1

گفتاری به بهانه‌ی یكهزاروچندمین سال روز بزرگداشت حكیم ابوالقاسم فردوسی

حسن قاسمی کرمانی | فعال فرهنگی
وز آن پس بر آن كس كنید آفرین
كه از داد آباد دارد زمین
گناه از گنه كار بگذاشتن
پی مردمی را نگه داشتن
این كه حكیم توس در سال 329 هجری یا كمتر و بیشتر، جهان را به قدوم مباركش مزین كرده است مهم نیست بلكه آن چه مهم و مایه‌ی مباهات و سرافرازی ملتی است، این است كه این نادره مرد با سرایش و پدیدآوری شاهنامه، چه اثرات شگفت‌انگیزی بر زبان و فرهنگ ما ایرانیان به جای گذاشته است.
و باز اینكه پدرش در طابران ضیاع و عقار بسیاری داشته و از دهقانان با ثروت و مكنت آن دیار بوده است كه پسرش ابوالقاسم درجوانی، اموال و دارایی‌های پدر را صرف بدست آوردن علم و دانش می‌كند تا سر انجام به تهیدستی می‌گراید هم چندان چشمگیر به نظر نمی‌رسد كه گفته‌اند و او هم شنیده است كه: «به جای نهادن چه سیم و چه سنگ»
راستی اگر امروز از مرده‌ریگ حكیم طوس، دیگدان‌هایی از طلا و نقره و سفالینه‌هایی عتیقه و باستانی به یادگار مانده بود، در نهایت، زینت‌افزای چند موزه و تماشاخانه‌ بود كه بسیاری از سر تفنن، و با كمتر شناختی از آثار باستانی و ارزش آنها، به تماشایشان می‌رفتند. انصاف را كه ارزش آن اشیای به فرض گران‌بها كجا وكتاب شاهنامه كجا كه عالی و دانی را در هركجای جهان به فراخور درك و دریافتشان، حظی وافر است.
گفته شده است كه حكیم توس را از آغاز نوجوانی علاقه‌ی بسیاری به خواندن داستان‌های پیشینیان بوده است و شاید از همین روی است كه شاهنامه را هماره با نقل و نقالی، پیوندی ناگسستنی است و نابه‌جا نیست اگر گفته شودكه خواندن داستان‌های كهن، رفته رفته ذوق او را چنان بر می‌انگیزد كه به قول خودش در پی یافتن نسخه‌های اصلی شاهنامه‌های به جا مانده از پیشینیان، برخیزد و چنان كه بابك خرمدین با قبضه‌ی شمشیر سعی در بازگشت زبان پارسی به ایران و ایرانیان داشت، حكیم توس با قلم و جادوی شعر و حماسه به این مهم پرداخت و به ایرانیان یادآوری كرد كه چه گوهر گران‌بهایی به نام زبان پارسی دارد كم كم از دستشان می‌رود.
بگذریم كه در باره‌ی فردوسی و اثر بی‌همتایش محققین و سخن‌شناسان بسیاری، بسیارها گفته و نوشته‌اند و بسیارترها خوانده و شنیده‌اند كه داستان حكیم توس و محمود غزنوی چه بوده و چه‌ها شده و هرچه بوده از بی‌مهری‌های روزگار گذشته است و آنچه مانده است اثر سترگ و جاودانه‌ی شاهنامه است كه: به كنه او نرسی گر هزار غوطه زنی. ازیرا كه شاهنامه تبارنامه‌ای است كه هر بیت و حرفش واگویه‌ی پهلوانی‌ها و خردورزی‌ها و نیك‌اندیشی‌ها و آزادگی‌های كاوه و به دام افكندن ضحاك و سرانجام برتری اهورا بر اهریمن بدسگال است.
راستش باید در پیشگاه خوانندگان این مقال به عرض برسانم كه از سویی در سر هوای عرض ارادتم هست و بود به پیشگاه خداوندگار زبان پارسی در این ایام فرخنده و از سوی دیگر با این قلم لاغر و بضاعت اندك، در خود آن زهره را ندیده و نمی‌بینم كه با غوص در دریای شاهنامه حتا مرواریدی به اندازه‌ی بیضه‌ی گنجشگی فرا چنگ آورم. اما با این حال بر آن شدم كه برای رفع ملال خاطر عزیزان و به پاسداشت جایگاه بلند حكیم ابوالقاسم فردوسی، بخش‌هایی را از شعر بلند آقای نعمت آزرم برایتان بازنویسی كنم كه به باور من در نهایت ایجاز و روانی سخن از بسیاری مقالات و تفسیرهای شاهنامه مفیدتر و گواراتر است. باهم بخوانیم:
 كلاس درس و پر سیمرغ
«خردادماه و آخر ترم است
بحث دراز شاهنامه‌ی فردوسی
درس بلند رستم و اسفندیار به پایان رسیده است
در ذهن خویش كارنامه‌ی تدریس را مرور می‌كنم و جابه‌جای می‌بینم
از آن چه سال‌های فراوان به شاهنامه نظر كرده‌ام
ناگفته هیچ نكته و رازی به درس نمانده است،
زان رمز و رازها كه در این كاخ بی زوال ستون‌های اصلی اند:
راز شگفت خطبه‌ی آغاز، در ستایش ناب خرد
— آن بدعت یگانه در آن روزگار —
راز پدید آمدن خلق در جهان
راز شگفت درس خواندن شاهان به مكتب دیوان
— آن نكته‌ی ظریف كه تهمورث،
تا خط و ربط بیاموزد،
از دیو درس و مشق گرفته ست! —
اما به خانواده‌ی رستم، دبیر سیمرغ است!
رازی كه نام شاهنامه مجازی است.
زیرا در این كتاب به یكبار نیز چنین واژه‌ای به كار نرفته ست
از این گذشته شاه صفت هست و نام نیست در این تركیب
چون شاهرود و شاهرگ و شاهكار و زین سان باز
راز كنار هشتن آرش از این كتاب به انگاره‌های فردوسی
زان سان كه جابه‌جایی دیگر كسان، به صورت و معنا
رازی كه دست‌های سیاووش
باید به خون هیچ کسی -گر چه در نبرد- نیالاید!
رازی كه زادگاه و بالش سهراب،
جایی میان كشور ایران و خاك توران است
تا ذهن این جوان جهان جوی،
زایین احترام به هر برگزیده پاك بماند
تا نفی رسم‌های كهن را
طرحی نو آورد!
طرحی بدیل شهریاری كاووس و شهریاری افراسیاب!
وز این شگفت‌تر كه پسر را پدر شناخته است مگر،
زان پیشتر كه پهلوی او را به دشنه بشكافد.
در واپسین نشست كلاس ایستاده‌ام
وز آستان حضرت فردوسی بزرگ، كه در این هزار سال
ستم‌ها بدو شده است، همی عذر خواسته‌ام
کاین شاهنامه نیست،
                          خِرَدنامه است!
فرهنگنامه است!
بسیار خوب، دوستان!
نك درس واپسین كه در این آخرین كلاس شما را به یادگار توانم گفت!
باری چنان كه گفته بودمتان زین پیش،
سیمرغ زان سپس که به دامان ِ مهر خویش همی پروراند
                                                                       به هرگونه زال را،
آنگه کز آشیانه جوان را به آستان ِ پدر می‌برد
– نزدیک سام کامده بودش به جُست و جوی فرا روی یال های دماوند-،
هنگام بازهِشتن ِ فرزندوار ِ خویش،
هنگام آن جدایی ناچار،
چون اضطراب ِ جان ِ جوان را دید،
از بالهای ِ خویش به منقار کنده بود یکی پر و داده بود به زال
تا چون برای زال زمانی زمانه سخت بگیرد
لختی از آن بسوزد و در دم،
سیمرغ چاره ساز همی نزد زال بازآید.
زان سان که گفته بودمتان زین پیش،
سیمرغ را دوباره فرا خوانده است زال به یاری:
باری به زاد روز رستم و
                                 باری درین نبرد
                                                      که اسفندیار چاره پذیرد!
اکنون زمانه از سر ِ اسفندیار گذشته ست
اکنون حدیث رستم و اسفندیار به پایان رسیده است
و هردوان به نوبت خود در گذشته اند
اما برای رستم ِ تاریخ ماجرا باقی ست!
زیباترین و ژرفترین راز ِ شاهنامه در اینجاست!
وز من به یادگار شما را!
در شاهنامه – گفته بودمتان –
                                      هر که زاد، می‌میرد
یعنی که مرگ نقطه‌ی پایان کارنامه‌ی هر شهریار و هر بنده ست.
– چون سرگذشت رستم و اسفندیار-
اما ز مرگ و میر سه تن شاهنامه هیچ نگفته ست:
رودابه
        زال
             و سیمرغ!
سیمرغ زنده است.
رودابه زنده است و همان زال زنده است!
هم نیز واپسینه‌ پر سیمرغ همچنان،
در دست ِ زال!