1

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

مهناز اصغری
عصر اولین پنجشنبه از آخرین ماه تابستان، دهمین جلسه از سلسله نشست‌های ادبی «پاراگراف» با حضور جمعی از شاعران در تحریریه روزنامه «صبح امروز» برگزار شد.
به گزارش روزنامه «صبح امروز» در این جلسه نیز طبق روال سایر جلسات در ابتدای امر یک مبحث ادبی به اشتراک فکری گذاشته شد. در این خصوص نیز این بار با توجه به همزمانی تاریخ 4شهریور که سالگرد مهدی اخوان ثالث و مراسم وداع با پیکر امیرهوشنگ ابتهاج بود، شعر این دو شاعر برجسته در گذر زمان به بحث و بررسی گذاشته شد. آغازین این گفتگوها نیز با شعر «آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت/ درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت / خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد / تنه‌ای بر در این خانه تنها زد و رفت» از «سایه» اتفاق افتاد و در ادامه پس از گفتگو و تبادل نظر، به مانند سایر جلسات، روال بر شعرخوانی و نقد برخی اشعار گذاشته شد که در ادامه بخشی از آن را می‌خوانید؛
هادی جمالی
نباش بند زمان و مكان ادامه بده / بلند شو برو و بي امان ادامه بده / اگرچه خار به چشم و به پات داری و / اگرچه در گلويت استخوان ادامه بده / درست لحظه آخر دوباره برگرد و / به داستان خودت ناگهان ادامه بده / در آخرين نفس نعره‌هاي مستانه / تو قطره قطره ته استكان ادامه بده / دوباره سينه سپر كن به روي دشمن‌ها / نباش منتظر دوستان ادامه بده / در اين بلندي عاريه‌اي پيچك‌ها / چنار باش تو بي نردبان ادامه بده / و پله پله رها شو در اوج آزادي / و قد بكش برو تا آسمان ادامه بده / درآر پيرهن مشكي عزا را بعد / به شادماني رنگين كمان ادامه بده / رها شو از همه غصه‌ها و با من باز  / بلند داد بزن‌هان بخوان ادامه بده / بگو چقدر به پايان رنجمان مانده؟ / و باز تا ته اين داستان ادامه بده
حسن سرداری
آری اگر که خیر و اگر شر، رسیدنی‌ست / مرگ است و بی‌ملاحظه از در رسیدنی ست / کام از جهان گرفته‌ی مغرور عاقبت / ناکامی تو در شب آخر رسیدنی‌ست / گیرم که پهلوانی و گیرم که بی‌رقیب / سرخوش مباش، مکر برادر رسیدنی‌ست / این قافله به نام و نشان اعتنا نکرد / رفتن رفیق عاقبت هر رسیدنی‌ست / سر می‌برید و زمزمه می‌کرد زیر لب: / تاوان این همه تن بی سر رسیدنی‌ست
حسن متین راد
انگشت/ انگشت/ از مشت، واشدیم/ رو شدیم/ مشت/ داروندارمان بود/ درفش ِ هَل مِن مبارز و/ یکّه شکل ِ بدردخور ِ دست/ با گره اش/ زنده باد / مرده باد/ هوا را می‌شکافتیم/ ای سبابه ی آبی خائن!/ از پای کدام قباله/ کدام برگه برگشتی / مان به کدام اداره ی کوفتی فروختی / که باد از سر ، بزرگتر و / قلب از مشت ، کوچکتر و باخت / مثل حمله ی قلبی، جدی ست/ چه گمان برده بودی/ جلاد و به حرف ، گوش؟/ سندان و به مشت ، باج؟/ از مشت/ انگشت/ انگشت ،کم شدیم و سر آخر/ جغد ماند و دو چشم وا/ ما و/ زِر ِ مفت .
فاطمه ابراهیمیان
تو آمدی و خزیدی درون پیرهنم/ که شرم بودم و انگشت مانده بر دهنم / نگاه بودی و دستت نمی‌رسید به من / به شکل زل زدنت بر تمامی بدنم/ تو خال کوبی من باش با دوبال بزرگ / مرا ببر به فراسوی مرزهای تنم / که حد و مرز نمی‌خواهد عاشقی با تو / منی که ریشه ندارم، برای تو وطنم / تو دلبخواه‌ترین اشتباه عمر منی / تو مرد قصه‌ای و بی‌هراس با تو زنم / منی که در بغلت شاخه شاخه گنجشکم / رها که می‌کنی‌ام گله گله کرگدنم / تو توی تیر رسی… و شکارت آسان است / عمل نمی‌کند از لج ولی گلنگدنم
رسول یزدانی
دلربا بود و مرا در عشق خود بی تاب کرد / هرچه کرد آن نا رفیقِ دلبرِ ناباب كرد / آنقَدَر با مادرش در شهر گشت و گشت و گشت / تا دل هر مرد مادر مرده‌ای را آب کرد / با دو چشم کافرش آمد مرا کافر کند / کلبه‌ی احزان ما را کلبه‌ی احزاب کرد / من نبودم شاعر از روز نخستین ، ماه من! / این مهم را نرگس چشم شما ایجاب کرد / روی آتش را مپوشان شعله‌ها خواهند مُرد / روسری را من نمیدانم، که اینجا باب کرد؟!
محمدرضا صبوری
1: من زخمی خنجر زمانم،‌ برگرد / مصلوب نگاه این و آنم،‌ برگرد / مردم که سکوتشان همان همدردیست / دلواپس حرف مردمانم، برگرد
2: اندازه‌ی یک وقفه‌ی کوتاه بمان / حتی شده تا نیمه‌ی این راه، بمان / دلتنگ تو بودن به خدا ممکن نیست / نه، آه نکش، آه نرو، آه بمان
3: من معنی انتظار را می‌فهمم / درد دل بی قرار را می‌فهمم / وقتی که سفر امید آخر باشد / جا ماندن از قطار را می‌فهمم
ملیحه اخوندی
بینِ همه عکسا/ چون جون بگیره اتاق/ اون بود که قاب میشد/ شبیه تیکه‌هایِ/ کنجِ پازل، اول/ اون انتخاب میشد/ بدونِ مادرکم/ درختِ کم آبم/ گلایه‌ای ندارم/ بهار، پشتِ بهار/ بزرگ میشم‌وُ حیف/ که سایه‌ای ندارم/ «رفت و همیشه هست/ با همه فرق داره/ عزیزترین منه/ توو گلدونای اتاق/ همون گلی میشه/ که روی میز منه»/ کاش وقتی روز میزد/ قبلِ همه چشمام/ به روش روشن بود/ هم گرمیِ شونه‌ش/ هم گرمیِ دستش/ زیر سر من بود!/ وقتی که سرد میشد/ کاش میشد از قلب و/ رگام، خون بگیره/ شبیه خودکارم/ نفس که کم آورد/ با«هاااا»م جون بگیره!/ «رفت و همیشه هست/ با همه فرق داره/ عزیزترین منه/ توو گلدونای اتاق/ همون گلی میشه/ که روی میز منه
سجاد چاووشی
چه جنگ‌ها که نکردم سر ستاندن تو/ شکست خورده‌ام امّا پس از نماندن تو/ چقدر عقل به دل حمله کرد… امّا شکر/ دلم عقب ننشست از همیشه خواندن تو/ تو زخم خورده‌ی تیر رقیب بودی و من / به زور سمتِ به سنگر کشان کشاندن تو/ وَ من تمام غروری که بود را کُشتم / برای در بغلم لحظه‌ای نشاندن تو / نگو به من که سرانجام جنگ تنهایی است / غنیمت است برایم به یاد ماندن تو