باتلاق طلاق عاطفی رو به عمیق‌تر شدن است؛

زیر یک سقف اما…

مهناز اصغری

به اطرافمان که نگاه می‌کنیم، خیلی از ما با زوج‌هایی روبرو می‌شویم که در ظاهر همه چیزشان روبه‌راه است؛ خانه‌ای دارند، بچه‌هایی دارند، حتی شاید در جمع‌های دوستانه هم کنار هم لبخند بزنند. اما وقتی کمی عمیق‌تر شویم، یا شاید وقتی در خلوت خودشان باشیم، انگار دیواری نامرئی بینشان کشیده شده است. دیگر خبری از آن شور و هیجان اولیه نیست، نه از نگاه‌های معنی‌دار، نه از دلگرمی‌های ساده، حتی گاهی گفتگوی روزمره‌شان هم به چک کردن لیست خرید یا مسائل پیش پا افتاده خلاصه می‌شود. انگار هر کدام در دنیای خودشان زندگی می‌کنند و صرفاً یک هم‌خانه هستند، نه همسر و همراه. این همان «طلاق عاطفی» است؛ یک جدایی درونی که آرام و بی‌صدا اتفاق می‌افتد، اما اثرش ویرانگرتر از هر جدایی رسمی است، چون در سکوت و در دل همان چهاردیواری اتفاق می‌افتد و خودِ مفهوم خانواده را زیر سوال می‌برد.

طلاق عاطفی، پدیده‌ای پیچیده و چندوجهی است که متاسفانه در جامعه امروز ما بیش از پیش به چشم می‌خورد. این نوع طلاق، برخلاف جدایی رسمی و قانونی، در سکوت و خاموشی رخ می‌دهد؛ زوجین زیر یک سقف زندگی می‌کنند، اما رابطه‌ای گرم و صمیمی میان آن‌ها وجود ندارد. این وضعیت، نه تنها بنیان خانواده را متزلزل می‌کند، بلکه اثرات مخربی بر سلامت روان و جامعه بر جای می‌گذارد.

از منظر روان‌شناسی، طلاق عاطفی زمانی اتفاق می‌افتد که زوجین از نظر احساسی و عاطفی از یکدیگر دور می‌شوند. این دوری می‌تواند ناشی از عوامل مختلفی باشد؛ کاهش صمیمیت، عدم همدلی، ناتوانی در حل تعارضات، بی‌توجهی به نیازهای عاطفی یکدیگر و در نهایت، احساس تنهایی در کنار همسر. در این شرایط، زوجین به مرور زمان احساس می‌کنند که دیگر درک نمی‌شوند و نمی‌توانند با همسر خود ارتباط برقرار کنند. این احساسات منفی، رفته رفته جایگزین عشق و علاقه می‌شوند و فاصله‌ای عمیق بین آن‌ها ایجاد می‌کنند.

از دیدگاه جامعه‌شناسی، طلاق عاطفی ریشه در تغییرات ساختاری جامعه و تحولات فرهنگی دارد. افزایش فردگرایی، کمرنگ شدن ارزش‌های سنتی، تغییر نقش‌های جنسیتی و توقعات غیرواقع‌بینانه از زندگی زناشویی، همگی می‌توانند در بروز این پدیده نقش داشته باشند. در جامعه مدرن، افراد بیشتر به دنبال تحقق اهداف شخصی و رضایت فردی هستند و ممکن است در این مسیر، از نیازهای عاطفی همسر خود غافل شوند. علاوه بر این، فشارهای اقتصادی و اجتماعی، مشکلات ارتباطی و دخالت‌های اطرافیان نیز می‌توانند زمینه‌ساز طلاق عاطفی شوند.

به عنوان یک روزنامه‌نگار که با این موضوع از نزدیک روبرو بوده‌ام، متوجه شده‌ام که طلاق عاطفی، اغلب نتیجه انباشت تدریجی مشکلات و سوءتفاهم‌هاست. بسیاری از زوجین، به دلیل ترس از قضاوت شدن یا به خاطر حفظ ظاهر، سعی می‌کنند مشکلات خود را نادیده بگیرند و به زندگی ادامه دهند. اما این انکار، نه تنها مسئله را حل نمی‌کند، بلکه آن را پیچیده‌تر می‌کند. در بسیاری از موارد، زوجین سال‌ها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، در حالی که از نظر عاطفی، مرده‌اند.

متاسفانه، طلاق عاطفی تبعات منفی بسیاری دارد. این وضعیت می‌تواند منجر به افسردگی، اضطراب، کاهش اعتماد به نفس، مشکلات جسمی و روانی، بی‌انگیزگی و حتی خودکشی شود. علاوه بر این، طلاق عاطفی اثرات مخربی بر فرزندان نیز دارد. کودکانی که در خانواده‌های پرتنش و بی‌مهر بزرگ می‌شوند، بیشتر در معرض مشکلات رفتاری، تحصیلی و عاطفی قرار دارند. آن‌ها ممکن است احساس ناامنی، گناه و خشم کنند و در برقراری روابط سالم با دیگران دچار مشکل شوند.

برای مقابله با طلاق عاطفی، لازم است که زوجین به اهمیت ارتباط عاطفی در زندگی زناشویی پی ببرند و برای حفظ و تقویت آن تلاش کنند. گفتگو صادقانه و صمیمی، همدلی، احترام متقابل، توجه به نیازهای یکدیگر و تلاش برای حل تعارضات، از جمله راهکارهایی هستند که می‌توانند به بهبود روابط زوجین کمک کنند. در صورتی که مشکلات جدی و پیچیده باشند، مراجعه به مشاور و روان‌درمانگر می‌تواند راهگشا باشد. همچنین، آموزش مهارت‌های ارتباطی و حل مسئله به زوجین، می‌تواند از بروز طلاق عاطفی پیشگیری کند.

image_print