از سکوت تا صداپیشگی
رائین امانالهی
اگر بخواهیم داستان محمدرضا علیمردانی را به عنوان یک چهره شناخته شده در حوزه صداپیشگی، خوانندگی ، مجری گری، استنداپ کمدین و بازیگری بررسی کنیم شاید بتوانیم مستند یا سریالی چند قسمتی از آن بسازیم. داستان پسری که با نقص مادرزادی تارهای صوتی متولد میشود و اکنون در کنار سایر فعالیت های خود لااقل چهره موجهی در حوزه صداپیشگی است.
علیمردانی از بدو تولد دچار بیماری ارثی لارنژیت بوده و تا ۱۴ سالگی توان حرف زدن نداشت. طبیعی است که بخاطر این مشکل همکلاسیها، همسالان و دوستان او را مورد تمسخر قرار دهند، به همین دلیل او تصمیم به ترک تحصیل گرفت، حتی دوبار خودش را مردود کرد و به سراغ فوتبال، وشو حتی خریدوفروش رفت، اما هربار پدرش مخالف اینکار بود. او دور از چشم پدر در کلاسهای بازیگری ثبت نام کرد تا به آرزوی دیرینهاش برسد. او چهار سال به صورت پنهانی تحت عنوان کتابخانه و باشگاه ورزشی در کلاسهای تاتر فعالیت میکرد.
یک ماه سکوت مطلق
در حالیکه پزشکان از درمان وی ناامید شده بودند، با مطالعه سرگذشت مشابه یک قاری مصری با یک درمان سنتی مصری آشنا میشود و بعد از یک ماه سکوت مطلق، درمان میشود. او در مصاحبه ای که سال 92 در خبر آنلاین انجام داده بود در مورد مراحل بهبود خود گفته بود: « بازیگری برایم مهم بود و واضح بود که میخواستم بازیگر شوم. نا امیدانه تلاش می کردم. چون می دانستم نقص دارم. تا 14 سالگی شدیدا دنبال راه حل بودم. لحظه های نا امیدی زیاد داشتم. نمازم را می خواندم، اما گله هم می کردم که خدایا تو به من صدا ندادی، تا دهانم را باز می کردم همه طوری نگاهم می کردند که یعنی دهانت را ببند. صدایم آزار دهنده بود. خیلی حال بدی بود. موقعی هم که روزه سکوت گرفتم یک درصد به این فکر نمی کردم که وای دارم عجب کاری می کنم و بعد ها قرار است درباره اش حرف بزنم و از سختی هایش بگویم. نه! هیچ کدام اینها نبود. میخواستم ببینم آیا آن قاری مصری هم مشکل مرا داشته یا نه؟ من تکلم داشتم؛ مشکل ادا کردن نداشتم. فقط صدای زشتی داشتم. تمرین فُصّه یعنی پچ پچ با هوا، 25 روز فُصّه حرف زدم که محدوده زمانی داشت و محدوده ی کیفی و اجرایی که با صدای زیر و بالا باید انجام می شد. خیلی مراقب بودم. حتی وقتی میخواستم بخوابم کلی به خودم تلقین می کردم که حتی در خواب یا موقع غلت زدن هم صوتی از حنجره ام بیرون نیاید. بعد باید میرفتم جایی که هوایش پاک تر است و تمرین های شروع ارتعاش را آنجا انجام می دادم جایی مثل بالای کوه. این را هم بگویم که از کوه متنفرم. ولی به خاطر صدا رفتم آن بالا تا عربده بکشم. یا میرفتم استخر، کف استخر که می رسیدم و داد می زدم . یا زیر آب به اصواتم گوش می کردم. یا دو سانس استخر می گرفتم تا بروم تمرین استراحت و دوباره تمرین و استراحت که حدود 5 ماه و 21 روز این مراقبه ها تمام شد ولی رهایش نکردم»
از کجا شروع شد؟
او بعد از سوم راهنمایی، دلش میخواست درهنرستان صدا و سیما درس بخواند که خانوادهاش شدیدا مخالفت کردند. دلشان میخواست او دکتر، مهندس بشود یا برود سراغ یک رشته نان و آب دار. او در اینباره میگوید: «خانوادهام تقصیری نداشتند. خانوادهای متوسط با پدری کارمند و شش تا بچه طبیعی بود که سختگیری های خودشان را داشته باشند. هنرستان صدا و سیما 30 نفر از کل کشور برای نمایش می گرفت که من سرخود رفتم وامتحان دادم و رتبه ام زیر 10 شد. با ذوق و شوق آمدم و برای خانواده تعریف کردم که قبول شدم و بعد با این جمله روبرو شدم که : “اصلا با اجازه ی کی رفتی؟” رفتم دست به دامان این و آن شدم اما هیچکدام اثر نکرد.
در نهایت سراغ عمویم حسن علیمردانی که مدیر فیلمبرداری اسم و رسم داری در سینمای دفاع مقدس بود رفتم. البته من هیچوقت از طریق عمویم به جایی معرفی نشدم و توی هیچ صفی جلو نزدم. گفتم بیا بگو سینما خوب است و من می توانم با بازیگری آدم موفقی باشم .راضی شد و آمد و با پدرم صحبت کرد و در نهایت گفت: خوب می کنید اجازه نمی دهید وارد بازیگری بشود. دنیای بازیگری سالم نیست و محیط خوبی نداردو… من فقط منتظر یک اما بودم که بگوید اما محیط های خوب هم هست که نگفت. فقط گفت حالا که دغدغه هنر دارد گرافیک سالم تر است. اسم گرافیک برای پدر و مادرم جالب به نظر رسید. گفتند: حاج آقا گرافیک خوب است؟ و او تایید کرد و رفتیم هنرستان که امتحان دو مرحله ای داشت و با رتبه خوب قبول شدم.»
داستان ورود به جعبه جادویی
جُنگ آفتاب در سال 74 زمینهساز ورود او به عرصه تصویر شد، سپس با «نوروز 76» و «ذکرعشق» این فعالیت را ادامه داد تا سال 95 که «قرعه» را بازی کرد. البته جنگ آفتاب هیچوقت از تلویزیون پخش نشد، اما او در نوروز 76، در کنار هادی کاظمی و شهاب عباسی برنامهای به نام « اکسیژن» را بازی کردند که بازتاب بسیار خوبی در بین جوانان و افراد جامعه داشت. به گفته خود عیلمردانی: اولین بار که قرار بود تصویرم در تلویزیون پخش شود، نیم ساعت از قبل پخش خانوادهام خبر نداشتند. وقتی بهشان گفتم با خنده گفتند: “هه، باشه! بشین تا پخش شه!” قرار بود ساعت10 پخش شود که با یک ساعت تاخیر پخش شد.در این یکساعت خانوادهام مرا مسخره کردند. اما به محض پخش شدن خنده بر لب تمام خانواده خشک شد!
دنیای صداپیشگی
ورود او به دنیای دوبله نیز داستان جالبی است، شاید برای خیلیها از خوانندگان این مطلب که به اینجا رسیدهاند سوال باشد، چطور میشود کسی که سالها با مشکلات صدا دست و چنجه نرم کرده کارش به دوبله کشیده شده است. علیمردانی در بسیاری از انیمیشنهای دوبله مانند: روح، عصر یخبندان، فصل شکار، کارخانه هیولاها، زندگی جدید امپراتور و… نفشآفرینی کرده. او در گفتگو با خبر آنلاین میگوید: یک درصد هم به فکر این نبودم که من که روزگاری صدا نداشتم اگر بروم سراغ کاری که تمام ماهیتش صداست چقدر سوژه می شوم و چقدر جذاب می شود. چون کار دوبله ، بازیگری داشت خواستم یاد بگیرم. از وقتی صدا دار شدم ،یک تجربیاتی درباره صدا پیدا کردم. در تئاتر نقش های مختلفی گرفتم. مثلا نقش یک پیرمرد، نقش یک حیوان و دیدم این ها احتیاج به تقلید صدا هم دارد. بعد صدا گذاری روی تصویر پیش آمد. بعد رفتم پیش استاد مانی، یادتان هست؟ همان که نریشن جنگجویان کوهستان را میگفت . داشت مستند انقلاب را می ساخت و نیاز به یک عالمه صداهای از دست رفته داشت. میگفت برو جای این بگو جای آن بگو. یک بار می گفت خوب شد یک بار هم می گفت خوب نگفتی و همین شد که رفتم سمت دوبلوری چون در درونش بازیگری هم هست. میدانید، روزه سکوت فقط جنبه درمانی برای صدایم نداشت. این تمرین در شکل گیری شخصیت ، یافتن نقص ها، اندیشیدن به نقصها در سکوت تاثیر دارد. این که از دیگران یاد بگیرم یاد بگیرم و یاد بگیرم و این یادگیری برایم دوبلوری را به ارمغان آورد.