اخوان خود را بلامنازع میدانست
یداالله امینی متخلص به مفتون، ازشاعران معاصر کشورمان است که با بسیاری از شاعران نامدار هم دوره خودش دوستی و مراورده داشته است.
شعر «دریاچه«اش را در خرداد ۱۳۳۱ سروده و از اولین شعرش ۶۷ سالمیگذرد. او که به تازگی 93سالگی را پشت سر گذاشته درباره خاطراتش از اخوان ثالث شاعر بزرگ خراسان و اختلاف او با شهریار سخن گفته است.
مفتون امینی درباره اینکه درجایی گفته بود: « اگر اخوان و شهریار کنارهم بودند، کارشان بیخ پیدا میکرد» اینگونه توضیح داد: آنها رفتارخاصی داشتند و میگفتند جایی که من شعر بخوانم کسی دیگری نبایدشعر بخواند. منِ مشهدی اگر شعر میخوانم مشهدی دیگری نباید شعربخواند این عقیده قلبی مرحوم اخوان بود. شهریار هم این اعتقاد را داشتکه من اگر در انجمنی شعر میخوانم شعر خواندن دیگری معنا ندارد. بهاین صورت خودشان را بلامنازع میدانستند. در شبهای گوته هم ایشانو هم ساعی شعر خواندند که کسی شعرشان را پسند نکرد و گوش نداد.
او با اشاره به اینکه معتقد است شعر نیمایی دیگر به اوج نمیرسد، درباره شعر اخوان تصریح کرد: او هم بعدا شعری مثل شعرهای قبلیاش نگفت. مایه اصلی شعرهای اخوان غم است. غمی که او گفته بیسابقه است ودیگر تکرار نشد. انگار خودش از غم بیرون آمده و صدای غم را به مارسانده است.
*شعرهای امروزی در دور تکرار
این شاعر معاصر اشعار امروزی را شبیه یکدیگر خواند و بیان کرد: اولکسی که گفته پرواز میکنم یا آغاز میکنم بقیه شبیه آن را گفتهاند و تکراردیده میشود. او میگوید پرواز میکنم دیگری میگوید آزار دیدهام، اینهانسبتی با هم ندارند، اما در معنا و شکل متوازن هستند، و این در شعرنیمایی تکرار محسوب میشود. از این دست فراوان است. به نظرمخوبهای شعر نیمایی را نادرپور و اخوان گفتهاند. شعری که نادرپور گفته«غم گریز تو نازم که همچو شعله پاک/ مرا در آتش سوزنده، زیستنآموخت/ ملال دوریات ای پرکشیده از دل من/به من طریقه تنها گریستنآموخت». زیبا. بهتر از آن دیگر نتوانستند بگویند، حتی خودش همنتوانست.
او حسین منزوی را سرآمد غزل معاصر خواند و گفت: در غزل هم منزویآمد و تمام. غزل منزوی به معنای واقعی نو است. ما پنج یا شش مکتباصیل داریم؛ سعدی، مولوی، حافظ، صائب، شهریار و منزوی. اینهاکارشان اصالت دارد. منزوی اولین شاعری است که برای عشق دوطرفهغزل گفته است، قبل او عشق یکطرفه بود. او این ذهنیت را عوض کرد، نهاینکه عوض کرده باشد، زمینهاش وجود داشت که عوض شد. الان دیگرنمیشود با غزل حرف زد یا حتی درددل کرد. اما گاهی میآید و نمیشودکاری کرد، نمیتوان جلویش را گرفت.
*در شعر سپید کوتاه افراط شده
او درباره شعر سپید نیزاظهار کرد: به نظرم شعر سپید هم خوب است امادر شعر سپید کوتاه افراط شده که با عظمت گذشته ادبیات ایراننمیسازد. شکوفایی به آن معنا که منظور ماست در شعرهای کوتاه دیدهنمیشود.
*سپهری شاعر بزرگی نیست
مفتون امینی درباره شعر سهراب سپری گفت: برخی از شعرهای سپهریخوب است. ظاهرا ساده است اما خیلی فکر میبرد؛ مثلا «تا شقایق هستزندگی باید کرد» خیلی فکر میخواهد. این شعر در عین سادگی عمقدارد.
شعر آن زمان دو پایه داشت؛ رنج و صلح. سپهری جنبه صلح را داشت اماجنبه رنج را قبول نداشت و در شعرش هم نیست. سپهری با کلمات کم وساده شعر خوب گفته است. شاعر خوبی است اما شاعر بزرگ و درجهیکی نیست. شعر خوب گفته است.
*فروغ و پروین، شاعر و تاثیرگذار
شعر فروغ تأثیرگذار بود و آن زمان بیاثر نبود. پروین در حوزه خود شاعربود، در دستگاه ادبی و فرهنگی خودش کار مناسب میکرد و شعر بیغلطو سلیسی میگفت. من پروین را ندیدم اما همسایه خانمم بودند. فروغ راهم چندباری دیدم. اوایل خیلی میدیدم و بعد از دهه ۳۰ ارتباط نداشتمزیرا من کم تهران میآمدم و دیدار فروغ چیزی نبود که زود انجام شود.
*شاعران دیگر اقبال ندارند
مفتون امینی از وضعیت شعر امروز انتقاد کرد و گفت: مسئله اصلی ایناست که خود شعر اقبال قبل را ندارد. طوری شده که شعر باید با یکی ازهنرها ازدواج کند تا دیده شود، دیگر به شعر خالی محل نمیدهند. آنموقع کسی از شعر انتظار نداشت که همراه هنر دیگری باشد اما انتظارداشتند شاعر کاری کند که دیگران نکردهاند. شاعر خودش زیبا وخوشلباس بود کافی بود. آن موقع انتظار داشتند نظر شاعر را نسبت بههستی و نیستی، ادامه زندگی، آزادی، و جبر و اختیار بدانند، در واقعمیخواستند بدانند پشت شعرهایی که میگوید چیزی هست یا نه.
در ایران به شاعران حرمت میگذارند. چند وقتی است ریتم ضربان قلبم بههم خورده است. جایی را به من معرفی کردند تا بروم. به من گفتند یکی از دکترها اهل ذوق است و علاقهمند به شعر و شاعری. دیدم به من ایمیلزدهاند که روز دوشنبه فلان دکتر خارج از نوبت منتظر شماست و فهمیدمصحبتهایی با آن دکتر شده است. دکترها بین بیماران و شاعران تفاوتقائل میشوند؛ مثلا دکتری با قیمت ارزان به احمدرضا (احمدی) باتریبرای قلبش میدهد و یا در بیمارستان از شاملو چیزی نمیگرفتند. درایران شاعر نوعی خجستگی دارد؛ حتی اگر شاعر متوسطی هم باشد. امادر بیرون از ایران اینطور نیست، شاید برای خواننده و یا بازیگر اینطورباشد. به فیلسوف احترام میگذارند اما به او اشتیاقی ندارند.
*رهی معیری گفت شهریار دیوانه است
او با نقل خاطرهای جالب به اختلاف رهی معیری و شهریار اشاره کرد و گفت: یک روز پیش رهی نشسته بودیم که یکی از در وارد شد گفت و مناستاد دانشگاه هند هستم. اسمم شکرالدین احسن است و به دیدن شماکه از برجستگان و چهرههای درخشان شعر هستید آمدهام. رهی تشکر کردو صحبت کردند. بعد شکرالدین احسن گفت به من گفتهاند در تبریز شاعری با نام شهریار تبریزی است و گفتهاند باید او را ببینم، شاعرمعروفی است. رهی گفت «چه کسی گفته شاعر خوبی است، او پاک دیوانهاست». احسن گفت یعنی در دیوانهخانه است. رهی هم گفت نه خانهخودش است. آن استاد پرسید چرا دیوانه است؟ گفت «به این علت که گفتهکنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را». این را گفت من ناراحت شدم وچای را که ریخته بود دست نزدم. بعد بیرون رفتم، به احسن گفتم هم ایندوست من است هم شهریار. حتما برو تبریز و شهریار را ببین. اگر او رانبینی و چیزی از او ننویسی کارت ناقص است. برگشتم داخل و نشستم. رهی گفت چای نخوردی، از چای بدت آمد؟ من هم گفتم صحبتت درخصوص شهریار کملطفی به او بود. بعد رهی به من گفت آقای مفتون شما چند سال است که با شهریار دوست هستید؟ گفتم ۱۱ سال. گفت ما۲۶ سال است که شهریار را میشناسیم. امیری فیروزکوهی و ابوالحسنورزی هم او را میشناسند. من با رهی خداحافظی نکردم و آمدم بیرون. البته بعدها پیش او رفتم و عذرخواهی کردم. این خاطره برای سال ۱۳۴۴ است.
سرویس فرهنگ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.