خاک خراسان چو بود جای ادب
کیمیا تاجنیا | دکترای زبان و ادبیلات فارسی
اعتراض (Protest Litrature) یا ادبِ ستیز در برابر ادبِ سازش، مبیّن رویکرد اعتراضی یک شاعر است با شمایل گاه جدّ و گاه طنز. این انتقاد و اعتراض که غالبا محتوایی استبداد ستیز دارد و حکومت خودکامگی و خرافه پرستی بر مردم را، آن هم به مدد زر و زور و تزویر نفی می کند بخش قابل تامّل و پژوهشِ ادب پارسی هم هست. از میان شاعران اعتراضیِ شعر پارسی بدون تردید یکی ناصرخسرو قبادیانی بلخی ست. اعتراض ناصرخسرو به سلاجقه ی غارتگر و نکوهش مستقیم شخص شاه، تقبیح رجال حکومتی خراسان و اعتراض به فقیه نمایان و قاضیان رشوت خوار و تحقیر زهد فروشان درباری، و حتّی مردم جاهل عامّ که جرمشان پیروی از حاکمان و عالمان گمراه بوده است در دیوان اشعارش بیانگر وجهه ی انتقادی و رویکرد اعتراضی او به شرایط موجود است. او در قصایدش مبلّغ آزادگی و بلنداندیشی است و در سراسر دیوان شعرش به رسالت اصلاح و هدایت گری و جور ستیزی وفادار می ماند. ناصرخسرو از آن دست شاعرانی ست که در دوره ی رواج شعر مدحی _ حکومتی، بی پروا ” ناراحتی های درونی خود را از وضع اجتماعی زمان خود و هم چنین نفرت خود را از تشکیلات سودجویانه و ریاکارانه ی امرای وقت در اشعار خویش آشکار ساخته و به امرا و حکّام اکتفا نکرده بلکه شاعرانی که شعر خود را وقف ستایشگری کرده بودند و نیز فقیهانی که با گرفتن بهره با دیده ی تجویز به اعمال زشت اهل قدرت می نگریستند را هم مورد طعن قرار داده است ( محقّق، ۱۳۴۰: ص ۷). در قصیده ای اعتراضی می گوید خراسان که روزگاری مُلک سلیمان بود اکنون مقرّ و مُلک دیو ملعون گردیده است:
چون که نکو ننگری جهان چون شد؟
خیر و صلاح از جِهان جَهان چون شد؟
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سَفَه زرّ و درّ مکنون شد
مُلک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون مُلک دیو ملعون شد؟
لاجرم ار ناقصان امیر شدند
فضل بنقصان و، نقص افزون شد
خراسان به ویژه برای ناصرخسرو خاطره ی سرزمینی ست که بنایش بر ادبیّات، فرهنگ کهن سال و دستاوردهای فکری و عقلانی نهاده بوده است. احساس تاثّر عمیقِ وی از حال خراسان در حقیقت احساس پرقدرت هویّت ایرانی همراه با آگاهی عمیق از بیدادگری و ستمی ست که ناصرخسرو آن را محکوم می کند ( هانسبرگر، ۱۳۹۰: صص ۲۹۶ _ ۲۹۷ ). او به صراحت امیران ترک خراسان را اصل فساد و غارت و گرگ صفت و اهریمن می خواند:
امیرانت اصل فسادند و غارت
فقیهانت اهل می و ساتگینی
و یا: گرگی تو نه میر مر خراسان را
سلطان نبود چنین، تو شیطانی
دیو است سپاه تو یکی لیکن
تا ظنّ نبری که تو سلیمانی
ناصرخسرو آزاده ای روشن ضمیر و بی همتاست. از دیگر وجوه اعتراضی یا جلوه های آزادگی در دیوان وی تاختن به شاعران خیره سری ست که حرمت سخن و اعتبار شاعری را می شکنند و با سبک مایگی ارزش شعر را در حدّ دست افزار دریوزگی و آزورزی تقلیل می دهند. او با بیانی بی پرده از مدح دروغ پردازانه و گزاف کارانه ی ممدوحان در شعر انتقاد می کند:
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه ست مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را
او در اعتقاد و عمل نافیِ ” شعر درگاهی ” است:
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکر و به زرق معجون شد
خاک خراسان چو بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد
ناصر، هم چون حریفی قدرتمند، بی هراس و بی طمع، رویاروی قدرت های بزرگ روزگار می ایستد و آنان را به فسخ قرارداد شاعر _ شاه از سوی خود بشارت می دهد ” ( درگاهی، ۱۳۷۸: ص ۸۲ ):
چه کار است پیشِ امیرم چو دانم
که گر میر پیشم نخواند نمیرم؟
و یا: گرت نخوانم مدیح، تو که امیری
نیز به مهمان و خان خویش مخوانم
گر تو بخوانی مرا، امیر ندانمت
ورت بخوانم مدیح، مرد مدانم
مبارزه ی دشوار و توان کاه ناصرخسرو با سلطه ی خلافت بغداد و سیطره ی فقیهان بلخ و بخارا و مجاهده ی فراگیر و بی ملاحظه اش با همه ی آثار و مظاهر تحجّر و ارتجاع، انتقاد از جلوه گری ها و زهدفروشی هایی که به قصد اغوا و تهییج عوامّ انجام می گیرد و اعتراض آشکار او به دغل بازی و دام گستری به شیوه ی مسلمانی با توهّم حقیقت پرستی و رستگاری و شکایت از مکر و دوال سران دین چیزی است که در سر تا سر دیوانش پیداست:
ز آن که دین را دام سازد بیشتر پرهیز کن
ز آن که سوی او چو آمد صید را زنهار نیست
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکّار نیست
گرش غول شهر گویی جای این گفتار هست
وَرش دیو دهر خوانی جای استغفار نیست
شاید بتوانیم ادّعا کنیم که ناصرخسرو در میان شاعران هم عهد و پیش و قرن ها پس از خود نخستین شاعری است که معیارها و شیوه های رایج دین ورزی روزگار خود را به صراحت و به شکلی مصرّانه و فراگیر نفی می کند و چنین دینی را آیین ریا و دروغ می خواند:
منبر عالمان گرفته ستدند
این گروهی که از درِ دارند
روز بازار ساخته ست ابلیس
وین سفیهانش روی بازارند
فخر دانا به دین بود وین ها
عیب دین اند و علم را عارند
ناصرخسرو شاعری است که محصور شرایط دهشت آوری که تبلیغات خلافت بغداد و انحطاط فرقه های متحجّر آن روزگار پدید آورده بود نمی ماند. حدّ شکنی و بی رسمی داعیه داران دین را در اصول و آداب دینی و رفتار و معاملات اجتماعی افتضاح و اباحه گری می خواند. در روزگار افول احتجاج و عقلانیّت، همه را به دقّت و درنگ خردورزانه دعوت می کند. بدون تردید می توان او را از سرآمدان شعرِ ستیز در گستره ی ادب پارسی نامید. آوای او از دل تاریخ کهن گویی شرح تاریخ نو است:
مر طغرل و ترکمان و چغری را
با تخت نبود و با مهی کاری
خاتون و بگ و تگین شده ست اکنون
هر ناکس و بنده و پرستاری