در گفتگوی صبح امروز با یک نویسنده و فیلمنامهنویس مطرح شد:
سایه سنگین سیاست بر روح لطیف فرهنگ
وحدانه آخوندشریف
“مجتبی انوریان یزدی”، نویسنده ، متولد مشهد، فعال در حوزه نویسندگی، نقد، تحقیق و تدریس در رشتههای مختلف “ادبیات داستانی”،”نمایشنامه”،”فیلمنامه”، با کتابهایی در حوزه “کودک و نوجوان” است. کتابهای “خرس کوچولو چرا گریه میکنی؟” و “چله زری” او سالها بهعنوان قصههای منتخب شورای کتاب ایران در انتهای کتاب فارسی “بخوانیم” مقطع اول و چهارم دبستان معرفیشده است.
دنیای کودکی او سراسر نقاشی، داستان مصور و روایت قصههایی بوده که او را ترغیب میکند برای خواندن قصههای بیشتر بهسرعت خواندن و نوشتن را فرابگیرد و خود به خلق داستانهایی در کودکی و اجرای نمایشی آنها برای کودکان محله روی بیاورد.
تجربیات اولیه بازیگری تئاتر در نوجوانی او را به سمت نوشتن متنهای نمایشی آماتوری سوق میدهد و همزمان با اوج جنگ در نوجوانی به خطاطی و دیوارنویسی روی میآورد.
در زمانه فقر کتابهای تئوری درباره فیلمنامهنویسی،کنجکاویاش برای درک این قالب نوشتاری او را با دو کتاب مرجع “فیلمنامهنویسی” آن زمان و مؤلفینی چون سید فیلد” آشنا میسازد.
همین دو کتاب پایه نوشتن اولین فیلمنامههای کوتاه و بلند او در اوایل دوره دبیرستان و قبل از ورودش به کلاسهای فیلمسازی در “هلالاحمر” و “”سینمای جوان مشهد” میشود و سبب میگردد خیلی زود پس از اتمام دوره خدمت سربازی بهعنوان نویسنده کودک و نوجوان در “گروه کودک و نو سواد بنیاد پژوهشهای اسلامی” استخدام و همزمان با چاپ کتابهایش اولین دوره تدریسش را در “سینمای جوان مشهد” آغاز کند.
همزمان با آن به روزنامهنگاری در سرویس “ادب و هنر” روزنامه قدس مشغول و صفحه “ادبیات داستانی” را منتشر میکند. مقالات، داستانها و نقدهای ادبی و هنریای از او را منتشر میشود.
سپس در جهت شناخت نویسندگان جوان و تشویق و ترغیب آنها به نوشتن و در راستای ارتباط دوسویه نویسندگان با رسانه ، با کمک همکاران خود جلسات هفتگی نقد داستان را در روزنامه قدس و … برگزار میکنند و به نشر آثار آنها در صفحات ادبی و هنری اقدام میکند.
در سال ۱۳۷۴ طرح تأسیس “انجمن فیلمنامه نویسان خراسان” و “انجمن داستان نویسان خراسان” را با دوستان در میان گذاشته و همان سال بهعنوان عضو هیئت مؤسس و هیئتمدیره دوره اول و مسئول بخش آموزش و طرح و برنامه، برنامه آموزشی معادل کارشناسی را برای هنرجویان طرحریزی کرده و درس “انواع ادبی” را برای اولین بار در کشور بهعنوان ضرورتی آموزشی برای یک نویسنده در میان دروس گنجانده که با مخالفتهایی روبرو میگردد؛ او همچنان بر ضرورت آگاهی یک نویسنده از شناخت “انواع ادبی” و تأثیر انکارناپذیر آن بر نوآوری و خلاقیت تأکید دارد.
تجربه تلخ همکاری با سیمای خراسان بهعنوان نویسنده و کارشناس برنامه کودک او را از ادامه کار با آنها بازمیدارد.
در مدت اقامت در تهران بهعنوان عضو مجمع هنرمندان خراسانی مقیم مرکز برنامههای زیادی را با دوستانش طرح و پیگیری میکند که باوجود پتانسیل بالای اعضا که هنرمندان مطرح رشتههای مختلف در آن عضویت دارند و ارائه طرحهای کلان تولیدی که میتواند موجب کارآفرینی برای بسیاری از هنرمندان در جهت تولید خوراک فرهنگی مثمر برای مخاطبین کشوری گردد، با بیمهری برخی ارگانهای مؤثر همچنان ناکام باقی میماند.
از دیگر فعالیتهای او :
همکاری با رسانهها، نشریات و جشنوارههای مختلف ادبی هنری، برگزاری کارگاهها و کلاسهای آنلاین نویسندگی، برگزاری جلسات نقد ادبی، مشاور فیلمسازان جوان،گاهی شعر و … است که خود مایل به توضیح بیشتر نیست. بیش از دو دهه پیش بنا بر عللی از انتشار دیگر کتابهایش منصرف میشود.
آخرین فعالیت او همکاری با کتابخانه مرکزی حرم مطهر و بخش داوری فیلمنامه جشنواره فیلم دفاع مقدس “کهربا” در مشهد است.
این بار بهقصد پرداختن به مقوله فراموششده آفتهای وارده بر فرهنگ و هنر کشور به گفتگویی دامنهدار با ایشان پرداختیم که بهمرور به نشر بخشهای مختلف این گفتگوی چالشی اقدام خواهیم کرد.
اولین پرسشی که هنگام پرداختن به “فرهنگ و هنر” به ذهن آدمی میرسد، دانستن ضرورت پرداختن مستمر به اهمیت فرهنگ و هنر برای آگاهی مخاطب است؛ چرا؟
سخن را با یاد و نام خدایی آغاز میکنم که انسان را اشرف مخلوقاتی قرارداد که میبایست به آن اشرف بودن برسد، نه اینکه هست؛ آنجا که پای تأثیر دیگری بر اراده آدمی روشن میشود، تأثیر فرهنگ و ادب و هنر نیز بهعنوان ابزاری کارآمد مطرح میشود. برای درک بهتر این موضوع که چرا فرهنگ ضرورتی انکارناپذیر در راستای گسترش و تکامل زندگی یک جامعه روبهجلو است، باید تعریف ما از مفهوم”فرهنگ”،”تمدن”، جامعه” و “خرده جامعه” روشن شود. در تعریفها از یک موضوع_که در دیدگاه فردی یا جمعی انسانها و جوامع بسیار متکثر است_ هم سمتوسوی نگاه فرد و جامعه بر ما روشن میگردد و هم میزان ارزشگذاری تعریفکننده بر آن مقوله.
نخستین تعریف شما از فرهنگ، تمدن،جامعه و خرده جامعه چیست؟
در تعریف فردی من “فرهنگ” مجموعه دستاوردهای معنوی حاصل از تفکر بشر درباره نیازهای زیستی خویش است.
“تمدن” مجموعه دستاوردهای معنوی و مادی که بخش مادی آن خود از رهگذر تفکر به نیازهای زیستی پدید میآید.
نکته اساسی در ابتدا بیان اهمیت حیاتی نیاز جوامع به فرهنگ بهعنوان تنها پایه آفرینش یک تمدن است که راهکار غنا بخشیدن به آن در راستای تکامل و در جا نزدن دستاوردهای معنوی بشر میباشد.
حال اگر باور داشته باشیم که تمدنها از رهگذر دستیابی بشر در وهله اول به فرهنگ و از خلال فرهنگ که حاصل دیدگاه و تفکر بشری است، دستاوردهای مادی حاصل میگردد، این مهم روشن میشود که “فرهنگ” پایه و ریشه اصلی آفرینش هر تمدنی است. “هنر” نیز که فرزند زیبای تفکر نهفته در “فرهنگ” است، ابتدا در هیئت تمثالی روحانی نقش گرفته و سپس نمود عینی آن زیبایی در ماهیتی عینی جلوه گری میکند.
اشاره قرآن کریم به “و الله جمیل و یحب الجمال” در دیدگاه فردی من اشاره به “هنر تفکر” بهمثابه پایه “زیباییشناسی” است. تفکری که برتر از عبادت شمرده میشود و ریشه در “زیباییشناسی” دارد، چنین مادری فرزند زیبای خلفی به نام “هنر” را پدید میآورد. خداوند اولین هنرمند، اولین دوستدار فرزند خود یعنی زیبایی است ک به جهت همین عشق است که آن را در نهاد بشر_که نماینده او در هستی است_ به ودیعه میگذارد.
با این اوصاف هنرمند یا متولیان فرهنگ و هنری که بدین فرزند به امانت گذاشتهشده از سوی ذات مهر بیاعتنا یا گاه کشنده آن در هر عصر و هر جامعهای هستند، بیشک حکم همان کشنده جان را خواهند داشت.
نمیدانم چند درصد از جامعه فرهنگ و هنر باورمند به چنین دیدگاهی هستند. وضعیت مطلوب یا نامطلوب این فرزند گاه یتیم حاکی از حقیقت برخورد ما با این امانت است. قضاوت با خود.
میماند یک پرسش؛ چگونه سیاستگذارانی که بر تقدم فرهنگ بر تمدن باورمند نیستند میتوانند مدعی اجرای برنامههایی در جهت گسترش و تکامل تمدن یک جامعه باشند؟
اما درباره تعریف فردی از “جامعه” و “خرده جامعه” اجازه بدهید در فرصتی دیگر به آن بپردازیم تا خلط بحثی صورت نگیرد.
قبل از پرداختن به جزئیات “آسیبشناسی فرهنگ و هنر” نگاهی داشته باشیم به فضای غالب بر فرهنگ و هنر و موانع کلی رشد آن. مهمترین موانع وارد بر این بخش را چه میدانید؟
شاید از دیدگاهی بتوان پاسخ این پرسش را در دو شکل کلی بررسی کرد.
الف) موانع عینی مدیریتی : غلبه فضای سیاسی بر فرهنگ و هنر یعنی غلبه روحیه محافظهکاری. یعنی نگاه به خوشآمد و بدآمد مدیریت، بهبیاندیگر ترویج دوباره فرهنگ مدح یا ذم مطلق و دور شدن از ترازوی نقد منصفانه .
در بخش مدیریتی صندلی و میز ما را به سلطه خود درآورده و در بخش فردی مطامع فراتر از نیازهای حیاتی ما غالب شده است. طوری که هیچکدام اصل را که شرافت و تکامل ابعاد انسانی است، نمیبینیم.
روشن است در چنین حالی به رفع امور کارمندی خویش و دغدغههای شخصی مشغول خواهیم شد تا تفکر و مشاوره برای ایجاد زیرساختهای لازم برای رشد فرهنگ و هنر و اهالی آن.
ب) موانع ذهنی و شخصیتی:
فاتح شدن پول بهمثابه معیار قدرت، بسیاری از سرمایههای تمدن ساز ما را در این سالها یا به یاس و انزوا کشانده و یا آنقدر مجال نفس کشیدن کاری را بر آنها تنگ کرده که برای انتخاب و دیده شدن به چشم مدیریت و مخاطب خود نمیآید.
نبود سیاستهای حمایتی به حد کافی برای همه اهالی فرهنگ و هنر قوز بالا قوز دیگری است که برخی را به این باور میرساند که دیگی که برای ما نجوشد، بگذار هر گندی در آن بجوشد.
از سوی دیگر کمکاری و تن ندادن به پژوهش و مطالعه در جهت نیل به تخصصهای لازم، به روحیه تنبل مآبی و تفکر ره صدساله را یکشبه طی کردن انجامیده است.
از تأثیر اخلاق فردی و جمعی بر هنرمند و مدیریت کلان فرهنگی گفتید. تأثیر مخرب آن چگونه است؟
مولانا مولوی میفرماید:
“چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بهسوی دیده شد”
این تکبیت دربردارنده تمامی حقایق است.
غلبه امیال و منافع شخصی و گروهی پردهای است بر چشمی که وظیفه آن نگاه به منافع جمعی است. زمانی که چنین چشمی جز منافع مدنظر خود و گروه خویش را نبیند و آن را حق مطلق بپندارد، اعتراض و نقد منصفانه در جهت اصلاح را حتی برنمیتابد. نتیجه عقیم و بیحاصل ماندن سیاستگذاریها و اتلاف منابع مالی و انسانی در تمامی بخشها ازجمله در مقولات مربوط به فرهنگ و هنر است.
بنابراین علیرغم ادعای مدیری که گمان میبرد تلاش کرده، کارشناسانش ساعتها وقت صرف کردهاند_ زمان به معنای بزرگترین سرمایه غیرقابلتجدید_ و به ظن خویش نیت خیر داشتهاند ولی چگونه است که شاهد ماندگی او در این حال هستیم؟ چگونه اینهمه صرف زمان و منابع_زمان به ثمر ننشسته است؟
دلیل، وجود همین حجاب درونی است که آن ادعا را ادعایی باطل و بیثمر میسازد.
درد زمانی بیشتر میگردد که این دور تسلسل سیاستگذاریها بدون عبرت از گذشته ادامه مییابد و زمانی درد ملموستر میگردد که متوجه تأثیرات شگرف فرهنگ و هنر و علوم انسانی بر زندگی پیش رو و آینده یک ملت بشوی اما بازهم بهجای غلبه دادن سایه معنوی فرهنگ بر امور سیاست، اقتصاد، اجتماع و حتی امور درمان و بهداشت جسمی و روانی یک جامعه _که از آمال اولیه یک جامعه اتوپیا مصدر نشینی اهل تفکر است_ سایه سنگین و نامتجانس سیاست و محافظهکاری را بر روح لطیف فرهنگ غالب گردانی. این یعنی تزریق خونی ناهمگون بر رگ و عروق قلبی که این پیوند نامبارک را پس میزند. عجیبتر پافشاری بر جراحی چنین پیوندی از سوی متخصصانی از جنسی دیگر و ناآشنا بر اندام شناختی این پیکره است، بیآنکه دمی به گذشته نظری تجربهاندوز کنند تا دریابند که پیوندی جز سیاه شدن و از کار انداختن اندام دیگر این پیکره لطیف چه حاصلی تاکنون داشته است؟
درهرصورت فرهنگ بیمار گاه پادشاهی را میماند که لباسی بر تن ندارد و گاه خیلی دیر درمییابیم که پادشاهی در این لباس زندگی نمیکند و آنچه از این عروسک_فرهنگ_ میماند، لباسی بدون پادشاه بیش نخواهد بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.