آسيب شناسيِ بيش گوييِ شعري بر جمودِ ذهني در تمامِ موقعيتها
ملیحه شهریاری/ شاعر و پژوهشگر
اسباب آرامشِ شعرِ معاصر اين است كه با نوآوريهاي در خورِ فكر و خلقِ موفقيت آميز اين تصاوير توانسته است تا حدودي مخاطب سخت پسند خود را اقناع سازد.
”خصوصي سازي” از مؤلفههايي است كه اين روزها گريبانِ شعر را نيز گرفته است و حق اين است تا گفته آيد، خصوصي سازيِ عواطف و هنجارشكنيِ آگاه در مختصاتِ طولي و عرضيِ شعر چيزي جز برجسته سازي را صادر نميسازد و خوش بخت، شاعري كه مسيرها را شناخته باشد و حركاتِ ذهنِ خود را نيز توانِ پيش بيني نباشد. اما به راستي اسبابِ وصول به اين وجناتِ شاعرانه چه مي تواند باشد؟!
اين مهم، سوالي است كه پاسخ به آن تفحصي جانانه و بي جانب را خواستار است.
آن چه بيش از هر چيز شاعران را در تنگنا و لبه تيغِ فهم ميلغزاند اين است كه بيش گوييِ شعري در آسيب شناسيِ شعر امروز نقشِ دشوارْ ترسيمي داشته است.
بيش بيانيِ شعري، خطِ سر در گمي نيست كه در مسيرِ يافتِ مخاطب، دست يافتهها را از دست بربايد، لكن به مرور، ذهنِ شاعر را در واژهها و تركيباتي كهنه محدود خواهد ساخت كه فرصتِ هرس كردنِ درختِ مغز را از شاعر ميربايد.
واژگان در يك شعر كاركنانِ كارخانهاي را ميمانند كه هر كدام را وظيفهاي دوگانه است؛ نخست در ارتباط با يكديگر رويِ خطِ تكريم در واحدهاي كوچكتر و دوم در ارتباط با هدف كل و غايي. اين دوگانه لازم و ملزوم يكديگر هستند و هر كدام را غافل شوند به توليدِ استاندارد و بالغ آسيبزده شده است.
شعرِ بالغ شعري است كه حقِ خالقِ خود را تمام و كمال و با انصاف و مروت به جاي آورد و ضعف و نارسايي هايِ شعري خود را به ذهنِ خود به عنوان اولين مخاطب نشان ندهد!
خالقِ آن شعر كسي است كه با ترمزهايِ وقفه، فاصله منازل شعري را رعايت ميكند و از اين منزل تا منزلِ پيشِ رو سكوت ميكند و با پرهيز از نويسشِ هرز، صبر ميكند تا شعر قوام يابد و واژه به گِل ننشيند، خلعتِ تكامل را بر تن بنشاند و مخاطب او را جست و جو كند.
كليشهسازيِ زبان، ساز و كارش از آن جا آغاز ميشود كه در موقعيتهايِ گونه گون باستانگرايي يا باستان گريزي، برجسته سازي يا پيوسته سازي و… آن گونه مزج رخ نداده باشد كه تأويل از متن آويزان باشد و بر عكس. و توجهِ غني سازي نشده به ذوق عامه پسند تا آن جا سطح شعر را افول ميدهد كه تعيّن و هستيِ شعر را در قلابِ سؤال به دام مياندازد.
دركِ خدمتِ زبان به معنا در شعرِ مدرن نيز جز اين نيست كه برجستهها اگر ظاهر ميشوند در نابترين بالاپوشِ خود باشند، تصاوير، اگر ظاهر ميشوند آن قدر كارگر باشند تا فهمِ مخاطب را فلك كنند و تخيل را فلج.
قلمروِ زيبايي شناسي در شعرِ معاصر دست خوشِ وارونگي دنيايي است كه در آن، شاعرانِ قوام يافته در شعرهاي شان آوازي با پژواكهايي ناتمام شنيده و اثبات مي شود. ما از منزلهاي عاطفه و تخيل سال هاست كوچيدهايم تا به اين زبانِ فاخر و آهنگين رسيدهايم.
پردازشهاي ذهنِ شاعر چنين است كه گر چه شعر بر مقتضياتِ داده هايي حادث مي گردد، اما درجه ي اعتبار و اهميتِ اين شرايعِ شعري نمي ايستد بر سكويِ بي جانِ واژگاني نارس.
“سكوتِ شعري” تنها آرام بخشِ غير مرضي است كه ميتواند خروش و ناخروشِ بهنگام را در وريديِ شاعر تنظيم كند تا او بتواند بلوغ را جشن بگيرد در انعكاسِ فلسهايِ بهنگامْ سُرايي.
اين گونه است كه زبان، سري به تماميتِ ارضيِ ساختارگرايي و صورت گرايي ميزند اما آن چه نقش ساز است و با سبب، تبخيرِ ذهن است در درنگهاي شاعرانه و لذت مكاشفه هنري، هديه نو به نويي است در اين مسير به مخاطب. آن گونه كه آفرينش بدويِ انسان نيز از يك عَلَقِ بي جنبش به يك عَقلِ جنبش پذير تبديل گرديد.
بنا بر آن چه گفته شد، بيش گويي شعري گر چه در ظاهرِ كلام، جوازِ ضعفهاي گوناگون از جمله انحراف از هنجارهاي زباني را صادر نميكند اما غير مستقيم شاعر را به دالان هايِ كور نشان گر خواهد بود كه در آن صدايِ شكنجه شعر، گوش جهانيان را كر خواهد کرد.