واژهها با ما سر لجبازی دارند
مریم اصغری
به نظرم اینکه آخرین شماره روزنامه سال با روز تولدت یکی باشد، اتفاق نسبتا قشنگی است که تو را وادار به مرور همزمان ۳۶۵ روز از زندگیات در دنیای خبر و البته آدمهایی که برای تو کمتر از خانواده نیستند، میکند.
شش سال قبل با “صبح امروز” پا به دنیای رسانه گذاشتم و به جرات میگویم از آن روز به بعد آدم دیگری شدم.
درد و خندهام عمیق شد، دغدغههایم، اندیشه و زاویه نگاهم به زندگی و آدمها تغییر کرد و تجربههای تلخ و شیرین، خواسته و ناخواسته هر روز بزرگترم کرد.
لابلای صفحات روزنامه و کلمات و لید و تیتر و عکس و پاراگرافها، روزها گذشت و رسانهنگار شدم که اگر تیغ سانسور بر گردن نباشد و قلم به قیمت …
این بین؛ یادآوری سالها، ماهها، هفتهها و روزها کار و البته زندگی در کنار آدمهایی که هرکدامشان رد پایی بر مغز و قلبم جای گذاشتند و مجموعه دریافتهایم را شکل دادند، منِ امروز را ساخت.
حالا هم یکی از ارزشمندترین داراییهایم پوشه اختصاصی موجود در گالری گوشی با ۸۴۶ فایل از این روزهاست که کمکم میکند یادم بماند چطور خستگی ناپذیر در کنار هم کار کردیم از ته دل خندیدیم و حتی، اندوه از دست دادن را به کمک هم به دوش کشیدیم.
هرچند قطعا به همین دلیل است که میتوانم بارها و بارها از بحث یک ساعته بر سر یک تیتر، سختگیریهای آقای سردبیر، طعم چای بعد از جلسه تحریریه، آفیشهای وقت و بیوقت و دردسرهای بستن صفحه بنویسم.
میتوانم ساعتها بیوقفه از حجم غم از دست دادن زندهیاد رایین امان الهی بگویم که با گذشت ۸ ماه و دوازده روز هنوز ذره ای از درد آن کم نشده است.
میتوانم سطرها از خرده خاطرات ریز و درشت همه آدمهایی که در این سالها آمدند و رفتند بنویسم. و امروز خوب میدانم صبح امروز ریشه در تک تک سلولهای وجودم دارد و حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم از آن دست بکشم.
دنیای خبر با آن همه بالا و پایینی و زد و بند و تعدد و گستره، رنگ زندگیام را عوض کرد.
کلمه از ذهنم خارج است؛ ما که باید آیینه تمام قد جامعه باشیم، وقتی حرف خودمان و دلمشغولیهایمان میشود، حروف پشت هم چیده نمیشود و انگار تمام واژهها با ما سر لجبازی دارند.
گاهی به این فکر میکنم که شاید “توی این جنگ بیهودهی تصاحب نام / ماها مهرههای الکی خوشحالیم” اما باز صبح روز بعد پشت میز کار، پاور سیستم را میزنم و کیبورد در سرم صدا میدهد…