوان گفت: دراینجا مساله اقبال جهانی هم مطرح میشود که باید به آن توجه داشت.
جهان آبادی: بله کسانی مثل نظامی از قدما و از شعرای معاصر افرادی مثل رضا براهنی ویدالله رویایی در این جرگه قرار میگیرند.
در بخش بعدی برنامه دو شعر از مجتبی ابوالقاسمی به نقد گذاشته شد.
تودرمن پلی هستی در مه/به بلندایtranscendent به دریاچه والدن/در آن سوی مرزهای قلبم/که تورا هجی میکند/در واژه های لاتین/برای رسیدن به جدایی/زیستن/بامن بودن/برای رها شدن/از ذوب زمین وآسمان/فریاد میزنم تورا/با دلی از دانههای انار/ وجهانم را…
و شعر دیگر: بهار که میرسد/ تورا درمن به تماشا مینشیند/ صورتت گل میاندازد/غرورت/پرتگاهی که عاشق میشوم.
نخست، مهدی آخرتی سخن خود را با توضیح کوتاهی در مورد متنهای ساختگرا آغاز کرد. این منتقد مخالف ادامه داد: شاعر ساختگرا باید ساختار را بهطورکامل بشناسد و از لوازم آن بهره ببرد. لذا براین اساس نقد خود را به این اشعار ارائه میدهم. فرمالیستها از مطلبی یاد میکنند که شفیعی نام انگیزش را بر آن نهاده است.آنها معتقدند از طریق هنجارگریزی، قاعدهکاهی، قاعده افزایی، دشوار سازی و یا آسانسازی این مهم ممکن است اتفاق بیفتد. همچنین با جابجائی ارکان جمله، مثل فعل و دستبرد در نحو امکان دستیابی به این هدف وجود دارد. انگیزش از طریق علم زیبایی شناسی یا استاتیک قابل بحث وبررسی است. ما میگوییم آنچه دست فرسود است، فاقد انگیزش است. به عبارت دیگر اموری که عادی شدهاند، عاری از لذتاند. درحالیکه در انگیزش عادتها شکسته میشود. متاسفانه وجه غالب ادبیات امروز صرفا عاطفه است. اشعار این شاعر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
متاسفانه این شعر آنچنان که باید به سمت ادبیت حرکت نکرده است.(تودر من پلی هستی)این بند نه تنها کراهت سمع دارد، بلکه تکراریست.علی الخصوص که آوردن واژه «پل» دراینجا بسیار بداست. به دلیل آنکه کلمهtranscendent لاتین است، ومعنایش را نمیدانیم، برای ما یک«زائوم» محسوب میشود، این کلمه تنها به موسیقی کمک میکند، میتوان گفت قرارگرفتن آن دراین مکان از این جهت بسیار خوبست. چنانچه ساختار، محکم باشد ما نمیتوانیم جابهجایی داشته باشیم، زیرا ساختار دچار گسیختگی شده، و نمیتوان لغت دیگری را جایگزین کرد. اما در اینجا شاهد چنین چیزی نیستیم، بنابراین میتوانیم «والدن» را مثلا با «خزر» عوض کنیم، درحالیکه هیچ مشکلی ایجاد نمیشود. این اشکال در مورد transcendent نیز وارد است، از باب هنجارگریزی هم باید به این مطلب اشاره کنم که مخاطب باید متوجه رخداد آن باشد، در صورتی که در مورد «والدن» چنین چیزی پیش نیامده است. «هجی کردن»را بسیار در سرودهها شنیدهایم، بنابرین به صورت عادت درآمده، ودر نتیجه آوردن آن لذتی ندارد.چرا واژههای لاتین؟ آیا هدفی خاص پشت این بند وجود دارد؟ دراینجا صرفا بیان یک گزاره است، تصویر یا بیان یا حکم محکمی ندارد.(برای رسیدن به جدایی/ زیستن/با من بودن/برای رها شدن( درحالیکه مخاطب در قلب شاعر رسوخ کرده است،آیا آوردن تمام اینها درکنارهم خوبست؟یا باید چیزی بر آن بیافزاییم که تأویل محض است؟
مورد بعدی که باید به آن بپردازم، بحث سطر بندیست، همانطور که میدانید این فصل به دور موسیقایی میپردازد. در اینجا شاهد این حرکت هستیم، اما متاسفانه سطربندی ضعیف است، همانطورکه میبینید آوردن حروف اضافه در ابتدای بندها به این ضعف افزوده است.
شعر دوم هرچند شعریست کوتاه، اما به سمت ادبیت حرکت کرده است وچون موجز است، ایرادهای کمتری به آن وارد میشود. دارای اجزائیست که به هم مرتبط هستند، در واقع از قانون زیبایی که برپایه تناسب و نظم ارکان است،تبعیت کرده. تشبیه کردن غرور به پرتگاه کاری ظالمانه به نظر میرسد، زیرا از کسی سخن به میان میآید که در اصل بهار صورت شاعر است. علاوه بر آن میبینید که ارکان بند آخر با سایر اجزاء هماهنگی ندارد، دراینجا دست شاعر رو شده، و نشان میدهد که وی در نحو دستکاری کرده، که نتیجه خوبی را در بر نداشته است.
منتقد بعدی سعید تقینیا گفت:آوردن کلمه لاتین با حروف انگلیسی در شعر پسندیده نیست، ومیشد آن را به صورت فارسی نوشت. درخصوص کلمات transcendent و «والد» با نظر آخرتی موافقم چون ساختار محکمی ندارند.شما از ابتدای شعر تا لغت «جدایی» تنها یک جمله میبینید، وشاعر بیآنکه توجیهی داشته باشد، تنها به پرکردن فضاها پرداخته است. انتظار میرفت وی تصویرها را لایه لایه باز کند تا به «جدایی» برسد.ازطریق حلقه «از برای رها شدن» بخش نخست به قسمت دیگر متصل میشود. چنانچه بندهای میانی حذف شود عملا به ساختار آسیبی وارد نخواهد شد. البته این مساله ناشی از ضعف ساختار بوده اشکال محسوب میشود. مورد بعدی شکل به کار گیری motive های شعر است،که در اینجا عبارتنداز: زمین، آسمان، فریاد، دل، جدایی و قلب، این لغات کارکردهایی تکراری دارند، باید خاطرنشان کنم، انتظار ما از شاعری که از قید و بند رهاشده است، ایجاد موسیقی درون متنیای زیباست، که البته این تحریکات را توجیح کرده،کارکرد معنایی نیز ایجاد نماید،که در اینجا چنین اتفاقی نیفتاده است. سطر بندی نیز بسیار ضعیف است، توجه کنید هر بند باحروف اضافه شروع شده است،که نشان میدهد شاعربرای موسیقی درون متنی چندان اهمیتی قائل نیست.
درمورد کار دوم باید اظهارکنم علی رغم آنکه شعریست کوتاه، از استحکام بهتری برخوردار است. اما بین«غرور»و«پرتگاه»هیچ گونه رابطهای وجود ندارد. در اینجابا ساختاری نحوی مواجه میشویم که دارای ضعفی آشکارست.
جهانآبادی همچنین گفت: چه چیز باعث میشود متنی را ادبی بدانیم، وکلام به سمت ادبیت پیش رود؟ درحقیقت معنای ادبیت بازتاب زیبایی از سخن است. به عبارت دیگر نحوه ساختاری باعث میشود ما زیبایی کلامی را احساس کنیم. بعضی والایی را نیز جزو آن محسوب میکنند، این بدان معناست که سخنی علاوه بر آنکه زیباست والا نیز به شمار میرود. بنابراین وجود این دو مؤلفه در سخنی باعث میشود که آن را به عنوان متنی ادبی بپذیریم، همچنین میزان آنها در کلام نشان دهنده ارتفاع ادبی سخن است. دراین نوشته یکی ازمواردیست،که شاید شایعترین وکاربردیترین موضوع استفاده از کلمات زبان در نقشهای متعلق به یکدیگر است. این شعر شاملو مثالی بسیار خوب دراین زمینه است: ما دوره میکنیم شب را/وروز را/وهنوزرا. همانطور که میدانید «هنوز» قید است که در اینجا در نقش اسم به کار گرفته شده است،که باعث زیبایی شده است. زمانی که شما نقشهای کلمات را به یکدیگر منتقل میکنید، باید انتقال به طریقی باشد که هضم آن برای مخاطب آسان باشد وآن را بپذیرد. درنتیجه این روش به بلاغت کمک خواهدکرد.که در این اثر این اتفاق افتاده است.
مطلب دیگر اینست که در آغاز باید بتوانیم افق کلام را تشخیص دهیم، یعنی پرسوناژ اثر را کشف کرده و با دیدی روانشناسانه ذهن خوانی کنیم. در اثر نخست انعکاس ذهن شاعر نشان میدهد نه تنها وی علاقمند به مباحث فلسفیست، بلکه با رویکردهایی در حوزه معنویات ارتباط دارد،که توسط اساتید معنوی واکاوی میشود. این اثر حقیقتا ساده نیست، علاوه بر آن دارای هیچ گونه حشوی نیست،که این برخلاف نظر منتقد قبلیست. اما ازین بحث دفاع میکنم که چون واژه «transcendent» معادل فارسی دارد، میتوان بجای این لغت از کلمه «متعالی»، ویا« ترافرازندگی» استفاده کرد.
شعر خطابی عاشقانه دارد. در سطر اول شاعر به طور ناخودآگاه از کلمه«پل» استفاده کرده. است.در نگاه نخست از این واژه برداشت جنسی شده، ومورد قضاوت منفی واقع میشود اما با آوردن قید«در من» مخاطب را به سیر انفسی خودش دعوت میکند. به بیانی دیگر میگوید: ای انسان، اکنون من سیری انفسی را تجربه میکنم، و به تو این اجازه را میدهم که تو این نیز در جریان این سفر معنوی قرار بگیری. تصویر پلی که در مه قرار گرفته است بسیار زیباست از اینجا نتیجه میگیریم که شاعر میخواسته این مهم را بیان کند که تو در من امری زیبا هستی. درعین حال میتواند بحث انتقال را نیز دربر داشته باشد. همچنین این بند نشان میدهد این راه، راه روشنی نیست.در اصل میخواهد بگوید تو ابهام من هستی. شما یک ذهنیتی از« پل»دارید، اما اگر بخواهید دقیق شوید، ازخود خواهید پرسید این چه نوع پلی است؟ یعنی نمیتوانید براحتی هدف مولف را حدس بزنید. برای روشن شدن موضوع در بند دوم گفته است به بلندایtranscendent البته در اینجا میتوانست این کلمه را به صورت فارسی بنویسد، اما درهرحال در خوانش آن تأثیری ندارد.
مطلب دیگر آنکه تمام حروف اضافهای که در اینجا آورده شده، دارای کار کرد هستند، و نقش همان «پلی» را بازی میکنند که در ابتدا آورده شده و بعدی از فضا را برای خواننده میگشاید. زمانی که من خودنگری کرده، بخواهم به بیان نمادی از آنچه که تو در من هستی بپردازم،تورا به شکل «پلی» میبینم که دارای صفات دیگری نیز میباشد.که transcendent یکی ازین خصوصیات است، وبدان معناست که هیچ ثباتی نداشته و همواره متغیر و دگرگون است.و به سمت آن چیزی در حرکت است که من ازآن دریافت بلندی، و تعالی دارم، در حقیقت این صفت درهر بند صفت دیگری را بیان میدارد. اگرWorld را به معنای جهان بگیریم، میتوان گفت دریاچه والدن یک دریاچه زمینی است، در اینجا دریاچه اسم است، و قرار است، شاخصههای دیگری از «پلی در مه»را که در بند اول آمده بود توضیح دهد. در نتیجه این اسم در اینجا نقش صفت را ایفا میکند، میتوان از واژه«پل» تأویلهای متفاوتی داشت. تصور کنید در درون شما دریاچهایست کاملا زمینی، قابل درک ودارای پلی. اگر بخواهیم دریاچه را حذف کنیم، تکلیف «پل» چه خواهد شد؟ همچنین سرنوشت کارکردهایی که از آن سود جستهایم چه خواهد شد؟ این «پل» ازیک سو بالارونده است واز خودش ردی به جا گذاشته واز طرف دیگر دریاچه نماد است.زیرا در نقش صفت ظاهر شده است. آن حسی را که دریا به شما القا میکند مثل آرامش بخشی تلاطم و….را میتوانید در مقام صفت بیاورید. چنانچه این خصوصیات را به قلب انسان نسبت دهیم،کاملا معنادار است. بنابراین میتوان گفت که دریایی درون من است.
در بند میگوید «درآن سوی مرزهای قلبم»، به این مطلب اشاره دارد که قلب ما پایان ما نیست، زیرا از دیدگاه فلاسفه پس از قلب به خرد میرسیم، و در بعد دینی روح قرار میگیرد. در اینجا منظور اینست که از مرزهای احساس عبور کردهام، و اکنون با چشم عقل نیز میتوانم تو را بنگرم.
درمورد «هجی کردن» باید بگویم صدای قلب را به هجی کردن مداوم کلمه «تو»تشبیه کرده است، که دارای تسلسل و تکرار است، و زیبایی خودش را دارد. دربند بعد به« واژههای لاتین» اشاره کرده است، که مراد کلمهto است،که با «توی» فارسی همخوانی دارد. همچنین به معنای جهت، بردار و افق بوده، و فرد را برای رسیدن به «جدایی، نیستی، زیستن» یاری میدهد. «با من بودن» در اینجا به معنای آگاهیست. در واقع میخواهد بگوید اکنون این توهستی که مرا مدد میکنی تا به خودآگاهی برسم.
مساله بعدی که به آن پرداخته شده است، «رهایی»است، هدف اینست که هرچه به سمت بالا میروی، از خویش رها میشوی. دراینجا «ذوب زمین و آسمان» درحکم استعاره اشتقاقی بکار گرفته شده است، میتوان هر یک از حالات مصدری را بیان کرد.
این قسمت میخواهد بگوید به خاطر اراده زمین وآسمان من میتوانم از پهنه گیتی عبور کنم و به تو بپیوندم، شایان ذکر است که این مهم درهمه ادیان الهی آمده است.درادامه به این مطلب اشاره کرده است که برای پیوستن بتو باید به استهلا برسم.
در بند بعدی شاعر به خود بازگشته، و در مقابل شرایطی که دارد، به آرزوهای خودش میپردازد. مثلا اینکه دلش میخواهد «تو» را فریاد بزند، همان«تویی»که در قلبش دارد، «تویی»که تکرار میشود، و جهت دارد. مقصودار «دلی از دان های انار» قلبیست عاشق، مثل اناری شکسته، ودانههای انار نیز در نقش استعاری ظاهر شدهاند.حتی میتوان آن را در مقام کنایی نیز محسوب کرد.
«سرم را بر میگردانی» دراین بخش از مراقبه بیرون میآید، وباز اسیر این دنیای فانی وپر آشوب میشود.
در پایان مجتبی ابوالقاسمی ضمن خوانش اشعارش، تاریخچه کوتاهی در باب« مکتب ترنسندالیست» یا «ترنسندالیزم» ارائه داد. وی گفت: شخصی بنام «هنری دیوید ترو» پایهگذار این مکتب بود، وی در آمریکای جنوبی، و دور از جامعه در محدوده دریاچه «والدن» زندگی میکرد. شالوده این مکتب نظریههای مدنی و ضد نژاد پرستی است،که در کنگره آمریکا تصویب شد.
گزارشی از فریده رحمتی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.