خاکستریهای جذاب
نوشتن درباره سریالی مثل «یاغی» پتانسیل این را دارد که متن را دچار کلی گویی کند چرا که رویکرد اجتماعی سریال و ترکیب چند ژانر رومانس و جنایی و اکشن و… ممکن است نویسنده را از توجه به جزئیات باز دارد اما این مطلب سعی دارد به جزئیات اولین سریال کارگردانی بپردازد که با مستندها و اولین فیلم سینماییاش یعنی شنای پروانه، نشان داد اتمسفر جامعه را میشناسد و از طریق مدیوم سینما بلد است مفهوم مورد نظرش را منتقل کند.
به گزارش روزنامه «صبح امروز» و به نقل از تسنیم، پر واضح است که ساخت مستندهای محمد کارت به خصوص «خون مردگی» و «آوانتاژ» و فیلم کوتاه «بچه خور» با رویکرد آسیب شناسی اجتماعی، تاثیر زیادی در روایت و ساخت یاغی دارد. مشخص است که کارگردان نه از آنهاست که برج عاج نشین باشد و نه از آنها که از دور، دستی بر آتش داشته باشد بلکه در جامعه خودش زیسته، ابعاد پنهان و پیدایش را لمس کرده و از طریق زبان سینما سعی کرده با مخاطب به اشتراک بگذارد که در این انتقال مفاهیم با وجود اینکه اولین تجربه سریال سازی کارت هم هست، موفق بوده است. اما چرا؟
کاشت و برداشت به جا
اولین برگ برنده سریال، “کاشت”هایی است که “برداشت”های خوبی از آن صورت میگیرد. یعنی یک فیلمنامه هدفمند که شخصیتها و موقعیتهایی ساخته که به موقع از آنها در طول و عرض روایت استفاده شود.
مثلا توجه کنید به ابتدای سریال و سرقت ابزارهایی که به برقها و کابلها و سیمها ربط دارد که بعد در قسمتهای آتی به آن ارجاع داده میشود؛ مثل سکانسهای طولانی پیدا کردن کسی که خانه بهمن (پارسا پیروزفر) را زیر نظر دارد توسط اسی قلک (امیر جعفری) و همراهانش. نمونههای متعددی شبیه به این وجود دارد که در فیلمنامه، جایی اطلاعاتی داده میشود که بعد در پیشبرد درام به خوبی از آنها استفاده شده. شبیه رجزخوانی و متلک پرانی شیما (نیکی کریمی) که در آن از صحنه سازی قتل پدر طلا (طناز طباطبایی) میگوید و در ادامه میبینیم که از همین دیالوگهای به ظاهر بیهوده، لایهای به لایه درام اضافه میشود که جستوجوی طلا برای یافتن قاتل پدرش یعنی راننده کامیون در قسمت پانزدهم است.
در نوع شخصیتپردازی سه شخصیت اصلی یعنی بهمن، طلا و از همه مهمتر جاوید، سعی شده که نه شر مطلق و نه خیر مطلق ترسیم شوند بلکه آدمهایی هستند که بیننده میتواند با کنشها و واکنشهای آنها همذات پنداری کند و این همذات پنداری با طراحی خاکستری شخصیتها، مهمترین نقطه قوت فیلمنامه است. طوری که از فریادها و نجواهای جاوید تا تیزهوشیها و ترسهای طلا، از زبان و لحن سرد و تند و تیز خواهر جاوید تا نان به نرخ روز خوری اسی قلک را به خوبی لمس میکنیم. یا از طرفی دیگر، کمتر شخصیتی اضافه به نظر میرسد. از دوستان جاوید که در بزنگاهها همراه او میشوند تا حتی پسر علاقهمند به خواهر جاوید که به موقع و با تایمینگ درست در داستان حضور دارد و شخصیتهای متعدد دیگر که از هرکدام در راستای داستانی چند وجهی و پر تعلیق استفاده خوبی شده است.
نمایش اتمسفر جامعه در بالا و پایین شهر
اما به چه شکل در اجرا قرار است این محتواها و درون مایهها انتقال پیدا کند. باز هم نگاه مستندنمایانه کارگردان به کمکش آمده و توانسته هم در بالای شهر و هم در پایین شهر، اتمسفر جامعه و آدمهایش را به خوبی بیان کند. مثلا توجه کنید به فرم بصری سریال. چه در لانگ شاتها و چه در نماهای نزدیک از چهره شخصیتها، همواره سعی شده نوعی تعلیق نشان داده شود؛ یا مثلا چه در استفاده از نورهای طبیعی در قرارهای ملاقات جاوید و دوست دخترش روی پل و چه نورپردازی دراماتیک: نمونه قابل توجه آن، سکانس لو دادن اسیدپاشی توسط جاوید در خانه بهمن است.
بیش از 30 نما داریم که کمتر شبیه به هم هستند و با نورپردازی در خدمت بافت کلی موقعیت، چهار شخصیت جاوید و طلا و بهمن و برادرش را در هزارتوی ترس و لرز و نگرانی مشاهده میکنیم که طبیعی است تدوین خوش ریتم این سکانس هم به تعلیق آن کمک کرده است و همدلی مخاطب را برمیانگیزد. سامان لطفیان به عنوان مدیر فیلمبرداری سهم بسزایی در به ثمر نشستن پلانها دارد که نشان از درک درست او از موقعیتهای متنوع است. چه استادیوم کشتی باشد، چه زمین خاکی پایین شهر و چه حرکتهای هوشمندانه دوربین در تعقیب و گریزها. موسیقی سریال هم به خوبی به فضاسازی کمک کرده تا جاییکه در اغلب موارد مانند یک تلنگر عمل میکند، به خصوص موسیقی تیتراژ پایانی که با تعلیق و تزلزل آدمهای سریال کاملا همخوانی دارد.
استفاده جسورانه و دیگرگونه از برخی بازیگرها
امتیاز مثبت دیگر بازیهای سریال است. قبل از اینکه به بازیها بپردازیم استفاده جسورانه و دیگرگونه از برخی بازیگرها قابل توجه است. مثلا کمتر پارساپیروزفر را در نقشی منفی و حیلهگر دیده بودیم. یا توجه کنید از بازیگری مثل عباس جمشیدیفر چطور استفاده تازهای شده و یا از همه مهمتر علی شادمان که شاید در نگاه اول توقع ما را از یک کشتیگیر حرفهای برآورده نکند اما یادمان باشد در حال تماشای مستند نیستیم و طبیعی بود که باید یک بازیگر حرفهای نقش کشتی گیر قهرمان داستان را بازی میکرد.
شادمان سعی کرده در میمیک صورت و نوع نگاه کردن و پلک زدن و بغض کردن و استفاده به جا از زبان بدن مثل لحظاتی که به نشانه اضطراب و بلاتکلیفی، دست روی موهایش میکشد، یک موتیف در حرکاتش ایجاد کند. شادمان نشان میدهد که حالا دیگر میتواند حتی یک تنه بار یک فیلم سینمایی را به دوش بکشد جه بسا که در قسمتهای آغازین و قبل از حضور بازیگران پرسابقه و ستارههایی مثل پیروزفر، طباطبایی و کریمی، شادمان توانست عیار خودش را نشان دهد.
نکته جالب توجه در هدایت بازیگران که کارگردان به خوبی توانسته آن را رعایت کند نوعی دوگانگی، تردید و ترس در چهره و حالت اغلب بازیگران است که یک کلیت منسجم را ساخته است. چون فیلمنامه و شخصیت پردازی میطلبیده هیچ کدام از آدمها، حالتهایی پایدار و در آرامش نداشته باشند و این تزلزل و نگرانی را میتوان در زبان بدن و چهره اغلب بازیگران به خوبی مشاهده کرد که نشان میدهد مثل بازی متفاوت امیر آقایی و جواد عزتی در شنای پروانه، در اینجا نیز کارت، مهارت قابل توجهی در هدایت بازیگرانش دارد که صحنههای حضور نیکی کریمی با آن شمایل عصیانگر، دیوانه وار و پرنوسانش، نمود عینی مهارت کارگردان است.
خرده روایت های جذاب
داستان سریال سرشار از خرده روایتهاست و ریسک بزرگی بود پیش بردن این خرده روایتها به طور موازی که خوشبختانه در اغلب موقعیتها به ثمر نشسته است. مثلا توجه کنید به نوع نمایش خانوادهها در سریال که رویکرد اجتماعی و انتقادی کارت کاملا قابل شناسایی است. از جاویدی که شناسنامه ندارد تا بهمنی که یک خواهر سندروم دان دارد و یک برادر که دیوانه خطابش میکنند و همواره انگار در خواب خرگوشی است.
مفهوم بنیان خانواده و کانون گرم آن با توجه به آوارگی خانواده جاوید در پایین شهر و نوع زندگی زوج بهمن و طلا و خانواده با نشانهشناسی درست، از نگاه تلخ و سرد نویسندگان و کارگردان سریال به داستان و آدمهایش حکایت میکند. همه انگار معلق هستند، بیخانواده هستند، پراکنده هستند و فرقی میان آنها با دیگرانی مثل اسی قلک و نوچههایش انگار وجود ندارد. انگار همه خانههایشان را روی آب ساخته باشند. این هوشمندی در چگونگی نشان دادن خانوادهها و پیرو آن خرده روایتهای سریال، باز هم نشان میدهد که چطور میتوان با نشانهشناسی درست و درک درست از پیرنگ و پیوند خرده روایتها، سریالی توامان سرگرم کننده و انتقادی و تلخ ساخت.
این هوشمندی در چگونگی نشان دادن خانوادهها و پیرو آن خرده روایتهای سریال، باز هم نشان میدهد که چطور میتوان با نشانهشناسی درست و درک درست از پیرنگ و پیوند خرده روایتها، سریالی توامان سرگرم کننده و انتقادی و تلخ ساخت.
اتصال دانههای تسبیح با نخی طلایی
آیا “سنگ بزرگ، علامت نزدن” برای سریال یاغی مصداق دارد و آیا محمد کارت در پایان بندی میتواند دانههای تسبیحش را به خوبی با نخی طلایی به هم وصل کند؟ تا قسمت پانزدهم که نشان داده شده ریسک پذیری کارت در روایت داستانی با شخصیتهای پرشمار و داستانکها و خرده روایتهای متعدد، جواب داده است و توانسته اولین گامش در ساخت سریال را محکم بردارد.
روایتی از تنهایی آدمها و آدمهای تنها
حرف آخر! درباره خشونت افراطی در سریال حرف زده شده، درباره تاکید کارت در کارهایش به فقر و... اما نکتهای که دوستان و همکاران، کمتر در آن دقیق شدهاند، نوع روایت کارت در سریال یاغی از تنهایی آدمها و آدمهای تنهاست. اغلب آدمها تنها هستند. چه جاوید که با رفتن دوست دخترش تنهاست، چه خواهرش که به پسری علاقه دارد اما بیشتر مواقع تنها نشان داده میشود. برادر بهمن که تنهاست و یا زوج بهمن و طلا که بیشتر انگار به طور فیزیکی کنار هم حضور دارند و در قاببندیها هم بیشتر بر تنهایی آدمها تاکید میشود. بیشتر قابهای تک نفره داریم. به خصوص در سکانسی که اشاره شد و جاوید داستان تهدید شیما را لو میدهد، در هیچ نمایی آدمها را کنار هم نمیبینیم و همه نماها تک نفره هستند