زنانی که نابهنگام میمیرند (نیم نگاهی جامعه شناسانه به مواجهه زنان با بیماری)
یکی از مباحث جامعه شناسی بدن این است که بین بدن افراد و جامعه چه کنشهای اجتماعی وجود دارد؟ جامعه با طرح ارزشها و هنجارها و نیز قوانین مدنی، میتواند «بدن» اعضایش را مدیریت و کنترل کند. این مدیریت و کنترل میتواند ابعاد بسیار گستردهای به خود بگیرد و بدن را از امری فردی به امری اجتماعی تبدیل کند. آن چه در این مبحث میخواهم به آن بپردازم، «بدن»های بیمار زنان است. زنانی که به دلیل برخی هنجارها و ارزشهای عرفی و اجتماعی از مراجعه به پزشک و آزمایشات پزشکی سرباز میزنند. زنانی که بدن بیمار خود را از دیده همگان و حتی نزدیکترین خویشاوندانشان پنهان میکنند و رنج رنجوری و درد را تحمل میکنند و از مراجعه به پزشک نیز طفره میروند. آنها هنگامی راهی مراکز درمانی میشوند که اغلب خیلی دیر است. دیرشدن برا ی درمان نه تنها لطمه جبران ناپذیری به بدن و سلامت بیمار وارد میکند که هزینههای بسیار گزافی را به آنها و حتی جامعه تحمیل میکند.
این بحث را از دو زاویه و بطور خلاصه بررسی میکنم: رابطه زن با خانواده اش(اطرافیانش) و رابطه بیمار و پزشک.
زنان میمیرند ، چرا که نمیخواهند درباره اعضای زنانه بدنشان با کسی حرف بزنند. انها از بیماری رنج میکشند اما به دلیل شرم و هراس از قضاوتهای اجتماعی، هراس از بیمار تلقی شدن، هراس از برچسب به درد نخور بودن، ناتوان شدن و .. آن را پنهان میکنند. آنها بیماری خود را از همسرانشان پنهان میکنند که مبادا راهایشان کنند، مبادا بار سنگین هزینههای مالی را بر دوش همسرشان بگذارند، مبادا آبرویشان نزد خانواده همسرشان برود. زنان زیادی را دیدهام که وقتی ناچار شده اند بیماریشان را با همسرشان در میان بگذارند عاجزانه از او خواسته اند که مبادا خانواده همسرشان خبردار شوند.. آنها از حضور زن دیگری در این واویلای درد و رنج در زندگی زناشویی شان میترسند، از شماتتها، سرزنشها و انتظارشان برای مرگ هرچه زودتر او میترسند.
سرطان نام دردناکی است که تن خیلیها را میلرزاند و اشک را از چشمانشان سرازیر میکند، این خود بیماری نیست که تا این حد هراسناک است، کنشهای اجتماعی پیرامون این بیماری و تن زنانهای که آماج این بیماری قرار گرفته است سهمناک تر از بیماری است. از همان رو است که این بیماری پنهان میماند و زن آن را مانند گنج عتیقهای در دلش نگه میدارد تا وقتی که از پا در میآوردش.
در جامعهای که زن را زیبا میخواهد و در دنیا مقام نخست جراحیهای زیبایی را دارد، این هراس از بیماری شگفت آور نیست. زنان زیادی را دیدهام که در هنگام مواجهه با سرطان پستان، بیش از آن که هراسناک بازی مرگ و زندگی باشند، هراسان از کنشهای اجتماعی هستند که در انتظارشان است؛ هراس از تابوهای اجتماعی که بیش از هرکس در ذهن خودشان خانه کرده است.
این بیماری زنان مجرد را به گونه سهمناک تری میترساند. آنها بسیار بیشتر از زنان متاهل از واکنشهای اجتماعی اطرافیانشان میترسند و آینده خود را کاملا تیره و تار تصور میکنند و برای همین این پنهانکاری در زنان مجرد خیلی بیشتر از زنان متاهل است.
همین هراس از واکنشهای اجتماعی است که زنان را از مراجعه به پزشک نیز میترساند و بازمی دارد. انها نمیخواهند از زبان پزشک «حقیقت» را بشنوند. چرا که خودشان مدتهاست آن را میدانند و کتمان میکنند.
قدیمی ترها میگفتند پزشک محرم بیمار است اما امروزه بسیاری از زنان گویی این مثل را نشنیدهاند؛ چرا که در هراس از معاینه شدن توسط پزشک و انجام برخی آزمایشات و جراحی شدن از مراجعه به پزشک طفره میروند. بحث بر سر مرد یا زن بودن پزشک نیست، زنانی را میشناسم که از مراجعه به پزشکان زن هم سرباز میزنند؛ چرا که از صحبت کردن درباره مشکلات بدن زنانه شان وحشت دارند و با آن بیگانه اند. این بیگانگی و وحشت البته در بین زنان مجرد بیشتر از زنان متاهل است.
طبیعتا برخورد پزشک و کادر درمانیِ مراکز درمانی با این وحشت و بیگانگی بسیار اهمیت دارد و نیازمند ظرافتهای خاصی است که باید پزشکان از آن برخوردار باشند تا بتوانند بیمار را قانع کنند که بعد از مراجعه اولیه، همه مراحل درمان را طی کنند و در نیمه راه درمان رهایش نسازند. کوچکترین برخورد نامناسب، آنها را از ادامه درمان بازمیدارد.
شاید لازم باشد در این نوشته گلایهای از جامعه پزشکان داشته باشم که برا ی آگاهی رسانی زنان در رابطه با بیماریهای خاصشان گامهای چندانی برنداشتهاند، مواجهه جامعه با بیماریهای سخت و دردناک زنان، و درمان درست آن نیاز به همیاری پزشکان دارد. این همیاری فقط درمان نیست. این همیاری آگاهی دادن به زنان و کنار زدن تاریکیهای نادانی و ناآگاهی در این رابطه و ایجاد اعتماد و آشتی با پزشکی نوین و مدرن است.
یادداشتی از منصوره موسوی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.