موسیقی، دندانپزشکی و مدرسهسازی
علی علینژاد
هنرمند، پزشک و خیر مدرسهساز است. محمود تمیزی، تحصیلکرده آمریکاست. زمانی که برخی از افراد از ترس جنگ ایران و عراق به خارج از ایران میرفتند، خدمت به مردم ایران را به ماندن و آسایش و رفاه در آمریکا ترجیح داد و درست در روزهای بمباران دهه 60 به ایران بازگشت. او حدود 30 سال منشاء خدمات زیادی در دانشگاه علوم پزشکی مشهد بود تا سرانجام بازنشسته شد. تمیزی اکنون خیر مدرسهسازی است که در سنگر مدرسهسازی خدمت میکند. او اگر چه 74 سال دارد، اما همچنان روحی جوان دارد. همین چند ماه قبل بود که یک آهنگ از او منتشر شد. گفتوگو با دکتر محمود تمیزی، خیر مدرسه ساز را میخوانید.
وقتی که در پائین خیابان متولد شدم
25 آبان 1325 در مشهد به دنیا آمدم. خانه پدربزرگم در بست پائین خیابان در کوچه «حسنقلی» قرار داشت، البته حمامی به نام حمام حسن قلی هم در همین کوچه وجود داشت. دوران کودکی را در این محله بودم و خاطرات خوبی از منزل پدربزرگ و این محله دارم.
بعد از آن به «چهارراه لشکر» مهاجرت کردیم. دوران دبستان را در مدرسه «فرهنگ»، حدفاصل چهارراه لشکر و میدان «ده دی» تحصیل کردم. پس از آن به دبیرستان «فیوضات» در میدان «شهدا» رفتم. سال سوم و چهارم را در دبیرستان «نادرشاه» گذراندم و یک سال هم در دبیرستان ابومسلم که پدرم مدیر آن مدرسه بود، درس خواندم. اگرچه دانشآموز درسخوانی بودم، اما دانشآموزان میگفتند چون پدرم مدیر مدرسه است، به من نمره میدهند. به پدر گفتم و سرانجام به مدرسه «حکمت» رفتم.
قبولی در رشتههای پزشکی، دندانپزشکی و شیمی دانشگاه مشهد
با توجه به اینکه در رشته ریاضی درس میخواندم و بعد از دیپلم باید در رشتههای مهندسی دانشگاه شرکت میکردم، اما علاقه زیادی به پزشکی داشتم. در آن زمان هر دانشکدهای برای ورود، امتحان مختص خودش را برگزار میکرد. به خاطر شرایط آن زمان، امکان رفتن به تهران مهیا نبود به همین دلیل در دانشکده مشهد امتحان دادم و در رشتههای پزشکی، دندانپزشکی و شیمی قبول شدم.
خودم علاوه بر پزشکی و دندانپزشکی به تحصیل در رشته شیمی هم علاقهمند بودم. در ذهنم این میگذشت که مادهای را کشف کنم. پدرم دبیر و لیسانس زبان فرانسه بود. او میگفت به رشته پزشکی یا دندانپزشکی بروم. با مادرم پیش دو دندانپزشک معروف آنوقت مشهد رفتیم، آنها چون خود دندانپزشک بودند مرا به تحصیل در رشته دندانپزشکی تشویق کردند.
دانشجوی ممتاز شدم و گیتار خریدم
سال 1345 وارد دانشکده دندانپزشکی شدم و سال 1351 پس از 6 سال، تحصیل در دانشکده دندانپزشکی مشهد را به پایان رساندم. شهریه دانشکده ۱۲۰۰ تومان بود سال اول را پدرم پرداخت کرد، چهار سال هم به دلیل این که دانشجوی ممتاز بودم شامل بخشودگی شدم. فقط یک سال شهریه بدهکار بودم که باید پرداخت میشد تا مدارکم را بگیرم. آن زمان به دانشجویان ممتاز ماهیانه 400 تومان نیز پول میدادند، در همان زمان با پولی که از دانشکده میگرفتم یک گیتار خریدم که هنوز هم آن را دارم.
پدرم بدهی مرا به دانشگاه پرداخت نکرد
با پدرم برای دریافت مدرک تحصیلیام به دانشکده رفتم. هزینهای را باید پرداخت میکردم و مدرک را تحویل میگرفتم. پدرم هزینه شهریه را که باید میپرداختم تقبل نکرد، اگرچه آن موقع از پدرم دلگیر شدم، اما اکنون خوشحالم چون پدرم یک معلم بود و با آن رفتارش به من فهماند که باید روی پای خود بایستم.
بااینکه وضعیت مالی پدرم مناسب بود در دوران سربازی بودم هرگز از او کمک نخواستم حتی پول برای خرید شیر خشک فرزندم را نداشتم و روزی به نزد دوستم رفتم که از او قرض بگیرم، اما دستخالی برگشتم چون نخواستم دستم را پیش صمیمیترین دوستم دراز کنم.
دو سال خدمت نظام را در بجنورد با حقوق ماهی 800 تومان به پایان رساندم. به مشهد برگشتم و تقاضای استخدام در دانشگاه کردم. آن زمان بهعنوان مربی دانشکده دندانپزشکی استخدام شدم، اگرچه که متخصص نبودم اما با توجه به اینکه دانشجوی ممتاز بودم استخدام شدم.
چون عاشق معلمی بودم دنبال مطب نرفتم و حدود چهار سال در دانشکده دندانپزشکی تدریس کردم. همزمان نیز زبان میآموختم تا برای تخصص به خارج کشور بروم، البته زمانی که دانشآموز دبیرستان بودم عصرها روزی دو ساعت به کلاس زبان میرفتم. آن زمان انجمن ایران و آمریکا و انجمن ایران و انگلیس کلاسهای آموزش زبان انگلیسی برگزار میکردند.
باوجوداینکه تخصص نداشتم، اما با مطالعه زیاد در آزمون تخصص قبول و بهعنوان استادیار پذیرفته شدم.
همه تلاشم این بود که برای تخصص در رشته «پریودونتولژی» به خارج از کشور بروم. تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به انگلیس بروم چون به نسبت دانشگاههای آمریکا هزینه کمتری داشت، اما شانس و اقبال یارم شد و توانستم بورسیه انگلیس را به بورسیه آمریکا تبدیل کنم. با وجود اینکه تافل زبان انگلیسی را داشتم، اما برای مدت سه ماه به دانشگاه «جورج تاون» رفتم و سه ماه در آنجا زبان انگلیسی را بهخوبی مسلط شدم.
مهاجرت تحصیلی به آمریکا در سال 56
سال 56 به آمریکا رفتم. یک سال هم شهریهام را دادم، ماهیانه 14 هزار تومان معادل 2 هزار دلار که حقوقم در دانشکده بود، از ایران دریافت میکردم تا اینکه انقلاب شد. از طرف دانشگاه مشهد نامهای را تلگراف کردند که باید به ایران بازگردم، اما تحصیلم به پایان نرسیده بود و تخصص را نگرفته بودم، دانشکده حقوقم را قطع کرد و شهریه دانشگاه هم پرداخت نشد.
در دیار غربت، من ماندم و یک دنیا مشکلات و خانواده… وقتی نامه تلگراف را به دستم دادند به حیاط پشت کافهتریای دانشگاه رفتم و داشتم گریه میکردم و باخدا صحبت میکردم. از خدا میپرسیدم چرا؟ … تقریباً یک ساعت اشک ریختم به حدی که چشمانم از قرمزی مانند کاسه خون شده بود. به ذهنم رسید که موضوع را با پروفسور «کریمر» مطرح کنم، با همان حالت و چشمان اشکآلود و قرمز نزد او رفتم.
بعد از انقلاب بورس تحصیلیام قطع شد
پرفسور سؤال کرد چه اتفاقی افتاده است، به او گفتم که بورسم قطعشده و نهتنها شهریهام پرداخت نشده، بلکه حقوقم هم ارسال نمیشود. او اول گفت به پول احتیاج داری در اختیارت بگذارم، اما از او خواستم بهجای پول دادن کمکم کند تا تحصیلم را به پایان برسانم. با او نزد معاونت مالی دانشگاه رفتیم و او ماجرای قطع شدن بورس را شرح داد. معاونت دانشگاه نیز از پروفسور خواست تا پرداخت شهریه بعد از پایان دوره تحصیل را ضمانت کند. پرفسور ضمانتنامهای نوشت و به معاون دانشگاه داد.
دیگر لازم نبود شهریه پرداخت کنم، اما هنوز هزینههای زندگی با دو فرزند را باید تأمین میکردم که آنجا نیز خداوند به فریاد ما رسید. هر آنچه دارم از خداوند متعال است. در آن زمان دولت اجازه میداد برای هر خانواده که دانشجو یا محصل بود هزار دلا ر به نرخ دولتی پرداخت شود. دلاری هفت تومان و خانواده ما دو نفر دانشجو بودیم و دو نفر محصل که میشد ماهی ۴ هزار دلار دولتی که نرخ بازار آزاد هر دلار ۱۴ تومان بود.
افرادی در ایران بودند که میخواستند پولهایی به آمریکا ارسال کنند، یکی از این افراد پول را به نامم ارسال میکرد. از تفاوت نرخ دلار در برابر ریال توانستم تحصیل را به پایان برسانم.
گذراندن این شرایط برایم درس بزرگی بود. اکنون به دانشجویان تأکید میکنم، همت و توکل کنید. همیشه ممکن است یک اتفاق خارج از اراده شما، شرایط را از حالت عادی خارج کند. نباید ناامید شوید بلکه باید تلاشتان را بیشتر کنید.
بازگشت به عشق وطن
با این شرایط باید به ایران بازمیگشتم، اما هنوز تخصص نگرفته بودم. بنابراین ماندم و تحصیل را به پایان رساندم. دوران جنگ ایران و عراق رسیده بود. خیلیها از ایران خارج میشدند، اما من تصمیم گرفتم به ایران بازگردم. این در حالی بود که از سوی ایران بورسم قطع شده بود و شرایط بسیار دشواری داشتم، اما به عشق وطن بازگشتم. پروفسور «روبین» که جایگزین پروفسور کریمه شده بود تلاش کرد تا در دانشگاه بمانم. بخاطر محبتهایی که به من داشتند خجالت میکشیدم به آنها نه بگویم برای قرار نگرفتن در شرایط رودربایستی بدون خداحافظی به ایران آمدم. وقتی به ایران آمدم فرودگاه «مهرآباد» مثل میدان جنگ بود.
اکنون خوشحالم که به ایران بازگشتم و اگر بار دیگر هم در همان شرایط قرار بگیرم بازهم بازگشت به ایران را انتخاب میکنم.
پایهگذاری امتحان بورد تخصصی در ایران
با بازگشتم به دانشگاه مشهد رشته تخصصی پریودونتولژی و رشته تخصصی کاشت دندان را با کمک استاد رحمانی راهاندازی کردم. همچنین امتحان بورد تخصصی را در ایران پایهگذاری کردم. آکادمی پریودنتولوژی ایران را هم راهاندازی کردم.
همه این سالها عاشق معلمی بودم و خوشحالم که متخصصان خوبی را در ایران تربیت کردم. تا اینکه در سال 83 بعد از 30 سال خدمت تقاضای بازنشستگی کردم و بعد از چند بار درخواست بالاخره تقاضا پذیرفته شد و بازنشسته شدم.
از کودکی به موسیقی علاقهمند بودم. پدرم یک ویولن اسباببازی برایم گرفته بود که همیشه آن را در دست داشتم. به دلیل علاقهای که به موسیقی داشتم در دوران دانشجویی جدیدترین صفحات موسیقی را میخریدم. همان زمان آموزش گیتار نیز میرفتم و بعد که وارد دانشگاه شدم موسیقی را کنار گذاشتم، اما آهنگها را میخواندم.
بعد از بازنشستگی موسیقی را از سر گرفتم و به مدت 8 سال پیانو و آواز سنتی و سهتار کارکردم، اما آواز سنتی کمی محزونم میکرد، دوباره گیتار را شروع کردم و آواز کلاسیک و پاپ را ادامه دادم.
تشکیل گروه موسیقی از دانشجویان استادان دانشکده دندانپزشکی
آهنگهایی زیادی را خواندهام، ازجمله آهنگ «پدرم و مادرم» برای والدینم. آهنگ «خنده تو» را برای همسرم و آهنگ «لالایی» را برای نوههایم ضبط کردم، البته آهنگ وطنم ایران را نیز در کارنامه موسیقیایی خودم دارم. همچنین گروه موسیقی به نامآوای مینا را از دانشجویان و استادان دانشکده دندانپزشکی تشکیل دادم و آهنگ بهار دلنشین را خواندیم.
از جوانی تاکنون بهصورت حرفهای اسبسواری میرفتیم. با اسب همراه رفقای اسبسوار سفرهای زیادی به چناران، سد کارده، گلمکانی و کوههای هزار مسجد داشتهام، اما چند سالی است که به دلیل شرایط جسمی کنار گذاشتهام.
سرطان را شکست دادم
سال 82 یکی از خاصترین سالهای عمرم بود، چراکه یک روز بهصورت ناگهانی عوارض بیماری کلیه را مشاهده کردم. به پزشک متخصص مراجعه کردم و اگرچه گفته شد که بخشی از کلیه دچار عارضه شده است، اما بعد مدتی از عمل اعلام کردند وقتی کلیه بازشده است، متوجه شدهاند که یک کلیه آسیب زیادی دیده و آن را خارج کردند.
بعد از مدتی پزشکان اعلام کردند سرطان دارم، اما اگرچه مدتی را درگیر این موضوع بودم درمان را آغاز کردم و توانستم سرطان را شکست بدهم. نیاز به تغییر روحیه داشتم. به روستاها و مناطق محروم اطراف مشهد میرفتم و به مدارس و دانشآموزان کمک میکردم. مثلاً مدرسهای بود که حیاطش خاکی بود و در زمان بارندگی دانشآموزان در گل و شل رفتوآمد داشتند، حیاط مدرسه را آسفالت کردم. یا مدرسه دیگری از سقف آب چکه میکرد، آن مدرسه را ایزوگام کردم.
آرزوی ساخت هنرستان
از زمانی که از آمریکا برگشتم فکری در سرم بود و آن هم این بود که بتوانم برای کودکان سر چهارراهها یک هنرستان شبانهروزی با تمام امکانات بسازم و این بچهها به مدرسه فنی حرفهای بروند و در آنجا کاری یاد بگیرند تا بتوانند آیندهشان را بسازند. بنابراین از کارهای کوچک شروع کردم تا اینکه سعادت نصیبم شد و مدرسهای را در «شهرک شهید شوشتری» _بعد از پنجتن_ مشهد به نام پدرم ساختیم.
با برادرم برای انتخاب مدرسه به شهرک شهید شوشتری رفتم. اتاقهای مدرسه قبلی شرایط بسیار نامناسبی داشت. تفاهمنامهای را با مجمع خیرین مدرسهساز امضا کردیم. به پیمانکار اعلام کردم بهترین امکانات و باکیفیتترین مصالح را استفاده کند. سرانجام در مهرماه سال 98 این مدرسه افتتاح شد و اکنون این مدرسه بهگونهای است که دانشآموزان با عشق به مدرسه میآیند.
خاطرهانگیزترین روز زندگی؛ افتتاح مدرسهای به نام پدر
یکی از خاطرهانگیزترین روزهای زندگیام روزی بود که برای افتتاح به مدرسه مرحوم غلامرضا تمیزی (پدرم) رفتیم. دانشآموزان نازنین دو طرف راهرویی که درست کرده بودند، ایستادند تا ما از میان تونلی که از شاخه های گل عبور کنیم. یادش به خیر ظهر هم آشرشته درست کرده بودند که خیلی به دلم نشست. در سخنرانی افتتاحیه رزومهای از پدرم گفتم و اینکه معلم و عاشق آموزشوپرورش بوده است.
به این فکر هستم که با کمک خواهران و برادران مدرسه دیگری به نام مادرم بسازم. به همه اقوام و آشنایان همیشه توصیه میکنم که در امر خیر مدرسهسازی مشارکت کنند، خودم نیز تا زمانی که عمری دارم و بتوانم افراد را جذب میکنم.