شنای ققنوس در آتشلاخ
این روزها، تئاتریها آماده شنا در آتشِ ققنوسی میشوند که از خاکسترِ خاموشی طولانیاش، رستاخیز میکند. آتشی که سالها پیش بر صحنهٔ تئاتر، چنان خوش درخشید که هنوز تا امروز، شعلههای روشناش، باعث گرماست.
در این نزدیک به ربعِ قرن که از اجرای شنا در آتش میگذرد، هنرمندان زیادی وارد گردونه تئاتر شدهاند و کولهبار تجربیات یک نسل به شانههای نسل دیگری از هنرمندان سپرده شده. نسلی که تا چند صباح دیگر، باید آهستهآهسته جای خود را به نسل بعد از خویش دهد.
بیست و چهار سال پیش که بازیگران خراسانی در آتش نمایشنامهنویس نامبردار همولایتیشان شنا کردند، چنان هیجانی بر صحنه تئاتر فجر ۱۳۷۲ خورشیدی حاکم شد که مهمترین جوایز را در برترین رتبهها از آن خود کرد. کارگردانی، نویسندهگی، بازیگریی اول مرد و جوایز دیگر، همه و همه نشان از آن داشت که در معدن هنر خراسان، لعل دیگری یافت شده و یاقوت احمری سربرآورده که بیگمان، به ارزش، بس گرانبها ست.
***
بیست و چهار سال بعد از آن همه افتخار، امروز، نسل تازه وامداران آن میراث گرانسنگاند. اما با چه مایه و پایهای؟ و ما که امروز شناگران در آتش سال ۱۳۹۶ خورشیدی هستیم، آیا به راستی آن غواصان دریای معانی و بحرگردان سخندانی و صیادان مروارید هنردانی که باید و شاید، هستیم؟ آیا از پس این بیست و چهار سال، مام خراسان، دیگر مثل رضای صابر صبورش زایید و پدر هنر خراسان، فرزند دیگری چون او پرورید؟… همه میدانیم و معترفایم که: خیر!
***
دریغمندانه باید گفت که در این سالها، بنا به هر دلیلی، نتوانستیم نمایشنامهنویسی به این اندازه از قدرت قلم و سحر کلام و آشنا با زبان مردم کوچه و بازار خراسان، بپروریم:
پرسش سادهای را میتوان پرسید: «چرا رضا صابری دیگری نداریم؟»
آیا استعدادِ او در نویسندهگی، یا چیرهگیاش بر نثر شکسته خراسانی دیگر تکرار نشده؟ آیا فرصتی برای دیگر نوابغ عرصه ادبیات نمایشی فراهم نیآمده؟ آیا گذشت آن زمانی که تئاتر خراسان، فرزندی چون صابری داشته باشد؟
به باور من؛ خیر!
ما بالقوه میتوانیم صابریهای دیگری را در این خاک هنرخیز داشته باشیم؛ منتها اگر قدرشان را بدانیم و ارجشان گذاریم و کشفشان کنیم. در جامعهای که فرهنگ کتابخوانی به معنای واقعی ورافتاده، حوصله مطالعه از میان رفته، ارتباط میان هنرمند و جامعه محدود به فضاهای مجازی شده، ارزش کلمات پارسی پایین آمده، سخن گفتن غلط نه باعث شرم که حتا نشانه افتخار گشته، زبان –به عنوان یکی از بزرگترین شاخصههای هویتی- هویت خود را از کف داده، زیباشناسی در ادبیات جایاش را به کوتاهنویسیهای الکن داده، ادبیات چون گوسفند تشنه قربانی بر لب جوی زمان ذبح میشود و گزلیک فرهنگهای بیگانه شاهرگ زبان مادریمان را میبُرَد، مسلم است که دیگر صابریها تکرار نخواهند شد.
***
در زمانهای که از هر ده کلمهمان، هشت کلمه وامگرفته از زبان بیگانه ست، در وانفسایی که ادبیات نمایشی منحصر به زد و بستها ست، در هیاهویی که کمیتها کمر کیفیتها را میشکند، در غوغایی که شنیدهشدهترین صداها، نامفهومترین اصوات است، در آتشلاخی که هر چه سخنسرایان میسرایند، میان جیغسار لقلقهزبانان میسوزد، مشخص است که لعلی از کان هنر برنمیخیزد و خورشیدی دیگر در فلک اخضر، طلوع نمیکند.
***
ما میتوانستیم در بیست و چهارمین سالگرد نمایش افتخارآمیز «شنا در آتش»، شاهد رستاخیز ققنوس یا حتا ققنوسهای دیگری چون صابری بزرگ باشیم. اما نشد… این استعدادها خشک شدند؛ پوسیدند و پوکیدند. چنان که ما هنوز شرمسارِ پاسداشت همان یک صابری ماندهایم. مردی که از جور زمانهٔ هنرناشناس، فانوس به دست گرفته و پی هنرشناسان را از زبان شبان گلارکتّهاش میگیرد:ژ-«توُ کدام سوراخ و سُنبه این شهر بیدر و دروازه گمان؟ مرا کمک کن؛ ببهم!»
آرش خیرآبادی
به بهانهٔ اجرای نمایش «شنا در آتش»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.