غریبه‌های آشنا شده

خیلی از آشنایی‌زدایی‌ها که این چند سال اخیر به نوعی در ادبیات باب شده، امروز دیگر نقش غریب خود را از دست داده‌اند و به چیزی آشنا بدل شده‌اند، از آن بدتر این است که امروز این آشناییزدایی‌ها نشان شاعری هستند و اگر کسی از آنها استفاده نکند به نوعی شاعر محسوب نمی‌شود، شعرش سلیه داوران جشنواره‌ها را ارضا نمی‌کند، در کتابها چاپ نمی‌شود، در جلسات شنیده نمی‌شود و…

متأسفانه این مُدگرایی ادبی یکی از مولفه‌های جامعه مصرفی ماست، که ما را حتی در ادبیات به مُد می‌کشاند و یک مصرف‌کنند صرف می‌کند. مصرف‌کننده‌هایی که منتظرند شاعر خوب یک کار انجام دهد تا همه از او تقلید کرده وکشف او را مصرف کنند. در این مجال چندی از این آشناییزدایی‌های مد شده را بیان و بررسی خواهم کرد تا بیهوده تهمتی به کسی نزده باشم و حرفی به گزاف نرانده باشم. اما به جز یکی دو مورد، توضیح زیادی نخواهم داد، چرا که بحث ما فرمالیست است و هرچند تمام این مسائل فرمی هستند و مرتبط با فرمالیست، اما از هدف این نوشتار دور است و باید در یک نوشتار و جستار مجزا به شکل مفصل بررسی شوند.

 

بی‌ربطی! 

این غریبِ آشنا را بیشتر در شعر آزاد بچه‌های مشهد رویت می‌کنیم، تعریف این بی‌ربطی، بریدن ارتباط بین جمالت و بندها و قطع پیکرۀ طولی اثر یا روایت است. ابتدا ریشه این بیربطی را برایتان خواهم گفت و بعد به سراغ هنجارشدن آن خواهیم رفت. از آنرو که در دهۀ گذشته، نهضت ترجمه تأثیر بسیار زیادی بر شاعران کشور، به خصوص شاعران مشهد گذاشت، عدهای از شاعران، که بردن نامشان ضرورتی ندارد، به تقلید از شاعران کشورهای دیگر شعرهایی نوشتند. اما قسمت جالب و مهیّج قضیه اینجاست. آنها چون به زبان اصلی مسلط نبودند، ترجمه‌های نه چندان دقیق مترجمان ناآگاه را می‌خواندند و از روی زبان این مترجم‌ها کپی‌برداری می‌کردند نه از شعر سایرین!

ترجمه‌ناپذیر بودن زبان و شعر از یک طرف و بی‌سوادی مترجمان از سوی دیگر باعث می‌شد خیلی از روابط درون‌زبانی و ساختاری در ترجمه از بین برود و مخاطب تصور کند در زبان اصلی شعر به همین صورت سروده شده است و از این حرکت تقلید کند و تکنیکی به نام بیربطی به وجود بیاورد، در صورتی که در زبان اصلی این اتفاق نیافتاده است!؛ مثالی که شفیعی کدکنی یادم نیست کجا در مورد جناس در زبان انگلیسی می‌زند را برایتان بازگو می‌کنم تا این مطلب بیشتر روشن شود. فرض کنیم، در یک شعر انگلیسی ما با واژه‌های

«بنفش» و «ویولن» در کنار هم مواجه می‌شویم. اگر به زبان اصلی مسلط نباشیم احتمالا مثل دوستان متأثر از شعر ترجمه، تصور می‌کنیم که این یک تکنیک است که دو کلمه کاملا بیربط، در کنار هم‌آورده شوند، اما اگر به زبان اصلی آگاه باشیم، می دانیم که هر دوی این کلمات با حرفV  آغاز می‌شوند. با این مثال ساده، حتماً متوجه خطای ایندست دوستان شدید.

اما اینرا هم نباید از چشم انداخت که به هر صورت این بیربطی که در ابتدا یک اشتباه محرز بود، به یک تکنیک در شعر آزاد بدل شد و گاهی نیز سبب اتفاق‌های زیبایی شد، اما آنقدر این بیربطی ادامه پیدا کرد که خودش یک مُد و هنجار شد و دیگر کسی آن را به عنوان هنجارگریزی نشناخت و همه این بیربطی را جزو مؤلفه‌های شعر امروز به حساب آورد.

 

یادداشتی از مهدی آخرتی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *