گفت مهمانم هستی اما عکس نگیر!

عکاس که باشی همه چیز را در قاب می­بینی و نمی­توانی به محیط اطرافت بی­اعتنا باشی. کتاب که بخوانی، فیلم که تماشا کنی و حتی لحظه­ای سکوت کنی و در فکر فرو بروی، چیزی در ذهنت می­جوشد. عکاسی مستند اجتماعی از شاخه­های مهم هنر عکاسی است که شاید کمتر در میان عموم شناخته شده باشد اما تأثیراتش آشکارا و پنهان در همه جا دیده می­شود. گفت­وگویی داشتیم با جاوید تفضلی که سالهاست در این رشته فعالیت دارد. او دعوتمان را قبول کرد و در گفت­وگویی ضمن بررسی مختصر عکاسی مستند اجتماعی از خاطرات و لحظات نابش در تجربه این هنر گفت.

 

  • خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چطور به عکاسی مستند رسیدید؟

جاوید تفضلی هستم متولد 1361 در بجنورد، پایه­های آموزشی عکاسی را از سن پانزده سالگی آغاز کردم و بعد از آن در هنرستان، سینما خواندم و در دانشگاه رشته عکاسی- فیلم­برداری را ادامه دادم. از سال 82 به طور حرفه­ای کار عکاسی می­کنم و تخصصم عکاسی مستند اجتماعی است. سال­ها در مشهد زندگی­ کرده­ام و در حال حاضر ساکن تهرانم.

 

  • از ابتدا به مستند اجتماعی گرایش داشتید یا به تدریج به این رشته متمایل شدید؟

فکر می­کنم همیشه همین طور بوده و کسانی که عکاسی کردند رشته­های مختلف آن را امتحان کرده­اند. مدتی به عکاسی معماری و فُرم مشغول بودم اما از زمانی که حرفه­ای به عکاسی پرداختم، مستند اجتماعی را انتخاب کرده­ام.

 

  • چه چیزی برای شما در عکاسی مستند اجتماعی جذاب بوده است؟

زندگی مردم برای من همیشه جذاب است. در واقع فکر می­کنم که فقر مهم نیست اما جنبه­های دیگر آن و این که چطور آدم­ها با آن کنار می­آیند مهم است. مثلا اینکه چطور عده­ای می­توانند با وجود فقیر بودن از زندگی لذت ببرند، برایم جذاب است. در واقع عکاسی مستند اجتماعی چند لایه و تو در تو است و همین لایه­های زیرین برای من همیشه جالب بوده است.

کار عکاس همین است؛ چیزی که دیده نمی­شود را نشان می­دهد. اینکه عده­ای فقیرند را همه می­بینند اما آنچه دیده نمی­شود زندگی یک دستفروش است که وقتی می­بینیم چطور با خانواده­اش برخورد دارد و چه زندگی­ای دارد، جالب است.

 

  • مهم­ترین ویژگی­های این نوع عکاسی چیست؟

مهم­ترین ویژگی این نوع عکاسی می­تواند چند لایه­ای بودن آن باشد و این چیزی است که در عکاسی خبری اتفاق نمی­افتد. این رشته برای تحلیل­های اجتماعی استفاده می­شود و حتی برای کارهای تحقیقاتی مورد توجه پژوهشگران بوده و همچنان هست. نکته ویژه­ای که به نظر من وجود دارد ارتباط عکاس با موضوع است. در بهترین حالت­ها عکاس مجبور است زمانی را راجع به یک سوژه تحقیق کند و اطلاعاتی نسبت به آن داشته باشد.

 

  • سوژه در مستند اجتماعی چیست و چطور عکاس به سراغ آن می­رود؟

معمولا در این رشته عکاسان بسته به دیدگاهشان سوژه­هایی انتخاب می­کنند. بیشتر کسانی که به این رشته روی می­آورند در رشته­های علوم انسانی تحصیل کرده­اند و زمینه­هایی در رابطه با جامعه و جامعه­شناسی دارند و متناسب با دانش این کار به سوژه­ها می­پردازند. برای خود من پیش آمده که با شنیدن موسیقی سوژه­ای گرفته­ام. پنج سال پیش آلبوم موسیقی­ای با نام «خون­پاش و نغمه­ریز» از استاد سمندری گوش دادم که خیلی متأثرم کرد. از آن زمان مطالعه­ای روی این آلبوم انجام دادم و متوجه شدم که نوازنده معتبر و خاصی است. همین بهانه­ای شد تا از این هنرمند برجسته عکاسی کنم. این پروژه برای من دو سال طول کشید و در طول آن روستا به روستا در خراسان چرخیدم و عکس­هایی گرفتم. بعد از آن حتی علاقه من به موسیقی تغییر کرد و امروز در مورد این موضوع خیلی حساس هستم.

 

  • در این نوع عکاسی چه دشواری­ها و مشکلاتی وجود دارد؟

مهم­ترین مشکل ما این است که اینجا فضایی برای ارائه نداریم. عکاسی مستند خیلی هزینه­بر است و نیاز به حمایت­های جدی دارد چون تمام اتفاق­های مهم در این حوزه همیشه حمایت­هایی داشته­اند.

 

  • از شما پرسیدم از دشواری­های کار بگویید و شما به سختی­های عکاسی اشاره نکردید. آیا عکاسی مستند کار سختی نیست؟

چرا هست اما آن قسمت با وجود سختی­هایش شیرین است. آنچه عکاسان مستند اجتماعی را آزار می­دهد، سختی عکاسی نیست بلکه نداشتن جایی برای ارائه دادن کار است. اگر فضای ارائه باشد می­شود از کار بازخورد گرفت و سراغ پروژه­های بعدی رفت. باید امکان ارائه و دریافت باشد تا جریان تولید استمرار یابد اما متأسفانه این جریان درست اتفاق نمی­افتد.

 

  • عکاسی مستند اجتماعی چرا جذاب است؟

برای من ارتباط با مردم از همه جذاب­تر است. وقتی می­روم می­بینم در بیست کیلومتری بجنورد، مردم در یک روستا چطور زندگی­ می­کنند خیلی برایم جذاب است. برای من عکاسی به عنوان یک تجربه شخصی به برقراری ارتباط نزدیک­تر با جامعه انجامیده است.

 

  • در این سال­ها اتفاقی افتاده است که انتظار آن را نداشته باشید؟

چند سال پیش می­خواستم در روستایی در نزدیکی باجگیران عکاسی کنم که آنجا تلفن نداشت تا قبل از رفتن هماهنگ کنم. چهار بار تا آنجا رفتم و شخصی که مورد نظرم بود را پیدا نکردم. اولین بار که فرصتی فراهم شد تا او را ببینم به من گفت «مهمان من هستی اما اجازه عکاسی نمی­دهم». خلاصه کار به جایی نرسید تا اینکه واسطه­ای پیدا کردم و از طریق آن رضایت استاد را گرفتم تا از او عکاسی کنم. چند بار دیگر هم رفتم و نبود تا اینکه بالاخره موفق شدم از طریق پسرش قراری بگذارم و با او ملاقات داشته باشم. سرانجام وقتی موافقت استاد را گرفتم خواستیم برویم عکس بگیریم که استاد در راه باغ قلبش گرفت و از حال رفت. متأسفانه بعد از آن جریان دیگر استاد را ندیدم تا اینکه فوت کرد.

 

  • شما اشاره کردید که متولد بجنورد و ساکن تهران هستید. آیا چشم­اندازی برای مهاجرت از ایران هم دارید؟

واقعیتش این است که هیچ چشم­اندازی ندارم چون مسائلی که من را درگیر می­کند مسائل همین کشور خودم است. البته شاید اگر زمانی جهان­بینی گسترده­تری داشته باشم در منطقه هم بتوانم عکاسی کنم اما این به گسترده­تر کردن دانشم بستگی دارد.

 

  • شده است عکسی دیده باشید که ایده آن در ذهن شما هم بوده باشد؟ آیا موضوع­هایی وجود دارد که دوست داشته باشید سراغش بروید و محدودیت­هایی وجود داشته باشد؟

بله خیلی اوقات عکس­هایی از دیگر عکاسان دیده­ام که ایده آن در ذهنم بوده است. معمولا آنها را در اولویت­های بعدی می­گذارم. در مورد موضوع­هایی که برای رسیدن به آن محدودیت دارم باید بگویم موضوع­های بسیاری دارم در منطقه که فعلا امکان مسافرت ندارم. با خودم فکر می­کنم در سوریه و قسمت­هایی از عراق امروز موضوع­های بسیاری وجود دارد که می­شود به آن پرداخت.

 

  • همانطور که گفتید در این کار با جامعه تماس دارید. آیا پیش آمده است که نقشی بیشتر از یک عکاس ایفا کنید؟

پروژه­ای داشتم در خرمشهر که به ساختمان مخروبه­ای ارتباط داشت که عده­ای در آن زندگی می­کردند. حتی به من گفتند که آنجا نرو و من رفتم. به خاطر دارم که به پشت بام خانه رفتم و عکسی گرفتم و از من پرسیدند «چرا عکس می­گیری؟». همین بهانه­ای شد که چند کلامی صحبت کردیم. وقتی گفتم از مشهد آمده­ام من را به خانه بردند و گفتند که مادری دارند که دوست دارد به مشهد برود. همان شب مادر با من درد دل کرد و گفت گه پسرش بچه­دار نمی­شود. خلاصه اینکه قبول کردم پرونده پزشکی­اش را با خودم به تهران ببرم. چون مدتی در تهران در موسسه رویان عکاسی می­کردم، آشنایانی در آنجا داشتم و پی­گیری کردم تا اینکه کار به نتیجه­هایی هم رسید. خیلی وقت بعد از اینکه آنها را به موسسه رویان معرفی کردم در یک تماس تلفنی مطلع شدم که آن شخص بچه­اش به دنیا آمده است. باز هم به نظرم عکاسی بود که بهانه چنین اتفاق خوبی شد.

 

  • چقدر عکس می­گیرید و چقدر عکس می­بینید؟

نسبتا می­شود گفت عکس زیاد نمی­گیرم و حتی خیلی هم عکس نمی­بینم. بیشتر سعی می­کنم سوژه­هایم را از مطالعه، تماشای فیلم و برقراری ارتباط با مردم بگیرم. حتی وقتی سفر می­کنم به جایی تمام آنچه خواندم را می­بینم. در همین سبزوار هر وقت می­روم خط به خط داستان کلیدر از ذهنم می­گذرد و این اتفاق خیلی برایم افتاده است.

 

 

  • برای آخرین پرسش اجازه بدهید کلی­تر بپرسم. عکس می­گیرید که چه بگویید؟

حقیقتش دوست دارم مردم زندگی­های مختلف را ببینند. خیلی چیزها برای خود من تغییر می­کند وقتی می­بینم مثلا یک خانواده در روز دارد با یک بطری آب روزش را می­گذراند. این اتفاق وقتی برای من می­افتد دوست دارم برای مخاطبانم هم تأثیر بگذارد. در پایان دوست دارم این را هم اضافه کنم که همیشه یک همیار دارم و آن دخترم هست.

 

گفتگویی از نوید موسوی

image_print
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *