پروژه دشمن سازی

با فرا رسیدن 13 آبان ماه و موعد اعمال تحریم‌های نفتی و بانکی آمریکا علیه ایران، این سوال را می توان مطرح کرد که آیا تضاد ایران و آمریکا یک تضاد ذاتی است و آیا دو کشور نه تنها منافع مشترک ندارند، بلکه همه منافعشان در همه ابعاد متضاد هم است؟ اینکه یک سلسله از دشمنی ها و تضادها از 40 سال گذشته ادامه داشته است؛ نباید نقطه پایانی برای آن قائل بود؟ برخی معتقدند منافع مشترک بین دو کشور کم نیست و مسائلی دیگر این دشمنی و تنش بین دو کشور را همچنان پیش می برد؟

در ایالات متحده در 40 سال اخیر یک رشته گزاره‌ها و فرض‌هایی نسبت به انقلاب ایران در جامعه آمریکایی رسوب پیدا کرده است، اما ماهیت انقلاب ایران و تضاد آمریکا نسبت به آن از سنتهای آمریکایی نشات نمی گیرد و رفتارهای آمریکای ترامپ، ساخته و پرداخته لابی‌ها و اسرائیل و اعراب و… است، ولی یک بخش از آن آمریکایی است. آنجایی آمریکایی است که ترامپ با شعار «اول آمریکا» وارد میدان می شود و هر متغیری را که بر عکس این شعار باشد را با سیاستهای آمریکا و منافع آن در تضاد می بیند. ترامپ بر این باور است که  جمهوری اسلامی ایران اولا مقام ایالات متحده به‌عنوان ابرقدرت جهانی را قبول ندارد و تلاش دارد نظم جهانی آمریکایی را بعد از جنگ جهانی دوم، دست‌کم در منطقه ایران و اطراف آن بر هم بزند و در نهایت آمریکا را از این منطقه بیرون کند. به عبارت دیگر ایران منزلت آمریکا را به چالش گرفته و در طول تاریخ از حادثه سفارت آمریکا گرفته تا برجام خواسته آمریکا را تحقیر کند. این سلسله مفروضاتی است که در رابطه با ایران در آمریکا طی دهه‌ها تبلیغات و تکرار، رسوخ پیدا کرده است. بخش غیرآمریکایی آن هم که خیلی با آن آشنا هستیم، مربوط می‌شود به تبلیغاتی که گروه‌های اسرائیلی انجام می‌دهند. امروزه در آمریکا وضعیت به جایی رسیده که دشمنی با ایران برای آمریکا ضروری به نظر می رسد، یعنی عده‌ای می‌خواهند که ایران دشمن باقی بماند و از این‌که ایران روزی دشمن آمریکا نباشد، می‌ترسند. درست همانطور که چنین ترسی را در رابطه با شوروی در دهه 90 میلادی یعنی قبل از فروپاشی شوروی داشتند و می‌ترسیدند که اگر شوروی از بین برود، آمریکا باید چکار کند در وضعیتی که دشمن ندارد.

چون این دشمنی نه فقط کمک می‌کند به فروش تسلیحات بلکه کمک می‌کند به پیشبرد حضور نظامی آمریکا در منطقه، یعنی بهانه‌ها را فراهم می‌کند و یک خودشناسی  به آمریکا می‌دهد. این خودشناسی اهمیت بسیار زیادی دارد. این‌که شما خودتان را چطور درک کنید، چه رسالتی برای خودتان متصور شوید ، بستگی به این دارد که در محیط شما چه کسانی هستند، چگونه علیه شما عمل می‌کنند یا تصوری در مورد تهدیدبودن آن‌ها دارید. اتحاد جماهیر شوروی این خدمت بزرگ را به آمریکا کرد که به سیاست بین‌المللی آمریکا هویت بخشید، معنا داد که آمریکا اساسا برای چه باید در نیمکره غربی حضور داشته باشد؟ چرا باید در اتحادهای نظامی و اقتصادی شرکت کند؟ با فروپاشی شوروی این بخش از هویت سیاست خارجی آمریکا به چالش گرفته شد و هیچ قدرتی نتوانست آن را به‌طور کامل جبران کند. چین عملا کشوری است که به تجارت بازار آزاد اعتقاد دارد و ضعیف‌تر از آن است که بتواند رقیبی برای آمریکا در مقیاس جهانی باشد. روسیه به همین طریق در حال افول است.

پس از افول شوروی، تلاش شد وضعیت جدیدی شکل گیرد و بجای یک ابرقدرت مفاهیم دیگری به عنوان دشمن در مقابل آمریکا تعریف شود. دولت جورج بوش تلاش کرد که تروریسم را جایگزین این خطر جهانی کند و حضور آمریکا را توضیح دهد یا به عبارتی دیگر هویت سیاست خارجی آمریکا را بازسازی کند. البته در آن هم آمریکا شکست خورد، ولی به‌طور منطقه‌ای، در مقیاس منطقه‌ای آمریکا می‌تواند چنین تصویرسازی‌هایی را انجام دهد و حضور خودش را توجیه کند یا هویت‌یابی دوباره کند. در آسیای شرقی چین آنقدر قوی است که تهدیدی برای ژاپن، کره جنوبی یا سنگاپور و… باشد و حضور آمریکا در آن‌جا را تعریف کند و توضیح دهد. روسیه در اروپای شرقی چنین نقشی را بازی می‌کند و ایران در خلیج فارس و منطقه‌ای موسوم به خاورمیانه. بنابراین وجود ایران به‌عنوان دشمن برای آمریکا ضروری تصور می‌شود. همانقدر که روسیه ضروری تصور می‌شود و چین در شرق آسیا این نقش را داراست. بنابراین یک ذهنیت در آمریکا به شما می‌گوید نباید  تنش‌زدایی کامل را با روسیه، چین و ایران داشته باشید، به گونه‌ای که نهایتا منجر به این شود که دلیلی برای حضور نظامی آمریکا در جهان وجود داشته باشد. این را به صورت بستر و چارچوب سنتی مشاهده می‌کنیم.

ترامپ با خروج از برجام خواست در چنین مسیری گام بردارد و 13 آبان موعد اعمال تحریمها برای ایجاد چنین فضایی است. اما ترامپ در این موضوع نتوانست اجماع جهانی را ایجاد کند و برخی تحولات، همچون افزایش قیمت نفت باعث شد فشار لازم برای در منگنه گذاشتن ایران عملی نشود. از سویی ایران در کنار اروپا و سازمان ملل و همچنین چین و روسیه در یک سوی میز قرار گرفتند و آمریکا به تنهایی در آن سو ماند. این روند در روزهای آینده نشان خواهد داد که ایالات متحده آمریکا همچنان آزمایش و خطا را مبنای سیاست خارجی خود قرار می دهد و نمی تواند نتیجه لازم را بگیرد.

علی روغنگران

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *