برهان قاطعِ سعادت
غلامرضا بنی اسدی
شهادت، ولایت، سعادت و.. کلمات قدسی هستند که گاه در وجود نازنین یک شخصیت، به تمامه شکوفا می شوند. بالاتر از این؛ گاه می توان به زیارت بزرگی رفت که هم شهید است و هم پدر شهید و هم پسرِ شهید. تا پنج نسل فرزند شهید است و تا سه نسل بعد هم پدر شهید است. این گونه است که زیارت در آستانِ رضا، عطر شهادت می گیرد. چنین است که خویشاوندی مفهوم شهادت و ولایت، در هم می تند. شما که غریبه نیستید، من باور دارم به دلدادگی و دلپذیری رابطه شهدا با امامرضا(ع). اسم این را هرکس هرچه میخواهد بگذارد، باکی نیست. من فراوان «بینه آشکار» خواندهام در این رابطه و به «برهان قاطع» رسیدهام که امام به شهدا و شهادت باوران، نگاهی خاص داشت. من خواندهام در کتابی که همشهری بزرگوار ما، شهید حسن علیمردانی، قهرمان جاوداننامِ تنگه چزابه، در یک عملیات که پشت میدان مین، گیر میکند و معبر بازشده شبِ پیش، مجدد توسط عراقی ها تله گذاری و قفل شده است و آتش دشمن، مرگبار، می بارد. از سوی دیگر اوضاع به گونه ای است که اگر او عمل نکند، دیگر یگان ها و نیروهای عملکننده هم موفق نمیشوند و زمان هم برای معبرزدن مجدد نیست، رو میکند بهسمت مشهد و با آقا راز می خواند و نه دل را، که جانهای رزمندگان را هم به لطف امامرضا(ع) میسپارد وبه راه می زند وبه رزمندگان هم میگوید پا جای پای او بگذارند و از میدان میگذرد. روز بعد از عملیات موفق، که بازمیگردند به آن میدان میرسد، فرمان میدهد که تخریبچیها بیایند و معبر را باز کنند. وقتی میگویند «ما دیشب از همین معبر گذشتیم»، میگوید «ماجرای دیشب، چیز دیگری بود؛ راه را باز کنید» و تخریب چی ها سرنیزه به دست، زمین را می کاوند و مینها را از دل خاک بیرون میکشند آن وقت است که نگاه پر از سئوال رزمندگان به سردار دوخته می شود و اذهان به سمت رازی می رود که آقای فرمانده با حضرتِ ضامنِ آهو دارد. آری رازها بود میان اصحاب جهاد و شهادت با امام مهربانی ها. یادم هست سال های دفاع مقدس که کاروان رزمندگان پس از زیارت حرم عازم جبهه ها می شدند. می دیدیم که برخی ها با چه حس و حالی با امام صحبت می کردند. گویی رخصتِ میدان می گرفتند از ایشان. گوئی التماس دعای شهادت داشتند برایرسیدن به سعادت ابدی. فکر می کنم برای تحریر سعادت، امروز هم باید دخیل ببندیم به دامن حضرت سلطان که امن ترین راه و بشکوه ترین شیوه همین است….