مادر جوان مشهدی به قتل کودکش اعتراف کرد/دختر خاله ام مرا در دام کامران شیطان صفت انداخت!

بازپرس ویژه قتل عمد دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: مادر 27 ساله مشهدی به قتل کودک 2.5 ساله خود اعتراف کرد.

علی اکبر احمدی نژاد، سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود: دیروز با گزارش فوت پسربچه 2.5 ساله در یکی از بیمارستان های این شهر و احتمال کودک آزاری موضوع در دستور کار قرار گرفت.

وی بیان کرد: پدر و مادر این کودک در ابتدا مدعی بودند این کودک هنگام بازی با 3 فرزند دیگرشان در خانه، سرش به دیوار خورده و دچار بی حالی شده است.

احمدی نژاد افزود: با بررسی های پزشک قانونی مشخص شد آثار کبودی زیادی روی قفسه سینه، بازو و پهلوهای این کودک وجود دارد و وی دچار پارگی روده نیز شده است.

وی ادامه داد: در بازجویی های بعدی و در بازسازی صحنه قتل، مادر این کودک اعتراف کرد که هنگام بازی و سروصدای بچه ها اعصابش به هم ریخته و لگدی به شکم این کودک زده که پس از این ضربه کودک دچار بی حالی و به بیمارستان منتقل شده بود.

بازپرس ویژه قتل عمد دادسرای عمومی و انقلاب مشهد افزود: پدر و مادر این کودک سابقه اعتیاد دارند ولی به گفته خودشان حدود یک سال است که ترک کرده اند.

وی خاطرنشان کرد: مادر این کودک هم اینک در بازداشت به سر می برد و سه فرزند وی به پدرشان سپرده شده اند. تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.

 

ماجرا از چه قرار بوده؟

ماجرا از این قرار است که  اختلافات شدید خانوادگی بین زوج شیشه ای در مشهد موجب شد تا چهار کودک خردسال آن ها درگیر کشمکش ها و کتک کاری پدر و مادرشان شوند. در این گیر و دار، با صدور دستور قضایی، کودکان این زوج برای مدتی به بهزیستی سپرده شدند.

درحالی که کودکان چندین ماه از زندگی شیرین دوران کودکی خود را در مرکز بهزیستی سپری می کردند، پدر و مادر آن ها مدعی شدند اعتیاد به مواد مخدر صنعتی (شیشه) را ترک کرده و به زندگی عادی خود بازگشته اند.

این گونه بود که زوج جوان، از حدود سه ماه قبل دوباره سرپرستی فرزندان خود را به عهده گرفتند و با اجاره منزلی در منطقه طرحچی مشهد به زندگی زیر یک سقف ادامه دادند.

هنوز مدت زیادی از ادعای ترک اعتیاد این زوج نمی گذشت که شب دوشنبه گذشته دو تن از فرزندان خردسال، داخل خانه با یکدیگر درگیر شدند. مادر 31 ساله که از درگیری و دعوای دو کودک به شدت عصبانی شده بود، ناگهان چنان لگد محکمی به شکم پسر 2.5 ساله اش کوبید که او کنار اپن آشپزخانه بی حال روی زمین افتاد.

دقایقی بعد وقتی شوهر این زن از سرکار به منزل بازگشت، علت بی رمقی فرزندش را سوال کرد اما زن 31 ساله با مخفی کردن علت اصلی ماجرا چنین وانمود کرد که سرکودک به گوشه دیوار اپن اصابت کرده است.

آن ها کودک را در گوشه اتاق خواباندند تا شاید وضعیت جسمی او بهتر شود اما نه تنها هیچ گونه علایمی از بهبودی در چهره کودک ظاهر نشد بلکه هر لحظه وضعیت او وخیم تر می شد به طوری که کودک از شدت درد بیهوش شده بود.

شب به  نیمه نزدیک می شد که پدر نگران از وضعیت وخیم فرزندش، او را در آغوش گرفت و به درمانگاه محل رساند ولی پزشکان با معاینه مقدماتی، جان کودک را در خطر دیدند و بلافاصله او را به بیمارستان رضوی مشهد اعزام کردند.

پدر که با دیدن شرایط و اوضاع ارسلان کوچولو احتمال مرگ او را می داد، مضطرب و نگران به بیمارستان رضوی رفت اما دیگر دیر شده بود و کاری از دست کادر درمانی ساخته نبود. خونریزی داخلی و پارگی روده، موجب شد تا ارسلان به طرز دلخراشی جان دهد و مرگ را در آغوش بگیرد.

از سوی دیگر پزشکان با دیدن آثار کبودی هایی که روی پیکر ارسلان وجود داشت، پی به ماجرای کودک آزاری بردند و بدین ترتیب مراتب را به نیروهای انتظامی اطلاع دادند. عقربه های ساعت 5 بامداد را نشان می داد که مرگ دردناک کودک 2.5 ساله، به سریال کودک آزاری ها پیوست و قاضی ویژه قتل عمد مشهد، برای بررسی موضوع وارد عمل شد.

کالبدشکافی پزشکان قانونی که با صدور دستوری از سوی قاضی احمدی نژاد صورت گرفت، بیانگر آن بود که کودک مذکور با اصابت ضربه ای سخت به پهلو یا ناحیه شکم به قتل رسیده است چرا که وجود خونابه ها و همچنین پارگی روده این نظریه پزشکی را به اثبات می رساند.

 

دختر خاله ام مرا در دام کامران شیطان صفت انداخت!

علاقه خاصی به ماجراهای واقعی داشتم. هر روز که سرگذشت دخترانی را می خواندم که قربانی عشق های خیابانی شده بودند با غروری خاص زیر لب می گفتم: «چه آدم هایی در این دنیا پیدا می شوند که به همین راحتی فریب انسان های شیطان صفت را می خورند!» اما هیچ گاه تصور نمی کردم که روزی من هم قربانی همین عشق های شیطانی خواهم شد .

دختر 22 ساله با بیان این اظهارات و درحالی که خود را گرفتار در مرداب تاریکی ها می دانست، با چشمانی اشکبار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: دختری زرنگ، درس خوان و سر به راه بودم به طوری که همه فامیل مرا به عنوان الگویی از خوبی ها به دخترانشان معرفی می کردند.

در این میان خاله ام به موفقیت های پی در پی من پس از ورود به دانشگاه غبطه می خورد و همیشه تلاش و پشتکار مرا به رخ دخترش می کشید. او دختری هم سن و سال من داشت که نه تنها ترک تحصیل کرده بلکه بر اثر ارتباط های خیابانی با پسران، قدم در بی راهه گذاشته بود تا جایی که خاله ام در مهمانی Partyها همیشه آه می‌کشید و حسرت داشتن دختری همانند مرا داشت.

مادرم نیز با سربلندی سرش را بالا می گرفت و از تعریف و تمجیدهای بستگان لذت می برد. احساس دورویی و نفرت را در چشمان دختر خاله ام می دیدم اما به خاطر این که به خاله ام علاقه زیادی داشتم، دلم به حالش سوخت و تصمیم گرفتم با دوستی و رفاقت با «خاطره» او را از این منجلاب فساد دور کنم. این بود که روزی با خاطره همراه شدم، درحالی که او قصد داشت به دیدار یکی از دوست پسرانش برود. آن جا خاطره مرا به کامران معرفی کرد که همراه دوست پسرش به محل قرار آمده بود.

خاطره ادعا کرد کامران ومجید دوستان صمیمی و قدیمی یکدیگر هستند. آن روز کامران با تمجید از من، مرا فرشته زیبایی خواند که راه آسمان را گم کرده و در زمین فرود آمده است. بعد از آن ماجرا دیگر افکارم درگیر تعریف و تمجیدهای کامران شد. به طوری که در کارگاه خیالم او نیز زیباترین تصویری بود که بر تار و پود زندگی ام نقش می بست.

من نیز که احساس می کردم دلباخته کامران شده ام او را جوانی موقر، ساده و دوست داشتنی می دانستم. این گونه بود که پس از مدتی ارتباط تلفنی آرام آرام به او اعتماد کردم و قلب و روحم را به او سپردم. دیگر در عمق تاریکی ها قدم گذاشته بودم و آن دختر درس خوان و منظم نبودم، به خاطر دیدارهای حضوری و رفت و آمدهای گاه و بی گاه با کامران مجبور بودم دروغ های زیادی را برای خروج از منزل سرهم کنم چرا که نمی خواستم کامران از من دلگیر شود.

قرار بود همزمان با شکفتن گل های بهاری او به خواستگاری‌ام بیاید اما فصل ها از پی هم می گذشتند و او هر بار به بهانه‌های واهی مرا از خودش دور می کرد به طوری که دیگر حتی پاسخ تلفن ها و پیامک هایم را نمی داد.

من که آدرس مشخصی از او نداشتم به ناچار سراغ خاطره رفتم، آن جا بود که دختر خاله ام با پوزخندی تلخ گفت: کامران از مدت ها قبل قصد داشت با من ارتباط برقرار کند اما من شرط دوستی با او را رسوایی تو قرار دادم، می خواستم انتقام تمام سرزنش هایی را بگیرم که به خاطر تو از مادرم شنیده بودم به همین خاطر زمینه آشنایی تو با کامران را فراهم کردم.

انتهای خبر/

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *