چرا گشت ۳ فیلم مهمی است؟
امیراطهر سهیلی
فیلمساز و مدرس دانشگاه
برای غیرمشهدیها:
ما در حال گذار از زمانه عجیبی هستیم، انقدر عجیب که اگر سالها بعد به بچه هایمان بگوئیم در شهر شجریان و نامجو و حاج قربان و عثمان و در سرزمین سیما بینا و ۲۵ باند و ماینوس وان، نمیشود موسیقی اجرا کرد، اینکه باید ۳۰۰ کیلومتر حد شرعی شهر را بگذرانیم، باور نکنند. مثل الانی که به ما میگویند روزگاری اگنس واردا و پازولینی در مسجد اصفهان فیلم ساختند و ما باور نمیکنیم، ولی فیلمش هست. سند دارد و ما به لطف همین سند میتوانیم باور کنیم .
گشت ۳ هم سند است. گاها در شهرهای دیگر ناباورانه میپرسند که واقعا عثمان نمیتواند در شهر خودش کنسرت بگذارد؟ باید هزار بار قصه میگفتیم . الان نه . میگوییم گشت ۳ را ببینید . کاریکاتور نیست. واقعیت انقدر تلخ است که کاریکاتور میشود .
برای آقایان مسئول:
در آخر فیلم پیکان میگوید یا امام رضا و دیگر دستش نمی لرزد و مخاطب باور میکند چون باور نویسنده است، چون باور کارگردان است. برای این باور یک تومان هم از شما پول نگرفته اند.در دو روز دو میلیارد می فروشد. مردم دوست دارند . همین رقم فروش دو روز فیلم را مقایسه کنید با تمام بودجه هایی که برای فیلم های رضوی ساختن، حرام کردید و نتیجه اش فقط تله فیلم های مناسبتی شد با بودجه های هنگفت و فروش انگشت شمار.
کاری ندارم که حمایت نکردید ، که کارگردان فیلم را رنجاندید، که فیلمنامه نویس را کوچاندید و هزار کار دیگر.
سهیلی باز هم اطمینان کرد ، شما در آن اداره عریض و طویل ارشاد مگر تمام وظیفه تان کشف و آموزش و عرضه هنرمندان شهر نیست ؟ چه کرده اید در این زمان دراز؟ سهیلی همه این کارها را کرد . دست بر شانه هنرمندان شهر گذاشت. از جوان و باسابقه ها، به تک تکشان اعتماد کرد و نتیجه اش را بروید و ببینید و شرم کنید .
سهیلی میتوانست قدمهای محکم تری هم بردارد ولی نگذاشتید. میخواست فیلمش را در مشهد بسازد، میخواست از تمام ظرفیت شهر استفاده کند، نشد. حالا چه شد و چه کسی سنگ انداخت ، من هم نمیدانم.
ولی چقدر هنرمندان جوان را محروم کردید که میتوانستند کنار با تجربههای این گروه پروار شوند؟
چقدر خیابان های مشهد را محروم کردید که در یک فیلم پرفروش دیده شوند؟
و چقدر…
برای مردم مشهد:
گشت ۳ بیش از همه برای ماست.
برای مایی که تشنه هنریم و از آن محرومیم.
اگر کنسرت نداریم، اگر بساط ساخت فیلم را مهیا نمیکنند، اگر میخواهند نمانی، کار نکنی، فیلم نسازی، نقاشی نکشی، سازت را با دلت کوک نکنی و…
باید هرازگاهی حرفت را بزنی، نشستن و غر زدن که کاری ندارد. یک نفر به جای همه ما حرف زده است و این به تنهایی به نظرم ارزشمند است.
کاش قدرش را بدانیم.
برای حسام سامریزاده:
با افتخار این متن بلند را با تو تمام میکنم. با افتخار اینکه رفیق قدیمی ام هستی. با افتخار اینکه یکی از پرفروشهای تاریخ سینما را (ایمان دارم که میشود) نوشتی، با افتخار به اینکه اکنون در اوج میبینمت.
نمیخواهم بگویم کاش می ماندی، چرا مشهدی ها قدرت را ندانستند، تبریک که موفق شدی،چه زجری را کشیدی، چه کورهراهی را طی کردی و غیره…
که این کلیشههایی است که امروز همه به تو میگویند.
یادت هست که میپرسیدی این همه زجر ارزشش را داشت؟
میخواهم بگویم ارزشش را داشت.
میخواهم بگویم از وقتی فیلم پخش شد، از زمانی که اولین گروه مردم از سینما بیرون آمدند، خیلیها شکایت میکنند، خیلیها نقد میکنند.
حسام عزیز اتهام زدن راحت است. نقد کردن راحتتر . میتوانی بنشینی روی صندلی گرم،کنار شومینه و به تمام تلاشها و سختیها و تلخیها پوزخندی بزنی بی انکه کاری بکنی. انجا که تو ایستاده ای نقطه امید نسلی ست که میخواست سینما را در مشت بگیرد. و تو توانستی. مهم همین است. همين. تمام آن چه میماند، آنچه جاودانه میماند، آنچه در ذهن جا خوش میکند، هنر است. ما مسئول آن استعدادی هستیم که خدا جای شانههایمان کاشته است. ولی پرواز سخت است.
خیلیها جسارتش را ندارند. خوشحالم که رفیقی دارم که جسارت دارد. از سینما بیرون بیا و ببین مردمی را که پشت سر تو از سینما بیرون میآیند و به تلخی ها میخندند و فکر میکنند و میگذرند، انها همان آدم های یخی هستند که یک ساعت قبل در تاریکی سینما فرو رفته بودند . آنها در این یک ساعت قسمتی از بالهای تو را به ودیعه گرفتهاند. این شادی مدیون تو و گروه است . به قول بوبن کار اثر هنری این است که روشن باشد و نور را بتاباند. پس تو کار را تمام کردی اما کار خودت تمام نشده است. من هنوز منتظرم، منتظرم که با افتخار در ردیف آخر سینما، بنشیم، در انتظار خاموش شدن چراغها و شروع فیلم تازه تو…