مدرنیته (قسمت دوم)

عقل‌گرایی و مدرنیته؛

ماکس وبر جامعه‌شناس آلمانی معتقد بود همه حوزه‌های زندگی مدرن گرایشی دارند که پیوسته عقلانی‌تر شوند. عمل تا جایی عقلانی است که معطوف به هدفی روشن با حدود مشخص باشد… عمل عقلانی به راهنمایی انگیزه‌ها و مقاصدی پیش می‌رود که علی الاصول کندو کاو پذیر و اصلاح‌بردار باشند، نه اینکه نیروهایی موجب آن شوند که عامل از آنها آگاهی ندارد یا مهارشان به دست او نیست. روی دیگر سکه عقل‌گرایی در مدرنیته البته رام کردن و سرکوب هر چیز غیرعقلانی است، یعنی هر چیزی که مزاحم کار عقل باشد و از کارآمدی عمل بکاهد. این عنصر غیرعقلانی در رفتار انسانی انفعال یا هیجان نامیده می‌شود و بزرگترین مانع در راه حکومت عقل دانسته شده است.

فروید معتقد بود، تمدن مدرن اصل واقعیت طلبی را جانشین اصل لذت جویی کرده است: که اولی شرط ضروری همزیستی مسالمت‌آمیز و توام با ایمنی است و دومی گونه‌ای آمادگی طبیعی آدمیان که با اولی اصطکاک پیدا می‌کند. فروید در کتاب تمدن و ناخرسندی‌های آن این بحث را مطرح می‌کند که «تمدن مدرن به ناچار ناخرسندی و مقاومتی ایجاد می‌کند که چون دائمی می‌شود، مستلزم اعمال فشار و اجبار روانی یا جسمانی است»

در نتیجه فرمانروایی عقل آثاری از ضایعات روانی ایجاد می‌کند چون بخش مهمی از نیازهای انسان را تحقیر می‌کند و جایی برای آن در نظر نمی‌گیرد، پس حکومت عقل در نهایت به خشونت می‌انجامد و نمی‌تواند به کمال برسد و به همین دلیل بر ضد خود شورش می‌کند.

روی هم رفته عقلانیت و مقاومت در برابر آن، هر دو نشانه‌های برجسته مدرنیته بوده اند. انتقاد از زیاده‌روی‌ها یا یادآوری بیهودگی و حتی بدی انگیزه‌ها و بلندپروازی‌های مدرنیته همواره در تاریخ آن به تناوب وجود داشته است. هر بار که از بابت چشم‌اندازهای مبهوت‌کننده علم مدرن و تخصص‌های تکنولوژیک از جانب روشنفکران شوقی ابراز شده، در برابر آن اعتراضی نیز به خشکیدن فردیت و عواطف راستین انسانی هم صورت گرفته است.

باومن می‌نویسد: «تا امروز یکی از شگفت‌انگیزترین ویژگی‌های (به ظاهر دائمی) مدرنیته طغیان بر ضد واقعیت وضع جامعه و معاندت مداوم بین شیوه‌های رفتار سیاسی و دستاوردهای پیشرفته فرهنگی در فلسفه، هنر و ادبیات بوده است.

مدرنیته با این ویژگی به تکه تکه شدن انسان انجامیده است که در آن «زمان به رویدادهای ناپیوسته تجزیه می‌شود و مکان به نقاط نامرتبط… شارل بودلر، شاعر و منتقد فرانسوی نخستین کسی بود که یادآور شد تجربه مدرن چیزی جز نظری کوتاه به لحظه ای زودگذر نیست، و هنر برای هرگام و همنوا ماندن با آن، باید جهان را تکه تکه و گذرا- یعنی مجموعه‌ای از لحظه-های زودگذر-بنمایاند.

باومن تأکید می‌کند که مدرنیته به شکل کلاسیک آن پایان یافته است و امروز در حال گذار به وضعیت پست مدرن هستیم. او دلیل محکم خود بر این ادعا را چنین مطرح کند. «در سراسر عصر مدرن، به هم ریختگی و آشفتگی و خودانگیختگی و کیفیت مبهم و نامعلوم و نامطمئن زندگی اجتماعی و فردی عواملی آزاردهنده اما موقت تلقی می‌شدند که بنا بود سرانجام مغلوب گرایش‌های عقلی شوند. ولی اکنون تلقی بر این است که عوامل مذکور نه اجتناب ناپذیرند و نه ریشه‌کن شدنی و نه ضرورتا آزاردهنده. اکنون پذیرفته شده که فرایندهای تاریخی هدف یا جهت مشخصی ندارند؛ و پلورالیسم و تعدد ارزش‌ها و شیوه‌های زندگی، رفتنی نیست؛ و مراکز قدرت سیاسی، به ویژه دولت‌ها، دیگر نه می‌خواهند و نه می‌توانند در موقعیت باغبان قرار بگیرند. طرح‌های جامع برای ایجاد جامعه عقلانی و برنامه‌های فراگیر مهندسی اجتماعی و جهادهای فرهنگی پشتیبان آن طرح‌ها و برنامه‌ها به ظاهر به بدنامی گرفتار آمده‌اند و تقریبا ترک شده‌اند. خیره‌کننده‌ترین شاهد این گزارش، سقوط اقتصادهای دستوری کمونیستی بوده است و دولت‌هایی که زمام همه کارها را در دست داشته‌اند.

 

گردآوری: نوید موسوی

رونوشت و برداشت از مقاله «مدرنیته» از: زیگمونت باومن

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *